یزدفردا :در ادامه فعالیتهای فرهنگی انجام گرفته در یزدفردا به همت دکتر محمد رضا شایق یکی از اساتید دانشگاه در یزد جوابیه کاملی بر کتاب 23 سال تنظیم شده که در چندین قسمت منتشر خواهد شد و البته این نوشتار جهت انتشار کتاب تهیه شده و در حال تدوین می باشد وبرداشت با ذکر و لینک منبع جهت انتشار در دنیای مجازی بلامانع و هر کونه انتشار مکتوب منوط به نظر کتبی سایت یزدفردا و نویسنده اثر می باشد .
جوابیه کاملی بر کتاب 23 سال
اختصاصی یزدفردا :جوابی به کتاب 23 سال(قسمت اول )
یزدفردا :در ادامه فعالیتهای فرهنگی انجام گرفته در یزدفردا به همت دکتر محمد رضا شایق یکی از اساتید دانشگاه در یزد جوابیه کاملی بر کتاب 23 سال تنظیم شده که در چندین قسمت منتشر خواهد شد و البته این نوشتار جهت انتشار کتاب تهیه شده و در حال تدوین می باشد وبرداشت با ذکر و لینک منبع جهت انتشار در دنیای مجازی بلامانع و هر کونه انتشار مکتوب منوط به نظر کتبی سایت یزدفردا و نویسنده اثر می باشد .
جوابی به کتاب 23 سال
دکتر محمد رضا شایق
مقدمه
جای آن است كه خون موج زند در دل لعل زيــن تغـابن كه خزف میشكند بازارش
«حافظ»
در عالم خصلتی زيباتر از حقجویی و حقگویی نیست و ملاك سعادت اخروی هم چيزي جز این نمیباشد و در مقابل منشی پلیدتر از حقپوشی و حقستیزی (كفر) نمیباشد كه منشاء همه ی بدبختیهای دنیا و آخرت است. زيرا این صفت حقایق زيبا را زشت جلوه داده و زشتیها را در نظر مردم زيبا و آنها را از مسير سعادت منحرف میسازد.
یکی از مظاهر بارز این حقستیزي كتاب «23 سال» است كه مجموعهای از غرضورزي، حقپوشی، كذب و سفسطه است. برداشتهای كژ و مغالطههای كور و مخفی از ویژگیهای این نوشتارمسموم است كه به لطف حق در طي این پاسخ گوشه ای از كژي و سستی آن را نمایان خواهيم ساخت و البته مشتری این سخنان چه کسی است جز افرادی بی اطلاع از حیات طيبه رسول گرامی اسلام(ص) و چه پولی جز اموال آلوده ی استكبار جهانی امثال این كتب را با هدف فروپاشیدن بنیان مجد و شكوه اسلام ترویج میكند؟
چه بسيار دیده میشود كه نویسنده برای وصول به هدف نكوهيده خود در طي این كتاب برای كتمان حقیقت دهها سند مـُتقن و بی اختلاف و مقبول را نادیده گرفته و در برابر برای اثبات باطل به روآیات تاریخي بی پآیه چنگ میزند و گاه پاره ای از يك جریان را به خاطر موافقت ظاهری با مقصود خود نقل كرده و از نقل مابقی آن كه روشنگر كامل جریان است تغافل مینماید. گاه كوهي را كاهي جلوه داده و گاه از كاه كوه میسازد.
خودباختگی قلم بدستان و اندیشمندان يك جامعه بی شک آن جامعه را در بست تسلیم فرهنگ مهاجم خواهد نمود. هرگاه در مبارزه بین دو حریف یکی از آن دو خود را در مقابل دیگری ببازد كارش تمام است رجزخوانی های دو هماورد در قدیم به خاطر این بوده كه هر طرف سعي میكرده است حالت خودباختگی را به سبب هيبت خود بر حریف تحمیل كند واز همین روست كه امیرمؤمنان(ع) فرمود: «قُرنة الهیبة بالخية» خودباختگی با شكست همراه است.
یکی از كارهای اساسي كه استعمار برای تحکیم پآیههای سيطرۀ خود بر جهان سوم خاصه جوامع اسلامی در قرن گذشته انجام داده این است كه تحصيل كردگانی را آنگونه كه خود داند شیفته ی آب و رنگ خود سازد كه جز به اندیشه ی غربی به چيز دیگری فكر نكنند سپس اینها را مثل بلندگوهای قوی خود در كشورهایشان قرار دهد تا بی زحمت و رنج مردم را از موهبتها و استعدادهای بومی و فرهنگ غنی و كارساز خود غافل و يكسره تسلیم اندیشه غربی قرار دهند و از این راه افعي استعمار بتواند براین گنج عظيم چنبره زند و سآیه ی سلطهاش را باقی بدارد.
و از این رهگذر چه خيانتهای رنگارنگی كه این غربزدگان و شرقزدگان خودباخته به دین و فرهنگ و استقلال این ملت نكردند و در هجوم فكری و فرهنگی استعمار چون توسن راهوارعنان خویش به دست آن غارتگران دادند و آن بر سر ملك و ملت و دین و فرهنگ ما آوردند كه بر مطلعان تاریخ معاصر پوشیده نیست.
این دلباختگی به غرب را در جای جای كتاب 23 سال مینگریم آنجا كه مؤلف مزبور در مقابل شخصيتهای غربی خود را حقیر میشمارد و میگوید:
"... بدون تواضع دروغين نه موهبت و ظرافت فكری [رِنان] را در خود میبینم و نه شکیبایی كافی و نیروی تحقیق [امیل لودویك] را...."(ص54).اگرخواننده محترم میخواهد به تجلیل همین آقای رنان نسبت به رسول گرامی(ص) آگاه شود به صفحه98همین جوابیه مراجعه نماید.
انسانهایی كه مولّد اندیشه اند نه مصرفكننده ی تولیدات دیگران وعقل نیرومند و فكرزاینده دارند و حامل اندیشهاند نه ناقل آن، حاضر نیستند با هر آب وبا آلودی خود را سيراب كنند . در اینجا باید این شعر اقبال لاهوری متفكر بزرگ اسلامی در شِكوَه از غرب خواند كه:
فـریـاد ز افسون و دلاویزي افرنگ فـریـاد ز شیرینی و پرویزي افرنگ
عالم همه ویرانه ز چنگیزي افرنگ معمار حرم باز به تعمیر جهان خيز
از خواب گران خواب گران خوابگران خيز، از خواب گران خيز
دلباختگی مولف 23سال به غرب بحدی است که حتی شبهاتی راهم که علیه اسلام وپیامبرآورده ازخودش نیست بلکه مال مستشرقان غربی امثال گلدزیهریهودی است! پاسخ به همه شبهات این كتاب نوشتاری قطور میطلبد و ما در این مختصر برای اجتناب از پيچيدگی جوابها و انبوه شدن كتاب مباحث ضروری را مورد بحث قرار خواهيم داد و از فنی و تخصصي شدن مباحث پرهيز خواهيم كرد تا برای عموم علاقه مندان قابل استفاده باشد. و این خدمت كوچك را به محضر سيدالبشروفخركائنات وعصاره ی فضائل، مجهول وناشناخته ی زمین و مشهورآسمانها صاحب شفاعت كبری محمدمصطفی صلیالله علیه و آله تقدیم میدارم.
جواب مقدمه نویس
نویسنده ی مقدمه كتاب، موسوم به بهرام چوبینه با دلی پرکینه نسبت به نظام اسلامی و روحانیت اصيل به جرم گردن كج نكردن در مقابل باج سبیل بگیران بینالمللی وایستادگی در برابر آنان هر سخن ناصوابی را در پی هم ردیف كرده و بیاد روزهایی كه بساط عیش آنان زير خيمه ی آریامهر و هویدای بهایی برپا بود نالیده است.
وی كراراً علما و دانشمندان دین را عده ای خرافهساز و سربار مردم و مانع ترقی كشور وانمود میكند. هركس اندكی اطلاع و وجدان داشته باشد خوب میداند كه ابنسيناها، ابوریحانها، صدراها و هزاران امثال آنها كه امروز نامشان به عظمت و بزرگی در شرق و غرب عالم برده میشود فارغالتحصيل دانشگاههای مدامروزِ سوغات غرب نبودند آنها در همین حوزه علوم اسلامی بالیدند و همگی روحانی )و به تعبیر این آقا ملا( بودهاند. حتی همین مؤلف 23 سال نیزدانش مفیدش را از حوزه علمیه كسب كرده .اگرچه به هوای نفسش الوده و به اعتراف وی او از روحانیون حوزه نجف است.(ص11)
قلم امثال این نویسنده و بالاتراز او نمیتواند حافظه تاریخ ملت ایران را پاك و لكههای ننگ رژيم شاهي را بزداید وبا تمجيد ازنظام گذشته وحامیانش انتقادش به آن نظام این باشد كه چرا با ملاها (علیرغم آن همه اعدام و صلابه) مدارا كرده! نظامی كه نه تنها بارها همین ملت را در میادین و معابربه خاك وخون كشید واز كشتهها پشته ساخت بلكه به شرافت وعزت ملت ایران هم رحم نكرد و همه را در پای استعمارواستكبارریخت و تا جایی كه ذلت را برخود وملت شریف روا دانست كه حاضرشد كاپيتولاسيونی به تصویب برسد كه شخصيت خودش كه رئيس بظاهررسمی كشورایران بودازيك آشپزآمریكایی كمتر باشد
يك سرلشكر ایرانی و بالاتر مجبور باشد در مقابل يك گروهبان امریكایی با اسم مستشار با ذلت تعظيم كند و حتی حق ورود به انبارهای سری اسلحه را نداشته باشد تصویر شاه ایران در مقابل میز نیكسون رئيس جمهور آمریكا که مثل عبد ذلیل ایستاده در حالی كه وی پشت میز نشسته و مشغول كار خود است دررسانه های آن عصرمنعکس شد. شاه مثل نوكری بلااختیار دربست تسلیم خواستههای آنها بود و سياست وابسته كردن كشور به جایی رسید كه وقتی در سال 59 محاصره اقتصادی شروع شد كشور ما حتی قدرت تولید اقلامی مثل ناخنگیر و مواد شوینده و... را نیز نداشت و در همه چيز وابسته بودیم.
اگر کسی خاطرات فردوست را بخواند فقط عـُشری از اعشار خيانتها و جنایتهای این خاندان به این ملت را میخواند و این خود بحثي جداگانه دارد. كار به جایی رسيد كه چنان ملت ما را بی ریشه و بی فرهنگ معرفی كرده بودند كه يك گروهبان آمریكایی كه در ایران كار میكرد حق توحش از این ملت میگرفت و هزاران فساد دیگر.
امام خمینی عزت و شرافت این ملت را برگرداند. برای اولین بار در تاریخ امریكا این ابرقدرت را تحقیر كرد تا جایی كه هفتهنامه واشنگتن پست با رحلت ایشان نوشت: «ایتالله خمینی بارها غرور آمریكا را شكست». برای اولین بار در جهان اثبات كرد كه میتوان بدون تکیه به شرق و غرب آزاد و مستقل و عزيز (بدون نوكری و دریوزگی) روی پای خود ایستاد، حس خودباوری را به ملتی برگرداند كه اربابان همین بیگانهپرستان القاء كرده بودند. استعداد ایرانی در حد آفتابه ساختن است و امروز جوانان نسل انقلاب يعنی فرزندان همان ملت تحقیر و تضعيف شده در برابر ناباوری و حیرت جهانیان به پيچيدهترین فناوریهای روز جهان با تکیه به دانش بومی دست پيدا كردند و كشوری كه كارخانه ی ساخت سلاح انفرادیش (يعنی تفنگ معمولی) محتاج بیگانه بود و تازه تولید هم كه میشد روی سينه همین مردم نشانه میرفت امروزتقریبا تمام سلاحهای مورد نیازش را خود تولید میكند و قدرتهاازتوان موشکی او میهراسند ورتبه اول تولیدعلم درجهان آن هم بافاصله یازده برابرمتوسط جهانی راداراست! البته ملت ایران برای باز كردن این زنجيرهای ذلت و وابستگی هزينه پرداخت و ثمره ی فداکاریها این شد كه امروز گوشه و كناردررسانههای بینالمللی از ایران با واژههای ابرقدرت منطقه و ابرقدرت اسلامی نام برده میشود و این از بركات همان مبنای ولایت فقیه است.
در خاطرات یکی از اطرافیان هویدا آمده كه روزی در مجلس میهمانی، آشپزِ مراسم نگاهي به سفره كرد و خندید هویدا علت خنده را پرسيد آشپز گفت قربان از این سفره شاهانه فقط ماست آن مال بهبهان ایران است و بقیه همه خارجی است بدین علت خندیدم كه هيچ يك در كشور خودمان تولید نشده! هویدای بهایی كه مأموریت داشت به همراه شاه، ملت ایران را از سرتا قدم وابسته كند خنده ی متكبرانهای كرد و جواب داد: سال اینده همین ماست هم نباید در داخل تولید شود!!
جهتدهي نظام شاهنشاهي وابستگی و سركوبی استعدادها بود و چقدر ساده لوحند عده ای
غافل كه فكر میكنند اگر شاه هم بود چه بسا كه وضع ما مثل امروز میبود و همین پيشرفتها را میكردیم.
این اذناب و ایادی دربار و طاغوتیان به عيش و عشرت روزگار میگذرانیدند كه ناگهان دست نیرومند ملت مسلمان به رهبری امام بر صورت آنها زد و آنها را بیرون ریخت با این وصف از این مدعیان سيریناپذير كه اموال ملت را ملك موروثی و خود را شاهزاده و وزيرزاده مادرزادی پنداشته و هنوز هم دست از داعيه خود برنداشتهاند چه انتظار است كه فحش ندهند و چشم خود را به روی همه خوبیها و كراماتی كه رهبری امام خمینی برای ملت ایران آورد نبندند و همآوا با صهيونیزم بینالملل و غرب آسيب دیده از انقلاب صفات زشت و نكوهيده ای را كه با خود دارند به ناحق به علمای دین و نظام نسبت ندهند؟ و از امثال این مقدمهنویس بی اعتقاد به مبدأ و معاد این حرفها ی رمانگونه و اشك تمساح ریختنها برای میهن چيز عجيبی نیست و اگر روزي استعمار و استكبار و این دنبالههای آنها سكوت كردند و فحاشی و تهمت و افتراء را كنار نهادند آن وقت باید درحقانیت این نظام تردید كرد.
برای راستگو نبودن امثال آقای چوبینه در ادعای دوستی میهن و كشور همین بس كه وقتی كشور ما به خاطر باج ندادن ملت ایران به باجگیران جهانخوار مورد هجوم نوكرشان صدام قرار گرفت غباری در دفاع از كشور بر دامان این میهن پرستان دوآتشه ننشست بلكه خبر پيروزيهای ایران آنها را به خشم میآورد و حتی عده ای ازهمینها برای شكست جمهوری اسلامی و نیروهایش در مقابل دشمن از هيچ دشمنی كوتاهي نكردند.خيانت ملیگراهایی چون امیرانتظام و میناچی و قطبزاده و امثالهم از ياد ملت ایران نرفته است. به راستی كدام میهنپرستی و كدام دوستی كشورو وطن؟!براستی جوانان معتقدبه اسلام ازاین سرزمین دربرابرتجاوزدفاع کردندیامدعیان ملی گرایی؟درمیان صدهاهزارشهیدوجانبازجنگ چندنفرازاینهادیده میشود؟
آقای چوبینه برای این كه كرامتی را برای آقای دشتی مؤلف كتاب موردبحث ثابت كند مراتب ارادتمندی وی را به نظام شاهنشاهي يادآور شده ومیگوید: «بی تردید علی دشتی كه روابط نیكویی با رژيم گذشته داشت، از فعالیتهای زيرزمینی گروههای افراطي مذهبی به موقع آگاه میگردید...»!! ونیز از زبان خود دشتی در مورد میزان دلدادگی او به رضاخان نوكرانگلستان مینویسد: «در میان هواخواهان سردارسپه کسی به شوروهيجان و به صداقت و صراحت من نبود» (ص14).
پتناقض گویی از ویژگیهای اهل باطل است وی در يك جا وقتی كلام علی دشتی را نقل میكند كه وی در مجلس به سخنان كسروی علیه تشیع و اسلام اعتراض ملایمی كرده بود با تعجب مینویسد: «باور نمیتوان كرد این سخنان از آن كسی است كه 25 سال بعد كتاب فاخر 23 سال را نوشته است» (ص26).
و بدین ترتیب اقرار میكند كه وی از اعتقاد دینی خود برگشته و حرف آن روز وی در دفاع از مذهب با حرفهای كتاب 23 سال ضد يكدیگرند و در جای دیگر اقرار میكند كه علی دشتی مؤلف كتاب مزبور پشیمان از گذشته ی اسلامی خود و در حسرت ازهمراهي كسروی ملحد بوده وی مینویسد: «... شاید در همین دوران به ياد آثار و سرنوشت احمد كسروی افتاده و در خلوت خود به جدال گذشته خود با او (كسروی) اندیشیده و هزاران بار جای او را در كنار خود خالی دیده باشد»(ص 38).
در حالی كه كسروی كسی بود كه رسماً از اسلام و قرآن اعلان خروج و بیزاری كرد و به اعتراف همین نویسنده ی منحرف درمجالس كتابسوزي خود قرآن و كتب دعا و روآیات را به آتش میریخت.
اما در جای دیگر برای اینكه ماسک چهره مجازی مؤلفِ كتاب 23 سال به كلی كنار نرود همه ی این حرفها را فراموش كرده و گفته است: «در ایمان و اعتقاد او به اسلام هيچ گونه شكی وجود ندارد»! (ص 40).
و جالبتر این كه دو صفحه قبل دشتی را شخصيتی معرفی میكند كه توانست چهرهای انتقامجو و قدرتطلب از رسول خدا(ص) معرفی كند.
در بحثهای اینده به روشنی اثبات خواهيم كرد كه مؤلف كتاب 23 سال هيچ عقیده ای به نبوت پيامبر اسلام نداشته و حتی هرعامی كه كتاب وی را بخواند این حقیقت را به خوبی لمس میكند.وی در طول كتاب خود نه تنها كرامات پيامبراسلام را ناشی از نبوغ و تیزهوشی وی میداند (نه وحی) و قرآن را صریحاً تراوش افكار و رویاهای او برمیشمارد بلكه حتی در مواقعي در وجود صانع (خدا) نیز تردید میكند آنجا كه میگوید:
«... این فرض موجـّه و معقول است كه پيوسته خورشیدها خاموش میشوند و خورشیدهای دیگری پا به عرصه هستی میگذارند به عبارت دیگر حدوث به صورت تعلق میگیرید نه به ماهيت واگر چنین باشد اثبات وجود صانع دشوار میشود»!!
آقای دشتی در این جمله كوتاه ناخواسته شك عمیق خود به مبدأ آفرینش را برملا كرده و درست منطبق با نظر كمونیستها كه برای رد صانع(خدا) قائل به قدیم بودن ماده شدند با همان رویه در این كه خدایی وجود داشته باشد تردید نموده و سعي میكند به گونه ای كه کسی بوی كفرش را استشمام نكندفکر خود را به دیگران نیزسرایت دهد و با دقت در كلمات این نویسنده آثاراعتقادات مارکسیستی دروی دیده می شود و برای آن دلایلی دارم از جمله:
1ـ تشکیك در وجود صانع و تصریح به دشواری اثبات آن.
2ـ تجلیلهای مكرر از لنین و مقایسه پيامبر با وی
3ـ تأیید اعتقاد ماتریالیستها در قدیم بودن ماده از نظر وجود نه حادث و مخلوق بودن آن و لازمه ی این اعتقاد انكار صانع است و بر اهل نظر پوشیده نیست.
4ـ درخواست قرص سيانور برای خودكشی كه این روش ابداعی كمونیستهای بی اعتقاد به قیامت و معاد است و همیشه از این روش در آخرین لحظه ی ناامیدی از زندگی خود استفاده میكنند و در مقدمه و در خاتمه كتاب به این مطلب اشاره شده است كه وی دربیمارستان درخواست سيانور كرده تا به حیات خود پایان دهد.(ص 45)
مقدمهنویس كه مخاطبان خود را محروم از موهبت عقل فرض نموده با عباراتی ضد و نقیض گاهي این تاروپود را به هم رشته و دیگر بار پنبه كرده است .نمی دانیم چه بسا كه در آن حال بی تأثّر از بعضي مواد نشاط آور نبوده باشد!
عده ای از مردم وقتی چيزي را نشناسند آن را انكار میكنند و گاه هم دشمنی، مثل بچه ای كه نمیداند دلیل خوردن داروی تلخ بهبودی و شفاست لذا به خاطر جهل خود با داروی شفابخش به دشمنی برمیخيزد و امیرمؤمنان(ع) فرمود: [الناس اعداءُ ماجهلوا] «مردم دشمن چيزهایی هستند كه بدانها جهل دارند». خصوصاً جاهلی كه خيال كند عالم است. این نوع جهل را جهل مركب نامند و به قول شاعر:
پياز آمد آن بی هنر جمله پوست كه پنداشت چون پسته مغزی دراوست
نمونهاش مسخره كردنِ كتاب ولایت فقیه توسط این افراداست. شخصيتی دانشمند چون امام خمینی كه حتی شاگردان وی از نام آوران عرصه علم ،خصوص فلسفه الهیاند و بارها دولتهایی چون آمریكا و كانادا رسماً از بعضي از آنها برای تدریس در مراكز علمی خود دعوت كردهاند و آن ماتریالیست كانادایی كه معتقد به وجود لایتناهي در جهان نبود بعداز نشست علمی فلاسفه شرق و غرب در كانادا و دیدار علمی با استادمطهری به خبرنگاران گفته بود به همه اعلام كنید عقیده من عوض شده تاكنون معتقد به وجود لایتناهی نبودم و الان معتقدم يك وجود لایتناهی در عالم وجود دارد و آن آقای مطهری است!
وقتی از شخصيتی مثل امام خمینی كه استاد این بزرگان است كتابی در مورد ولایت فقیه منتشر میشود طبعاً افراد بی اطلاع از این مباحث تخصصي نباید چيزي از عمق آن را درك كنند همان طور كه در طول تاریخ بسیاری از فرزانگان حرفهای بزرگتر از درك مردم زمان خود زده و مورد مسخره قرار گرفتند واذيت دیدند تمسخر. كتاب قیـّمِ حکومت اسلامی امام خمینی توسط امثال آقای چوبینه و مراد وی علی دشتی بعيد نیست، برای بیداری اذهان عمومی با بیانی ساده به گوشهای از حقایق مكتوم این كتاب كه انعكاس حقایق قرآن و روآیات است اشاره میكنیم.
ـ یکی از شرایط رهبری فقیه عدالت است عدالت در مفهوم وسيع خود التزام دقیق رهبر(فقیه) به تمام قوانینی است كه حكومت اسلامی برای اجرای آن برپا شده است كه حتی شامل احكام فردی هم میشود به صورتی كه اگر فقیه جدا از لزوم رعایت قوانین اجتماعي و حقوق مردم حتی یکی از وظایف فردی خود را رها كند از درجه ی عدالت بیرون رفته و شایستگی رهبری خود را از دست میدهد مثلاً اگر دروغ بگوید يا به ناحق از کسی بدگویی كند يا ازروی ظلم سيلی ناحقی به مسلمانی بزند يا یکی ازاحکام اسلام را بی دلیل نادیده بگیرد این فرد از عدالت خارج شده و در مبنای بحث ولایت فقیه شأن رهبری خود را از دست میدهد.
اما در نظام دموکراسی غرب این مطلب جایی ندارد وقتی «یکی از آزادیخواهان آمریكا» به سازنده ی فیلم تبلیغاتی نیكسون (جلاد ویتنام) میگوید: چرا با این فیلم تبلیغاتی این فردرا به صورت انسانی شایسته معرفی كردی؟(البته اوکلمه حیوان پلیدرابکارمیبرد) در جواب میگوید: من كارم این است، پول میگیرم و كار خودرا انجام میدهم!
ـ یکی دیگر از شرایط رهبری فقیه این است كه وی دانشمندترین مردم در معارف الهی و احكام اجتماعي و سياسي اسلام باشد و این شرط در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران آمده است .اما در نظام دموكراسی اعتقاد براین است كه اگر مردم به يك بوزينه هم رأی دادند او حاكم است و مشروعيت دارد و به همین سبب بود كه علیرغم این كه در جنگ طلبی های بوش و اعلان شروع جنگ صلیبی علیه اسلام! وعده ای از روانشناسان آمریكا اعلان كردند آثار جنون را در وی مشاهده كردهاند و حتی یکی از روزنامههای آلمان نوشت كه آقای بوش دایناسوری است كه مغز گنجشك در سر دارد و یکی از رسانههای روسيه وی را احمقترین مرد قرن خواند اما با همه اینها آب از آب تكان نخورد و وی به كار خود ادامه داد!
به راستی كدام مبنا و عقیده و نظام مترقی است؟ نظام ولایت فقیه يا دموکراسی مورد اعتقاد این حضرات خودباخته ی غرب ؟!
از این ویژگیهای منحصر به فرد كه شاكله ی حاكمیت ولایت فقیه را تشکیل میدهد كم نیست و این نوشتار تاب بازگویی همه را ندارد و به تعبیر امیرمؤمنان [قد اضاء الصبح لذي عينین] «صبح روشن برای فرد بینا هویداست».
خوب اگر کسی نه تخصص در يك موضوع علمی داشت نه قدرت درك آن را و اساس را بر بدبینی به آن گذشته و با لجبازی با آن مواجه شد چگونه میتواند بی طرفانه در آن اندیشه كند و چه انتظاری جز توهين و قضاوتهای غلط از وی خواهد رفت؟!
کسی كه میخواهد در مورد مرتبه و ارزش علمی دانشی نظر دهد جدای از ویژگیهای خاص يك محقق كه حداقل آن آداب تحقیق است باید آن علم را عمیقاً بشناسد برای این كه ثابت شود مقدمه نویس مزبور تا چه حد از حقیقت اسلام و فقه و حدیث بی اطلاع است به يك مورد از كلام وی اشاره میكنیم .
وی جریان غدیر را مولود فكر شیعه و مورد انكار دیگر فرق اسلامی میداند (ص39) در حالی كه به تصریح و اعتراف شیعه و سنی حدیث غدیر و حوادث آن متواتر بوده و هيچ روایتی از روآیات اسلامی در قطعيت به پای آن نمیرسد چه این كه عده ای از محدثان و استادان علم حدیث حدیثی را كه بیش از 4 طریق روایت شده باشد متواتر و قطعي الصدور میدانند و بقیه نیز كه عدد را ملاك قرار ندادهاند حصول اطمینان را معيار دانسته و این گروه نیز به طور قطع حدیث مروی از ده طریق را متواتر و قطعي میشمارند در حالی كه حدیث غدیر از يكصد و بیست طریق روایت شده است! آری شیعه و سنی اختلافشان در مراد و معنای كلمه ی مولا در حدیث است كه موجب اختلاف شده نه در خود حدیث و صدور آن.
جالبتر اینكه نامبرده در عبارت بعدی حدیث عشره ی مبشره را كه به شدت مورد انكار شیعه بوده و بین همه مسلمین مقبول نیست و خبر واحد بلكه خبر واحد ضعيف است را به عنوان حدیث مقبول معرفی كرده و این نوع تحلیل يا معلول بی اطلاعی است يا غرضورزی و به اعتقاد این نگارنده معلول هردو!
دخالت غیرکارشناسانه وی در تحلیل و نظردادن در مورد منابع اسلامی به جایی رسيده است كه همه تاریخ فلسفه و معرفت و حكمت و حتی زبان عربی را ساخته اندیشه ایرانیان قلمداد میكند!(ص39).
البته در اینكه ایرانیان با نجابت و استعداد خود بسان آیینهای بودند كه با تابش خورشید اسلام درخشیدند تردیدی نیست اما ایا آیینه بدون خورشید تجلی دارد؟ آیینه در صفا بی نظير است اما در تاریکی حتی دیده هم نمیشود. باید از این آقا پرسيد كه اگر علت تامه این درخشش، ایرانیها بودند و آنچه به اسم اسلام وجود دارد ساخته اندیشه توانای ایرانیهاست پس چرا در طول 1200 سال از حكومت مادها تا آمدن اسلام در ایران از این قریحه خبری نبود و این آیینه نمیدرخشید؟! در این دوازده قرن چند ابن سينا و ابوریحان و خوارزمی و هزاران مثل اینها را سراغ دارید؟
چندكتاب نفیس علمی كه بتوانیم در عرصه دانش و فرهنگ به جهان عرضه كنیم از آن دوازده قرن در دست است يا حتی خبرش در تاریخ ثبت شده؟ از دوران هخامنشی تا ساسانی حوادث تاریخي تقریباً روشن بیان شده و اگر خبری از اندیشمندان و كتابهای آنها میبود حتی اگر آثارشان هم معدوم شده بود حداقل خبرشان به دست ما میرسيد! چطور شد كه این شكوفایی به محض دمیدن خورشید اسلام شروع شد مگر ناگهان ژنتیك ملت ایران عوض شد؟!
بی تردید کسی نمیتواند ادعا كند كه كتابی بوده ولی به دست مسلمین محو شده است زيرا نه تنها این ادعای مفروض مستندی ندارد بلكه شواهد بدیهی و محكم (جدا از اسناد تاریخی) برآن وجود دارد از جمله:
1ـ تاریخ حكومتهای ایران قبل از اسلام مدون و واضح است حتی بسياری از مسائل جزئی زندگانی پادشاهان و جنگها و.... اما در لابه لای این تاریخ اثر معتنابهی از وجود دانشمندان خبیر و توانا و آثار ارزشمند علمی پيدا نیست و اگر بود باید اخبارش به دست ما میرسيد. همان طور كه به ندرت فردی مثل بوذرجمهر دیده شده و نه تنها خبر او رسيده بلكه بسیاری از كلمات نیز از وی نقل شده و ظاهر این است كه وی فردی بوده كه عقل و سياستش بیشتر از علمش بوده و جنبه استعدادی و موهبتی داشته نه اكتسابی تا مدیون این دوران باشد و با این حال در برابر در خشش دانش بعداز اسلام ملحق به معدوم است.
2ـ اسلام دینی است علمگرا كه اولین آیات كتابش با نام خواندن و نوشتن به عنوان دو كرامت انسان و موهبت الهی به وی شروع میشود و پيامبرش هر اسير را در برابر سواد ياددادن به ده نفر مسلمان آزاد میكرد و در علم آموزی حتی تحمل سفر چين را نیز روا دانست و در دینش فارغالتحصيل تا حین مرگ وجود ندارد و شعر [ز گهواره تا گور دانش بجوی] ترجمان سخن نبی مكرم اسلام است.
ادعاهای وی در عبارات بعدی در داوری نسبت به كتب فقه و حدیث و سيره پيامبر و تفسير کمترازآن است كه مورد نقد قرار گیرد.
یکی از حرفهای خلاف واقع كه وی در اثبات آن در مقدمه كوشیده است این است كه اسلام و احكام آن مناسب عصر حاضر نیست و به درد اداره جامعه بشری امروز نمیخورد. غافل از اینكه با تغییر مصادیق مفاهيم عوض نمیشوند به عنوان مثال در معاملات در احكام اسلام بحث لزوم عقد بیع مطرح شده به این معنا كه بعداز خرید و فروش، عقد بیع قطعي و لازم شده و طرفین بدون موجبِ فسخ حق فسخ ندارند خوب حالا اگر شمشیری خرید و فروش میشد كه مخصوص آن عصر بوده مشمول این قانون میشد و امروز هم اگر يك دستگاه رایانه ای معامله شود مشمول همین قانون است. تفاوت فاحش بین فناوری رایانه و شمشیر باعث نمیشود كه قانون مزبور فاقد كارآیی شود.
يا مثلاً یکی از احكام فقهی اسلام حق فسخ معامله در صورت معيوب درآمدن كالا بعداز وقوع عقد است طبق این حكم اگر يك دستگاه خودرو مدرن بعداز خرید معلوم شود از جهت موتوری معيوب است خریدار حق فسخ معامله را دارد. در صدر اسلام همین قانون در معامله اشیاء ساده اجرا میشد. لذا پيشرفت زندگی و صنعت باعث نمیشود كه قانون مزبور ارزش خود را از دست بدهد. همه قوانین اسلام همین طور است اما این فرد نتوانسته بین مفهوم و مصداق را امتیاز دهد.
در حساب ریاضی دو ضربدر دو همیشه مساوی با چهار است دو تا الاغ ضربدر دو میشود چهارتاو دوتا زوج هواپيما میشود چهار هواپيما و دوزوج شمشیر میشود چهار شمشیر زيرا مفاهيم همیشه ثابتند لذا ادعای مزبور مثل این است كه کسی بگوید دو ضربدر دو مساوی چهار مال دوران فیثاغورث بود الان كه بشر پيشرفت كرده لذا باید دو ضربدر دو مساوی هزار باشد!
دعوت به اسلام اینهاست:
ـ به پيمان خود وفادار باشید (مائده آیه 1)
ـ مال يتیمان را نخورید (انعام آیه152) و (اسراء آیه 34)
ـ به عدل واحسان عمل كنید و دست ازفحشا و منكرو تعدی بردارید (مضمون آیه90 نحل)
ـ نفس بی گناه را نكشید (اسراء آیه 33)
ـ اموال هم را به غصب تصاحب نكنید (نساء آیه 29)
ـ به والدین خود نیکی كنید (اسراء آیه23)
ـ تجاوزگر نباشید كه خدا تجاوزگران را دوست ندارد (بقره آیه19)
....
خوب ایا اینها و سایر دستورات فقهی و اخلاقی اسلام با پيشرفت و تكنولوژی فرسوده و كهنه میشوند؟ زهی کژ فهمی!
نمیدانیم شاید مراد نویسنده این باشد كه این حرفها مال قدیم بوده الان پيمانشكنی و آدمكشی با سلاحهای مخرب و غارت اموال ملتهای محروم و ملاك قرار دادن منافع خود( نه عدالت) در روابط بینالمللی و ربودن استعدادها و منابع دیگران و تجاوزگری مدروز است (همان کاری كه الگوهای غربی همین ها درگوشه وکناردنیاانجام میدهند) در این صورت دیگر با این نویسنده وجه اشتراکی نخواهيم داشت تا به او اعتراض كنیم. همان طور كه کسی گفته بود كه شعر سعدی كه گفته:
بنی آدم اعضای يكدیگرند
چو عضوی به درد آورد روزگار تو كز محنت دیگران بیغمی |
|
كه در آفرینش زيك گوهرند |
این شعر قدیمی شده و امروز در عصر اتم و تكنولوژي باید این طور گفت:
بنی آدم اعدای يكدیگرند |
|
كه در آفرینش بد از بدترند |
هنوز چند دهه از لغو قانون تبعيض نژادی در آمریكا (كعبه آمال همین ها) نگذشته و حتی عكسهای سوزاندن سياهان در آتش دردهه شصت از آرشیوه ای جهان حاضر محو نشده (كه به حكم دادگاه رسمی آمریكا و به جرم درخواست حقوق مساوی با سفیدها بدان محكوم شدند) و هنوز دو دهه ازحاكمیت انگلیسها بر آفریقای جنوبی كه مردم بومی آنجا را به جرم سياه بودن به جای حیوان به كالسكههای تشریفاتی خود میبستند نگذشته است كه این مدعيان دموکراسی خود را طرفدار حقوق بشر و مساوات معرفی میكنند. در حالی كه 14 قرن قبل از آن اسلام ندای برابری انسانها را سرداده و فرموده است: «ای مردم ما شما را از زن و مردی خلق كردیم و شما را به صورت تیرههای مختلف از (از جهت رنگ و چهره) آفریدیم تا همدیگر را بازشناسيد (و به خاطر تشابه رنگ و شكل، هویتها گم نشود و حقوق ضایع نگردد و لذا تفاوت در رنگ و قومیت دلیل امتیاز نیست) همانا گرامیترین شما نزد خدا باتقواترین شما(قانونمدارترینتان به احكام الهی) میباشد».
اصولی مثل اصل برائت، اصل مساوات قانونی، اصل شخصي بودن جرم (قاعده نفی وزر)، و دهها اصل مترقی دیگر كه اروپا بعداز هزار سال كورمالی و به صلابه كشیدن بی گناهان بدان رسيد بیش از ده قرن قبل توسط اسلام ارائه شده بود و طالب تحقیق میتواند به مقدمه كتاب قواعد فقه جلد سوم نوشته آقای دكتر سيدمصطفی محقق داماد مراجعه كند.
و مدارك و شواهد محكمی در دست است كه اروپا این اصول مترقی را از منابع اسلامی گرفته است و این خود بحث مفصلی میطلبد و كتب متعددی در اعتراف به این حقیقت توسط محققان غربی نوشته شده است.
منسوجات اندیشه آقای چوبینه در این مقدمه بیش ازاین نیازبه تحلیل ندارد لذا بیش از این وقت خواننده گرامی را نگرفته وهمین مقدار را برای ظهور حقیقتِ امر كافی میبینم .
جوابیه قسمت اول:
(تولدقهرمان)
اولین سخن اینكه با دقت در مطالب كتاب 23 سال به وضوح احراز میشود كه نویسنده از عباراتی مثل قهرمان، نابغه، مصلح بزرگ و امثال آن از پيامبر عظيمالشأن اسلام نام میبرد تا بتواند رسول بودن آن حضرت از طرف خدا را انكار نماید وقطعا به این مقدار هم اعتقاد ندارد زيرا وی در جای جای كتابش حقایق قرآن را نیز انكار كرده و تلویحاً پيامبر صدیق اسلام را تكذيب ودرمباحث بعدی مثل مبحث زن وپیغمبرصریحا وحیانیت قرآن راتکذیب نموده است.بنابراین بعضی ازاظهارات معتقدانه اوصرف تظاهراست.
مؤلف 23سال مدعي شده است كه كتاب ابوالعلاء درحد قرآن است وماجواب این شوخی رادراینجااجمالاودرمبحث اعجازقرآن تفصیلاخواهیم داد.
اما این كه ابوالعلاء معری کیست؟ وی یکی از ادیبان زمان خود بوده و نسبت به سيد مرتضی عالم بزرگ شیعی ارادتی خاص داشته است وی سيد را در شعر چنین ستایش كرده كه: «چون نزد او ایم و بدو بنگرم انسان را در مردی وزمان را در ساعتی و دنیا را در خانه ای خلاصه شده میبینم»!
وی از مدافعان اعجاز قرآن است. از كلام اوست در مورد اعجاز قرآن:
«.... این كتابی را كه محمد(ص) آورده با اعجازش حیرت برانگیخته ... از هيچ سبکی الگو نگرفته و شبیه هيچ مثال غریبی نیست نه قصيده ی موزون است و نه از انواع رجز و نه همانند خطابه ی عرب و نه بسان آهنگینی كاهنان سخنور... و چون آیه ای از آن در میان كلمات مخلوقین دراید در بین آن چون شهاب نورانی است در میان تاریکی شب... فتباركالله رب العالمین».
كلامی كه به ابوالعلاء نسبت دادهاند كه وی در مقابل قرآن آورده به تصریح صاحبنظران علوم قرآن امثال استاد رافعی، ایتالله معرفت و... اولاً اتهام است و نسبت دروغ و ثانیاً كلامی است كه از سبك بیان جاهلی پيروی نموده و از جهت محتوایی از خود قرآن گرفته با این همه وجهه ی خاص ادبی ندارد و حتی در كلام مخلوق نیز بهتر از آن پيدا میشود چه رسد به كلام خالق!واگردرحدقرآن یاحداقل نهج البلاغه بودجملاتش چون جملات این دوکتاب بعنوان معیارومثال برای کتب بلاغت قرارگرفته وبرآن شرح وتفسیرها نوشته می شددرحالی که خبری ازاین حرفهانیست وبه گرد نهج البلاغه هم نمیرسد.
شکیب ارسلان ملقب به امیربیان ازنوابغ عرصه نویسندگی وبلاغت عرب درجواب کسی که اوراباعلی(ع)مقایسه کرده میگوید"من کجاوعلی کجا،من بندکفش علی هم به حساب نمی آیم»
درمیان نخبگان بلاغت کسانی هستندکه درعین حال که شیعه نمی باشندبعدازکلام خداکلام علی رابرترین کلام بشردانسته اند ازجمله دکترطه حسین دانشمندبزرگ مصری ومحمدعبده مفتی بزرگ مصرورئیس جامعه الازهرودانشمندان غیرشیعی بسیاری نهج البلاغه علی رابعنوان نمونه بی مانند کلام بلیغ بشری ستوده اند مثل ابن جوزی،محمدابن طلحه شافعی،ابن ابی الحدید،جاحظ،وبسیاری دیگرکه همه ازنخبگان نام آورعرصه دانش وبلاغتند.واگراثرابوالعلاء عدل قرآن بودباید بیش ازنهج البلاغه مورد توجه قرارگیرد درحالی که هیچکدام ازصاحبنظران تره ای برای آن خردنکرده اند.ومولف 23سال درمعارضت باقرآن بدان توسل جسته است!
درجواب بحثهای:رسالتِ اعجازِوجهش بسوی قدرتِ نیزادعاهای وی درموردابوالعلاءراپاسخ گفته ایم.
وی مدعي شده كه آنچه را كه پيامبر در سير معنوی باطن خود بدان رسيده به مردم میگفته است! به عبارت بهتر و روشنتر حضرت در خلسههای عرفانی فرو میرفته و تخيلات خود را به عنوان وحی به مردم باز میگفته است همانطور که دربحث (تولد قهرمان) در مورد معراج مدعي شده است!
لازمه این ادعا یکی از این دو فرض است وهردوفرض باطل میباشد:
1ـ يا پيامبر اسلام نعوذبالله با عرضه تخيلات خود به عنوان وحی به مردم خلاف واقع میگفتندواین بداهة باطل است چون حتی سرسخت ترین دشمنانش نیزاوراراستگوترین خلق می شمردند.
2ـ يا این است كه حضرت قدرت تشخيص و تمیز دادن خيالات درونی را از وحی نداشته است واین فرض هم باطل است زیرا حتی بچهها هم میتوانند خيال را از واقعيت تمیز دهند و فقط دیوانگان از تشخيص خيال از غير خيال عاجزند و این همان تهمت دیوانگی جاهلیت است كه با رنگ جاهلیت مدرن اندکی تغییر كرده.
لذا باید از این مؤلف پرسيده میشد كه ادعای شما كه میگویید ما معتقدیم پيامبر اسلام بزرگترین نابغه و مصلح عظيم است چگونه راست است و همچو اعتقادی در حق حضرت دارید در حالی كه این بزرگترین نابغه بشریت را بارها با تزویر وزيرکی تكذيب كرده و وحی او را محصول تصورات درون خودش دانستید! پس شما همچو اعتقادی هم در حق حضرت ندارید و هدف بریدن سر مخاطبان با پنبه است و بس!
چگونه ممكن است فردی ادعا كند كه من دنبال روشن كردن حقایق هستم و در همان قدم اول اساس كار خود را بر اغوای اذهان عموم بگذارد و عقاید واقعی خود را كتمان و حقایق را جعل كند؟!
البته مقدمه نویس كتاب وی بدون اینكه متوجه باشد در عبارت خود مُشت مراد خودآقای دشتی را باز و دید واقعي او را نسبت به شخصيت پيامبر(ص) بیان داشته وی میگوید: (با عذرخواهي) «دشتی تصویر زنده ای از زندگانی رسولالله و شخصيت قدرتطلب و انتقامجوی وی ترسيم میكند...».
باید از این آدم فهمیده پرسيد كه چگونه پيامبر انتقامجو بود كه در فتح مكه سختترین دشمنان خود را بخشید و حتی از قاتل عموی خود حمزه نیزدرگذشت عمویی كه در شهادتش به سختی گریست و حتی مستشرقین یکی از ابعاد مثلث موفقیت نهضت او را اخلاق كریمهاش دانستهاند؟!
و البته این سخن باطل يك واقعيت را دربردارد و آن تصویراعتقاد واقعي علی دشتی نویسنده كتاب 23 سال نسبت به پيامبر اسلام است و رو شدن اینكه اظهار اعتقادش به نبوغ و مصلح بودن پيامبر فقط بهدف نسبت دادن قرآن به نبوغ و هوش حضرت و انكار وحی و رسالت است و بس.
يك شبهه زیرکانه: نویسنده كتاب 23 سال كوشیده است كه پيامبر را نابغه های كمنظير بلكه بی نظير در تاریخ بشر قلمداد كند همانطورکه گفتیم مراد وی تكریم شخصيت آن بزرگوار نیست بلكه قصدش این است كه در ضمیر ناخودآگاه خواننده این چنین تصویر نماید كه هرآنچه از عجایب از شخصيت این مردالهی ظهور كرده ناشی از تیزهوشی و فرزانگی شخصي وی بوده و ربطي به وحی ندارد! و البته این نوع انكار زيركانه ابداع و اختراع خود وی نمیباشد بلكه از الگوها و استادان غربی خود ياد گرفته است .زیراامثال وی درطرح شبهه نیزمحتاج غربند.«تورنفور»میگوید:
«محمد(ص) طبعي سلیم داشت و مردی خردمند بود نمیخواهم او را بستایم ولی از سوی دیگر نمیتوانم او را نابغه ای فوق بشری تصور ننمایم».
در این رابطه جای چند سؤال است كه مدعی نابغه بودن پيامبر اسلام باید آن را جواب گوید:
1ـ نبوغ نوابغ از همان بدو كودکی آشكار است و ظهور چشمگیری دارد مثلاً از همان اول معلوم بود كه ابن سينا نابغه است ـ ملاصدرا وقتی يك روز به مكتب رفت روز بعد استادش به پدر وی گفت كه اگر او را به دنبال تحصيل علم بفرستی بی شک او معلم ثالث خواهد بود.
در مورد سایر نوابغ نیز همین طور است سرعت زياد يادگیری و حافظه قوی از بارزترین نشانههای آنهاست و بعداً در مورد نبوغ ابن سينا نكاتی را بیان خواهيم كرد.
وقتی به زندگی رسول گرامی اسلام مینگریم به جز پاكدامنی بی نظير نشانی از نبوغ نوابغ در او دیده نشده است نه در شعر نه در سخنرانی، نه در حافظه، نه در جمع و حفظ علوم مختلف. وی قبل از بعثت خود حتی يك سخنرانی هم نكرده است و شعری نسروده و استادی ندیده لذا نویسنده مزبور و همفكران او باید پاسخ دهند چرا در طول چهل سال هيچ اثری از نبوغ در این بزرگترین نابغه بشری مشاهده نمیشود و این چه نبوغي است كه در دورانی كه باید شدیدترین ظهور و تجلی را داشته باشد يعنی چهل سال اول عمر حضرت هيچ ظهوری ندارد! و بلكه در همان زمان در مكه افراد دیگری بودند كه مقارن حضرت بوده و در مظاهر نبوغ از رسول گرامی جلوتر بودند مثل امرؤالقیس در شاعری و ولیدبن مغيره در نغزگویی و امثال اینها!
2ـ حلقه مفقوده دوم این اندیشه باطل این است كه چطور شد كه این نبوغ در يك ساعت از يك روز آن هم دراواخر فصل جوانی ناگهان گل كرد و مثل يك آتشفشان جوشید. شما يك نابغه را در تاریخ این گونه و به این شكل نشان دهيد چگونه همچو چيزي امكان دارد؟!
مردی كه به قول نویسنده تا دیروز چوپان يا عامل تجارت خدیجه بود و نه سخنوری میدانست و نه استادی دیده بود ناگهان كلماتی عجيب برزبان راند كه نه تنها خداوندان سخن و بلاغت را حیرتزده كرد و دوست و دشمن به شگفتی و عظمت قرآن او اعتراف كردند بلكه در طول تاریخ بر شگفتی آن افزوده شده این چه نبوغي است؟!
3ـ سوم اینكه نوابغ نه تنها در مسير كمالی خود درجا نمیزنند بلكه به مراتب از افراد عادی سرعت بیشتری دارند يك نقاش نابغه هر سال آثارش پيشرفت چشمگیری نسبت به سال قبل دارد همین طور يك شاعر نابغه و يك سخنور نابغه و...
اگر يك نابغه در طول 23 سال بخواهد كتابی را از ذوق سرشار خود بگیرد و به عنوان وحی به مردم عرضه كند قطعاً در این مدت نسبتاً طولانی در كار ابداع كلمات و جملات پيشرفت خواهد كرد و عبارات سال پنجم او از اول و سال دهم بهتر از پنجم و سال بیستم بهتر از دهم است در حالی كه قرآن ابداً این طور نیست بلكه در میان سور مکی كه در اوایل بعثت نازل شده زيباترین و عمیقترین سورهها پيدا میشود مثلاً سوره قدر كه به سيدالقرآن معروف است مکی است سوره يس كه به قلب قرآن معروف است مکی است و سوره توحید كه با معانی عمیق خود تمام حقیقت توحید را در خود جای داده مکی است و سوره حمد كه جامع تمام حقایق قرآن و عمیقترین سوره قرآنی است مکی است و در اول كار نازل شدهاند.لذا این مدعي باید بگوید این چه نبوغي است كه:
اولاً چهل سال پيدا نبود!
ثانیاً در يك روز پيدا شد!
ثالثاً در مدت 23 سال سير يكسان (و البته در افقی خارج از توان بشری (جریان داشت؟!
4ـ سؤال چهارم این است كه به زعم شما يك نابغه درس نخوانده در سرزمین غرق در جهالت عربستان ناگهان در سن 40 سالگی كلماتی را گفت و ثبت كرد كه امروز در عصر دانش و انفجار علم و عصر فضا اگر همه نوابغ هم جمع شوند نه تنها نمیتوانند مثل قرآن او را بیاورند بلكه حتی از آوردن يك سوره كوچك مثل آن نیز عاجزند. به راستی این چگونه نبوغي است و این چه نابغه ای است كه در عين این تفاوت فاحشِ شرایط زمان و مكان بازهم همه نوابغ با همه امكانات نمیتوانند گوشه ای از كار او را انجام دهند؟!
ادعای نبوغ برای پيامبر شیوه جاهلیت مدرن دررد نبوت است جاهلان عصر حضرت به او میگفتند درست است كه تو كلامی گفته ای كه هوش از سر همه میرباید و شگفتزده میكند اما این نه به خاطر اتصال تو به عالم بالاست بلكه به خاطر سحر توست!
و جاهلیت مدرن نیز درست در همان راستا و البته با شیوه ای جدید میگوید درست است كه سخنان قرآن شگفتآور و كهنه نشدنی و غيرقابل خدشه است اما این نه به خاطر وحی و نبوت است بلكه به خاطر نبوغ و تیزهوشی توست! و به راستی بین اینان و آن مشركان چه فرقی جز تفاوت در روش انكار است! .نویسنده 23سال نیز در كتاب خود آورده که:
«بدون هيچ تردیدی محمد از برجسته ترین نوابغ تاریخ سياسی و تحولات اجتماعی بشر
است اگر اوضاع اجتماعي و سياسي در نظر باشد هيچ يك از سازندگان تاریخ و آفرینندگانِ حوادث خطير با او برابری نمیكنند نه اسكندر، نه سزار، نه ناپلئون و هيتلر، نه كوروش بزرگ، نه چنگیز، نه آتیلا و امیرتیمور گوركان»!
بنگرید كه نوابغی هم كه وی مدعی بود کیانند؟! اكثراً از خونریزان درجه يك تاریخاند و بعد این مولف نبوغ پيامبر را ستوده و مدعی شده كه وی آنقدر بالاتر است كه نمیتوان او را با هيچ كدام مقایسه نمود!
میزان دلدادگی وی به شرق وغرب موقعي آشكارتر میشود كه میگوید: «... شاید بتوان قویترین مرد قرن بیستم لنین را در برابر وی گذاشت»!
لنین نماینده تفكر پوچي كه به قول گورباچف (آخرین رییس جمهور شوروی سابق) باعث شد هفتاد سال نیمی از جهان به قهقرا برود و با مبدأ آفرینش به مبارزه برخيزد تفكری كه خسارتهایی را در تاریخ بشر به فكر و حیات معنوی و مادی او وارد كرد كه به حق نظير ندارد و حتی دنیای مردم را نیز به شدت تخریب نمود. اصرار لنین بر اجرای عقاید ماركس چنان جامعه روسيه را آشفته كرد كه مردم به مبارزه جدی با آن برخاسته و برای گریز از شعار كمونیزم كه: «هركس به اندازه توان خود كار كند ولی به قدر نیاز خود بردارد» مزارع خود را آتش زدند و دامهای خود را كشتند و استالین برای مقابله با مردم بیست میلیون كشاورز را در مزارع به جوخههای اعدام دسته جمعي سپرد و در آخر ناچاراً سنگر به سنگر از شعارهای ماركس و لنین عقبنشینی كرد و سرانجام نظام كمونیزم با فروپاشی مفتضحانه در دامن سرمآیهداری غرب درغلطيد و مجسمه نابغه ای كه نویسنده كتاب 23 سال شیفته نبوغ اوست به زير كشیده شد! و خدا را سپاس كه سند بطلان سخن باطل را در خود آن قرار داد. این سخنان نشان میدهد كه نویسنده كتاب 23 سال تا چه حد خودباخته شرق و غرب و مرعوب آنهاست و البته امثال اومامورمیشوند تا برای انهدام اركان استقلال و تعالی و پيشرفت امت اسلامی قلمفرسایی كنند والبته انسان نخبه از خود فكرواندیشه مستقل دارد و دست نیازجلوی اندیشههای دیگران دراز نمیكند.
بااین وصف آقای مقدمهنویس آقای دشتی را دارای دانش گسترده معرفی كرده است گو اینكه بافتن صحیح به سقیم و گلآلود كردن زلال حقیقت در برابر تشنگان آن و مردم را از مسير حق منحرف كردن و ماسك تشخّص و بزرگی به چهره جانیان درجه يك تاریخ زدن و خورشید را در رابعة النهار انكار كردن ورونویسی ازروی شبهاتی که غربیهاالقا نموده اند هنری است منحصر به فرد و دانشی است وسيع كه در اختیارآقای دشتی است و مقدمه نویس هم از گستردگی این دانش به شگفت آمده است.
تشکیك بنیادین نویسنده در روآیات اسلامی: از جمله كارهای وی این است كه در طی كتاب خود كوشیده است كه بنیان پرافتخار روآیات نبوی و سایر روآیات ائمه معصومین را فرو ریخته آنها را جعل و دسّ و غلو معرفی نماید در این رابطه میگوییم:
ـ اگر مراد وی این است كه فیالجمله جعل و تحریف در خلال روآیات اسلامی داخل شده و عده ای به این كار دست زدهاند این چيزی است كه خود ائمه و حتی شخص پيامبر از آن خبر دادهاند و امام صادق(ع) فرمود: «دائماً شیطان كسانی را در جمع (پيروان) ما اهل بیت داخل میكند كه بر ما دروغ ببندند».هيچ محدث ودانشمند اسلامی منكراین نیست كه پاره ای از احادیث جعلی و تعدادی اسرائيلیات در مجموعه وسيع روآیات ما وارد شده است.
اگر مقصودش این است كه عده ای در بین مسلمانان عقاید فاسد نسبت به شخص پيامبر و علی و ائمه داشته يا دارند این هم جای انكار نیست وحتی در سخنان خود آنها آمده است. اما باید پرسيد اگر عده ای نادان در مورد پيامبرو سایررهبران امت به گزاف وغلوچيزی گفتند باید اصل حقیقت را هم انكار نمود! و عقاید درست و صحیح را نیز دروغ شمرد؟!
اما اگر مراد وی این است كه هيچ كدام از روآیات اسلامی قابل اعتماد نیست و همه ساخته و پرداخته اوهام و غلو پيروان است سخنی است كه وجدان به بداهت آن را تكذيب و گوینده آن را بی اطلاع يا مغرض میشمارد.
برای نمایاندن بی پایگی سخن این نویسنده ناچاریم مختصری در مورد حدیث و روش نگارش آن بحث كنیم.
سنت جاری الهی این است كه برای هر حقیقتی راه وصول گذاشته است به صورتی كه هيچ چيز در جهان به طور مطلق پوشیده نیست تا جایی كه دانشمندان با علایمی میفهمند كه عمر يك درخت يا سنگ يا يك فسيل چندسال است و عمر يك كوسه ماهي زنده در دریا چقدر است. كشف همه حقایق عالم از كوچكترین ذرات تا بزرگترین كهكشانها از راه همین علایمی است كه خدا قرار داده است. همین طور باستانشناسان با مشاهده علایم مخصوص در آثار اقوام گذشته به ریز و درشت تمدن آنها پي میبرند. مگر آشوریان و بابلیان و مصریان وقوم سبأ تاریخ نویس داشتهاند و مگر به جز آثار به جا مانده چيزی از آنها در دست بود؟
آری این سنت جاری الهی موهبتی است برای بشر تا باب حقایق به كلی مسدود نگردد و از همین رو است كه هيچ جریانِ منحرف و ستمگرانه ای نتوانسته است با مدح مداحان چاپلوس و صرف پول و طلا و جعل تاریخ چهره كریه خود را بپوشد وهيچ چهره پاکی زير آوار افترا وجعل اكاذيب ستمگران مدفون نشده است.
درست است كه دشمنان اسلام وقتی از دستبردن در قرآن مایوس شدند به جعل حدیث روی آوردند لكن هرگز نتوانستند به هدف خود كه محو كردن حقیقت نورانی اسلام است دست يابند. بله آب را برای افرادی چون مؤلف كتاب [23 سال] گلآلود و زمینه را برای افرادی چون بهرام چوبینه آماده ساختند تا با پيش كشیدن بحث غلو و جعل و... بندگان خدا را به شك انداخته وازمسیردین خدامنحرف نمایند.
تاریخ حدیث در دومسير اهل سنت و شیعه به سير خود ادامه داد ما فعلاً بحثي در رابطه با تدوین حدیث و محدوده جعل و اسرائيلیات در خلال كتب روایی اهل سنت نداریم. چون با در دست داشتن رشته اتصال قوی به جریان زلال و شفافی چون اهلبیت نیازی به بحث پيرامون آن نیست. اگرچه آن نیز خود سهمی مهم در این میان دارد.
بحث نقل و تدوین حدیث بحدی در عصر پيامبر و ائمه و بعداز آن مهم بوده كه هركس اجازه نقل حدیث را نداشته است و حساسيت مسلمین در صحت نقل به حدی زياد بوده است كه در تاریخ اسلام بعضي از جاعلانی كه كارشان لو رفته توسط مردم كشته شدند. در عصر خود پيامبر افرادی مثل عبدالله بن عمر بودند كه احادیث نبوی را به صورت نوشته ثبت میكردند، اهل بیت پيامبر و در صدر آنها علی(ع) تأکید بر ثبت دقیق اخبار پيامبر به صورت مكتوب مینمودند وحتی كتاب علی(ع) كتاب قطوری است كه رسول گرامی املاء فرمود و علی(ع) نوشتند كه تمام احكام اسلام در آن مندرج است و حتی بعضي از بزرگان اهل سنت اعتراف كردهاند كه كتاب مزبور را در دست فرزندان علی(ع) (ائمه) مشاهده كردهاند و در صحیح بخاری و مُسند احمدبن حنبل از این كتاب روآیات متعددی نقل كرده و سنی و شیعه بر وجود چنین كتابی اتفاق نظر دارند.
پيامبر در حفظ حقیقت اسلام مردم را به پيروی ذریه و نسل خود توصيه نمود و نسل او از کسی جز فاطمه منتشر نشد كه در رأس آنها همان ائمه اثنی عشر هستند. روآیات ائمه دوازدهگانه بعداز پيامبر را كه از خود حضرت رسيده شیعه و سنی مشهور میدانند و در صدورآن اختلاف ندارند.
این امامان بزرگوار ویژگیهایی داشتهاند كه هيچ كس نمیتواند منكر آن شود. از جمله:
ـ هيچ كس نقل نكرده كه در پاسخ يك سؤال درماندهاند حتی در این رابطه يك خبر ضعيف هم نداریم چه رسد به خبر قابل اعتمادِ دال بر ندانستن آنها.
ـ هيچ گاه نشده كه معلوم شود پاسخ سؤالی را كه دادهاند اشتباه بوده است و امروز هم کسی نمیتواند در میان بیانات قطعی آنها همچو چيزی پيدا كند در حالی كه برای سایر رهبران اسلامی این مشكل وجود دارد.
ـ هيچ گاه دروغي از آنها شنیده نشده و هيچ كس از امـّت نمیتواند منكر این حقیقت شود.
ـ هيچ عمل خلاف اخلاق و شریعت از آنها دیده نشده و این جای هيچ خدشه ای ندارد.
ـ در عين حال كه سرآمد عصر خود در علم و دانش بودند و بسیاری از بزرگان امثال ابوحنیفه به شاگردی آنها مباهات میكردند اما هيچ كس استادی برای آنها معرفی نكرده و اگر استاد میداشتند باید در تاریخ معلوم میبود.
این نهجالبلاغه سخن علی است كه امروز در عصر تمدن عهد مالك اشترش زیباترین منشور مدیریت وعدالت است و ابنابی الحدید سنی مذهب در شرح تفسير سوره ی تكاثرش عمق شگفتی را از عظمت ساختاری و معنوی كلام حضرت بیان میدارد و كثيری از صاحبنظران علوم بلاغي شیوه گفتار نهجالبلاغه را فوق كلام بشر (و به عبارت دیگر قابل تحدی ودارای اعجازبیانی) دانستهاند.
آری این حقیقت قابل كتمان نیست و هيچ توجيهي جز موهبت لدنی الهی در علم و كمالات عالی را نمیپذيرد خوب این همان رشته اتصالی است كه حقیقت اسلام گم نشود همان طور كه خدا در تمام اشیاء این سرنخ برای كشف ویژگیهای آنها را قرار داده حتی در يك سنگ خارا كه معلوم كند این سنگ متعلق به چند میلیارد سال پيش است.
ائمه این راههای اتصال به حقیقت ناب اسلام شاگردانی عمیق و عریق و دانشمند تربیت كردند سخنان خود و پيامبر را كلمه كلمه و با تانی به آنها املاء میكردند و بعد قرائت نوشتههای آنها را گوش داده و تأیید يا رد میكردند و حتی كتب نوشته آنها را گرفته و مطالعه و اصلاح يا تأیید میكردند از جمله تأیید امام عسكری(ع) نسبت به كتاب يوم و لیله نوشته ی يونس بن عبدالرحمن است. در حضور امام صادق(ع) 400 دانشمند دقیقالنظر سخنان حضرت را مینوشتند و 400 كتاب به نام اصول اربعماه ی (كتابهای اصلی چهارصدگانه) تدوین شد این كتب معتبر تا زمان تدوین اصول كافی و سایر كتب اربعه موجود بوده است و این منابع گرانقدر شیعه از آنها برداشت شده ـ در عهد كلینی مؤلف اصول كافی و طوسي و صدوق مؤلفان كتب اربعه كتبِ اصلی شیعه تدوین و نقل حدیث بالاترین شأن در جامعه اسلامی بود و نه تنها مردم عامی حق نقل رسمی حدیث برای عموم نداشتند بلكه حتی همه دانشمندان نیز این اجازه را دارا نبودند و آنها كه نقل میكردند از اساتید مبرز حدیث اجازه ی كتبی و ممهور داشتند و آنها هم حق نقل احادیث ضعيف را نداشتند چنانكه احمدبن محمدبن عيسي رئيس علمای قم و مرجع نقل و اجازه ی نقلِ حدیثِ شیعه در عصر خود استاد بزرگی چون احمدبن محمدبن خالد را كه دوست صمیمی خودش هم بود به خاطر نقل چند احادیث ضعيف از قم اخراج كرد و به همین سبب وی دق كرد و مرد. آری بزرگان ما چنان مردانه از این چشمه ی زلال دفاع كردند كه امروز این رشته متصل به حقیقت اسلام ناب و این جریان زلال به دست حقجویان رسيده است و این طور نبوده كه هركس از راه رسيد حرفی بزند و چيزي نقل كند دانشمندان حدیث در معرفی رجال ناقل حدیث كوشش جهادگونه كردند و كتب بسیاری نوشته و شخصيت آنها را معرفی كردند و نه تنها روآیات منقول از رجال ضعيف را ضعيف دانسته و بدانها چندان وقعي ننهادند بلكه حتی روآیاتی كه در بین راویان آنها فردی مجهول و ناشناخته باشد را در سلك روآیات ضعيف قرار دادند و اگر قرار باشد با این دقت بی نظری كه در تدوین هيچ تاریخ و كتابی به كار نرفته بازهم فردی شكاك بخواهد در قابل دسترس بودن حقیقت اسلام شك كند دیگر چه چيزي را قبول خواهد كرد؟ و دیگر با این تشکیك به چه حقیقتی میتوان اعتماد نمود؟ وجا دارد همچو فردی در طهارت مولد و حلالزادگی خودش هم تردید كرده باشد.زیرا والدین سندی برای اثبات حلال زادگی بچه های خود جزاعتمادفرزندندارند. به راستی اگر انسان بخواهد عينك شك را تا این درجه به چشم بزند دیگر چه چيزي پيش وی رنگ يقین خواهد داشت؟!
جالب این است كه همین نویسنده ادعاهایی را به عنوان مسلمات قبول كرده كه نه تنها سند اثباتی ندارد بلكه سندبر كذب آنها موجود است و بر اهل نظر پوشیده نیست در جای جای كتابش آورده (مثل خبر آیات شیطانی) اما در مقابل بدیهيات شمشیر شك را برمیكشد ولی غافل از این كه سرحق سنگین است و هركه با آن درآویزد به سختی به زمین خواهد خورد.
يریدون لیطفؤا نورالله بافواههم والله متم نوره ولو كره الكافرون.
بررسي سخنان وی در ردّ معراج پيامبر(ص):
ـ در رابطه با موضوع معراج رسول گرامی اسلام طبقات مختلفی از بحث وجود دارد:
1ـ موضوع اصل رفتن به معراج
2ـ موضوع نوع رفتن به معراج
3ـ حوادث معراج
در رابطه با موضوع اول يعنی اصل معراج باید گفت موضوع از متواترات منابع اسلامی از جمله قرآن است و نه تنها در آیه اول سوره اسراء كه به صورت اجمال بدان اشاره شده آمده بلكه در آیات اول سوره نجم به صورت مفصلتر و صریحتر معراج بیان گردیده است [ولقد رآه نزله ی اُخری ـ عند سدرة المنتهی ـ عندها جنة المأوی ـ اذ يغشی السدرة ما يغشی ـ مازاغ البصر و ما طغي لقد رآ من آیات ربه الكبری]
(و به حق كه (پيامبر) يك بار دیگر نیز او (جبرئيل) را نزد سدره المنتهي كه كنار بهشت، سرای (پرهيزگاران) است مشاهده كرد آنگاه كه سدره فراگرفته آنچه را فراگرفته است دیده خطا نكرد و ناصواب ندید (و در آن عالم شگفت) او (پيامبر) آیات بزرگ پروردگارش را مشاهده نمود).
با توجه به این آیات و روآیات متواتر اجمالی فراوان كه از رسول اعظم اسلام رسيده پيامبر(ص) به عنایت خداوند به معراج رفت تا در عالم بالا آیات شگفت خدارا بنگرد و این به خاطر تكریم و تكمیل شخصيت حضرت توسط ذات اقدس حق بود.
بنابراین اصل رفتن به معراج بین همه ی صاحب نظران اسلامی يك امر مقبول و قطعي است و جزء ضروریات دین شمرده شده است.
در رابطه با نوع رفتن به معراج سه نظر است:
الف) با بدن حضرت بوده
ب) روح حضرت بوده
ج) در خواب بوده است (نظر عده ای قلیل).
ظاهر آیات و روآیات با گزينه ی الف تطبیق دارد اما نمیتوان دلیل قطعي و صریحی براین پيدا كرد لذا بین نظرالف و ب دَوَران دارد.
اما در مردود بودن نظر سوم چند دلیل وجوددارد:
ـ آیات و روآیات فراوان معراج این امتیاز را از مزایای ویژه شخصيت حضرت رسول اكرم(ص) دانستهاند در حالی كه خواب دیدن نه امتیاز مهمی است نه اختصاص به پيامبر دارد دیگران هم بهشت و دوزخ را در خواب میبینند.
ـ در آیات معراج لحن عبارات آیات این حادثه را يك نوع قدرتنمایی خدا معرفی مینماید مثل عبارت [لنریه من آیاتنا] در حالی كه خواب دیدن امر عادی است نه قدرتنمایی.
ـ دلالت روآیات فروان به صورت تواتر اجمالی این است كه معراج در بیداری بوده است.
همین طور اخبار معراجيه فراوان است تعدادی دارای سند قوی و تعدادی دارای سند ضعيف است برخي شامل اخبار عجيب میباشند اما همگی با هم به تواتر اجمالی يك حقیقت را ثابت میكنند و آن این كه پيامبر(ص) در بیداری به معراج رفتهاند.
نویسنده كتاب 23 سال آمده سراغ همین قسمت و برخي اخبار مشوه كه حتی خيلی از مفسران مثل صاحب مجمعالبیان هم قبول نداشته و آنها را رد میكنند انگشت گذاشته و بعد این را اهرمی ساخته تا اثبات كند كه اصل معراج واقعيت ندارد مثل کسی كه قصد دارد اثبات كند فلان زرگر به جای طلا، بدل به مردم فروخته و بعد بخواهد با این حرف اثبات كند كه كلاً طلا دروغ است و وجود خارجي ندارد و هرچه در دست است بدل میباشد ولاغير.
نویسنده ی مزبور سؤالات سبکی را برای انكار اصلِ معراج مطرح كرده است از جمله:
ـ با وجود وحی چه نیازي به رفتن به آسمانهاست؟
ـ به فرض ضرورت رفتن چهارپای بالدار چرا؟
ـ مگر راه آسمان از مسجدالاقصي است؟
ـ خداوند غنی را چه نیازي به نماز بندگان است؟
و ....
جواب كلی این است كه آیا هرچه را كه علت آن را ندانسته و از حكمت آن مطلع نیستیم باید به دلیل جهل خود، آن حقیقت را انكار كنیم؟
در مباحث اینده در رابطه با این گونه سؤالات عوامانه به تفصيل بحث خواهيم كرد.
از يك طرف وی تلاش میكند كه با زدن نسبت نبوغ به پيامبر به يكبار رشته اتصال وحیانی را قطع كند ودراین راه حتی حاضراست برخلاف اعتقادش پيامبررا برترین نابغه ی بشریت بداند و از سوی دیگر اظهار میدارد كه قضيه ی معراج حاصل يك سير معنوی باطنی و در عالم خيال بوده (و حتی خواب هم نبوده است)!
خوب باید از وی پرسيده میشد که چگونه است كه بزرگترین نابغه ی بشریت نمیتواند بین خيال و واقعيت را فرق گذارد و تخيلات خود را به صورت واقعيت برای مردم باز میگوید كه من جبرئيل را دیدم و چنین گفت و پيام آورد در حالی كه بچههای دبستانی عادی هم بین این دو را فرق میگذارند و این فقط دیوانگان و آدمهای روانی هستند كه تخيلات خود را به صورت واقعيت بازگو میكنند؟!
البته ممكن است در جواب بگویند كه ما كه نگفتیم حضرت خيالات خود را به مردم منعكس میكرده بلكه گفتیم در سير معنوی فرو میرفته است.
لكن عبارت مؤلف پرده از واقعیت عقیده وی برداشته است وی میگوید: «... این گونه سيرها برای اشخاصي كه در خود فرو میروند و سرگرم رؤيای روحی خویشند روی میدهد»!
و در جای دیگر میگوید: «... كودکی (حضرت محمد(ص)) تك و تنها هر روز با شتران به صحرا میرود و در تنهایی این روزهای يكنواخت در خود فرو میرود و سرگرم تخيلات و رؤياها میشود»!
و بعد سعي میكند وانمود كند كه این خيالات و رؤياها در درون حضرت متراكم شده و در سن چهل سالگی به صورت وحی از او تراوش كرده است!
اینجایك نتیجه قطعي به دست میاید و آن این كه مؤلف نه معتقد به وحی و رسالت حضرت است (كه البته این را علنی ساخته) و نه اعتقاد واقعي به نبوغ و صدق و مصلح بودن حضرت دارد.
يك بام و دو هوا: آوردهاند كه زنی در يك شب پسر و دختر خود را داماد و عروس كرد و در دو خانه ی مجاور مسكن داد بعداز رفتن دو زوج به خانه سری به خانه پسر و عروسش زد آنها را به هم نزدیك دید آمد و بین آنها را جدا كرد و گفت هوا گرم است كمی فاصله بگیرید سپس به خانه ی دامادش و دخترش رفت دید جدا خوابیدهاند گفت الان سرما میخورید هوا خيلی سرد است و آنها را به هم نزدیك ساخت. زن همسایه كه پشت بام گفت و شنود خانم با دو زوج را میشنید گفت عجبا يك بام و دو هوا!
این قصه ضربالمثل شد برای کسانی كه لحظه ای رشته ای را میبافند و لحظه ای بعد با تناقض آشكار رشته ی خود را پنبه میكنند از جمله ی این گفتارها نوشته های كتاب مورد نقد ماست كه نمونههایی از آنرا برخوانندگان عزيز آشكار میكنیم:
ـ مولف کتاب بارها خبرهای فروان و محكم و متواتر تاریخ صدر اسلام خاصه زندگی رسول گرامی اسلام را خيالپردازي و اسطوره سازي مسلمین نامیده است اما هرجا كه خود محتاج نقل خبری از زندگی حضرت شده ادعا نموده خبرش متواتر است از جمله وی در صفحه 56 كتابش میگوید:
«... ولی مسلّماً (تماس با اهل دیانتهای دیگر) در روح حساس و رنج كشیده او اثر گذاشته است و شاید همین اثر او را به سفری دیگر تشویق كرده باشد و برحسب اخبار متواتر در سفر بعدی چنین نبوده و فكر تشنه و كنجكاو او بهره ای وافر از ارباب دیانات گرفته است.
چنانچه اشاره شد از دوران كودکی حضرت محمد(ص) اخبای در دست نیست... و آنچه ما اكنون مینویسيم از حدود فرض و حدس خارج نیست...»!!
خواننده گرامی مینگرد كه در يك عبارت مختصر چند تناقض دیده میشود در اول آن میگوید كه پيامبر طبق اخبار متواتر در سفر به شام از مسيحیان آن منطقه الگو و تأثير گرفته است در حالی كه تمام مورخان اسلامی و صریح قرآن این مطلب را انكار كردهاند و معلوم نیست این تواتر تاریخي از كجا به وی رسيده و به دنبال آن سخن قبلی را نقض و میگوید اخباری از دوران كودکی حضرت در دست نیست و دوباره در پاراگراف بعدی (كه ذكر نكردیم) نه تنها از دوران كودکی حضرت خبر میدهد بلكه حتی از تخيلات درونی حضرت و این كه در فكر آن حضرت چه چيزهایی میگذشته نیز خبر میدهد! (ونیزدرمبحث(زن وپیغمبر)بنقل ازمرجعش گلدزیهرمیگوید:زندگی محمد ازجهت وضوح وروشنی حوادث درمیان ادیان دیگربی نظیراست.). دوباره ازروی حواس پرتی مینویسد كه آنچه ما اكنون مینویسيم از حدود حدس و فرض خارج نیست!
اگر مرادش از اخبار متواتر همان خبرهای مندرج در كتب معتبر تاریخ اسلام است باید گفت اولاً خبری كه وی ادعای تواترش كرده (يعنی تأثير پذيری پيامبر از آیین مسيحیت) به اجماع مورخان اسلامی در این كتب و در صدها آیه قرآن مردود است و قرآن كریم بسیاری از عقاید و روشهای اهل كتاب را رد نموده و لذا تواتر برخلاف ادعای اوست و ثانیاً اگر اخبار متواتر این كتب اعتبار و ارزش دارد خبرهای بسيار دیگری هم از كودکی حضرت در تمام این كتب آمده كه همه مورخان تاریخ اسلام به همراه روآیات فراوان بدون خلاف برانها اجماع دارند اما وی این اخبار متواتر در مورد كودکی و تولد پيامبر(ص) را خيالبافی مسلمین دانسته! وانگهي چگونه فرد مدعي عقل و تحقیق خبرهای متواتر فراوان بلاخلاف در كتب معتبر تاریخ اسلام را خيالبافی دانسته و از سوی دیگر به اعتراف خودش پآیه نوشتههای خود را برحدس و فرض استوار میسازد؟
و بدین ترتیب هرجا كه خود محتاج استناد به این كتب میشود خبر متواتر میشود حتی اگر مؤلفان آن كتب به اجماع برخلاف آن نقل تواتر كرده باشند ولی هرجا قصد انكار دارد اخبار متواتر اجماعي این كتب را نیز خيالبافی مینامد شما اسم این روش را چه میگذارید؟
به حق و قطع میگوییم زندگی هيچ شخصيتی در تاریخ بشر روشنتر و دقیقتر از زندگی رسول گرامی اسلام ثبت نشده است .از بدو تولد تا لحظه رحلت.همانطورکه خودش دربخش زن وپیغمبراین حقیقت راازقول الگویش گلدزیهرنقل کرده است. حتی زندگی نوابغ بشری معاصر كه چند دهه از مرگ آنها بیش نگذ شته به این دقت از جهت حوادث و اخلاقها و منشها و ویژگیهای جسمی و روحی ثبت نشده. به عنوان مثال در كدام كتاب ویژگیهای روحی ـ اخلاقی اوصاف جسمی دقیق و حوادث روزمره و سخنان فردی مثل اینشتین از تولد تا مرگ بدان گونه كه برای رسول خدا(ص) ثبت شده ترسيم و ثبت گردیده در حالی كه از مرگ وی قرنی هم نگذشته است؟
بله این كه بعضي از روآیات وارده در كتب اختلافی است و تعدادی دیگر مردود و دور از شأن حضرت است جای تردید ندارد اما این موضوع هيچ خدشه ای به آنچه گفتیم وارد نمیكند زيرا در این كتب معتبر در مقابل این تعداد اخبار ضعيف يا احیاناً مردود اخبار بسيار فراوان متواتری است كه سراسر زندگی رسول اعظم اسلام(ص) را ترسيم میكند كه ما نظيرش را برای هيچ شخصيت بشری از سنخ نوابغ و مشاهير سراغ نداریم.
ـ مورد دیگر كه دلیل بر تزلزل و تناقض گفتار نویسنده است این كه كراراً ملتهای غربی را متمدن پيشرفته و واقعگرا معرفی كرده اما مسلمین را خرافهپرست بلكه مولّد خرافات جلوه داده است وی میگوید:
«... در اقوام اولیه يا وحشی كنونی این معتقدات آلوده به اوهام و خرافات است و در ملل راقیه در پرتو فكر دانشمندان و بزرگان، اندیشه ی دیانت به صورت تعالیم اخلاقی و نظامات اجتماعي درآمده است كه بالمآل آنها را از حال توحش درآورده و به ایجاد نظم و عدالت و آسایش زندگی رهبری كرده است».
مراد وی از اقوام وحشی كنونی جامعه ی مسلمان دیندار است به قرینه ی این كه در اینجا ویژگی وحشی بودن آنها را خرافاتی بودن آنها دانسته و در جای دیگر مسلمین را خرافاتی خوانده پس معلوم میشود منظور او از اقوام وحشی كه خرافات دلیل توحش آنهاست مسلمین هستند.
مراد وی از ملل راقیه ملتهای غربی و حكومتهای لائيك است و ما ناچاریم در اینجا شمهای از وحشیگری و خرافات مسلمین كه وی مدعي شده و تمدن و كمالات كعبه ی آمال این شیفته غرب را بازگوییم.
اما نمونههایی از وحشیگری مسلمین!
ـ بدیهي است كه حكومت اسلامی بعداز پيامبر اسلام موفق به فتح سرزمینهای مجاور شد ایران، عراق، سوریه، اردن و فلسطين، مصر و سایر كشورهای كنونی شمال آفریقا (الجزایر، سودان، لیبی، موریتانی و...) يمن، پاكستان و افغانستان فعلی، كشورهای كنونی حوزه دریای مازندران و ترکیه ی امروز در همان سالهای نخست به تصرف سپاه اسلام درآمد و سرزمینی بزرگ از شمال آفریقا تا مرزهای هندوستان تشکیل شد اما هيچ محقق و دانشمند و تاریخشناسي نمیتواند مدعي شود كه مسلمین درا ين فتوحات كمنظير و گسترده دست به غارت و قتل و تخریب در شهری زده باشند بلكه تاریخ به روشنی گواهي میدهد كه مسلمین در عين حال كه فاتح بودند نه تنها متعرض جان و مال و نوامیس مردم نشدند بلكه چنان برخوردی از آنها دیده شد كه هرجا وارد شدند به گونه ای مردم را شیفته خود كردند كه آن ملت يا دین و زبان آنها هر دو را پذيرفتند (مثل مردم مصر و سودان و سوریه و عراق و اردن و....) يا حداقل دین آنها را با آغوش باز پذيرفتند مثل ایرانیها و این دلیل بزرگمنشی استثنایی و برخورد كریمانه ی مسلمین با ملل مغلوب بود والا ملت ایران ملتی نبوده كه به زور شمشیر عقیده ی ملت مهاجمی را بپذيرد و اگر این طور میبود باید عقیده بتپرستی مهاجمان ستمگر مغول كه حتی به حیوانات و كودكان هم رحم نكردند را میپذيرفتند در حالی كه نپذيرفتند پس راز پذيرش دین مسلمینِ فاتح، مشاهده عظمت دین و رفتارانسانی آنها بود كه در آن عصرمعهود نبوده است. نمونه ی زمان پيامبر بزرگوار فتح مكه بود شهری كه ظلمهای بسیاری در حق پيامبر(ص) و مسلمین روا داشته سه سال آنها را بی غذا و بیسرپناه در دره ی ابی طالب زير باد و خاك و آفتاب محبوس كردند و در جنگها قربانیان زيادی از آنها گرفتند و...
اما با فتح این شهر، پيامبر امر فرمود ندای الیوم يوم المرحمه (امروز روز رحمت است) سردهند و نه تنها از ظلمهای آنها درگذشت بلكه آنها را كه اسلام آوردند مثل سایر مردم در اموال عمومی سهيم ساخته و برابر قرارداد.
نمونه دیگر تسخير شهر سمرقند مسيحینشین در دوران حكومت عمربن عبدالعزيز است. سپاه اسلام با حیله ی جنگی این شهررا تصرف كرد حیله ی مزبور ظاهراً مغایرعهدی بود كه بین مسلمین و حاكمان و مردم این شهر بود مردم شهر سمرقند اخباری ازعدالت و روش انسانی مسلمین شنیده بودند لذا شكایت نامهای علیه عملكرد سپاه اسلام در تصرف شهر نوشته نزد خلیفه ی وقتِ مسلمانان فرستادند!
عمرابن عبدالعزيز كه شكایت دشمن مغلوب علیه سپاه غالب خود را دید به ابن حاضر بلخي كه قاضيالقضات بود دستور داد به شكایت رسيدگی كند و نتیجه ی قضاوت ابن حاضر این شد كه مقرر نمود سپاه اسلام مقصر است و باید غرامت خسارات وارده را پرداخته و از شهر عقبنشینی كند!
با صدور این حكم فوراً دستور عقبنشینی سپاه مسلمین از شهر داده شد و سپاه شروع به
بیرون رفتن كرد اینجا بود كه حادثه شگفتتری اتفاق افتاد مردم سمرقند راه را ملتمسانه بر سپاه اسلام بسته و از آنها خواستند كه بمانند و اسلام خود را اعلان كردند!
از این نمونه حركات انسانی مسلمین در تاریخ اسلام فراوان است كه اگر بخواهيم باز بگوییم كتابی جداگانه میخواهد و اینك نمونههایی از تمدن و كمالات ملل راقیه ی مورد نظرنویسنده كتاب 23 سال!
ـ از افروختن آتش دو جنگ جهانی و به كشتن دادن نزدیك هفتادمیلیون انسان و بمبارانهای اتمی و نسلكشیهای صربها و صهيونیستهای تحت حمایت دول غربی و كشتن میلیونها نفر در دو حمله به عراق و حمله به افغانستان صرفنظر میكنیم من فقط يك قلم آن را اشاره میكنم.
حدود يك سال بعداز حمله آمریكا به عراق به آقای بوش گزارش داده شد كه طي استعمال سلاحهای اورانیومی در عراق پانصد هزارنفر از مردم این كشور به امراض كشنده ی لاعلاج مبتلا شدهاند شنیدن این خبر حتی لبخند موذيانه این متمدن سوپردولوكس را رفع نكرد و حتی به خود زحمت نداد كه با يك جمله ی دروغين هم كه شده اظهار تأسفی بكند. چندروز بعد سگ كوچولوی آقای بوش و خانُمش مرد و طي بیانیه ی رسمی كاخ سفید به همین مناسبت سه روز عزای عمومی اعلان شد و بیان گردید كه آقای بوش وهمسرش به خاطر افسردگی شدید نتوانستهاند در محل كار خود حاضر شوند و وی سه روز خانهنشین شد!
آری درتمدن و كمالات ملل راقیه ای كه این مؤلف را شیفته نموده امثال اینها کم نیست كه خود چندین كتاب قطورمیطلبد و در زمان حیات نویسنده مزبوراز امثال این رفتارهای متمدنانه به وفور بوده است.
خرافه پرستی درغرب مدام درجریان بوده وهست.مثل خيالبافیهای مستهجن ماركس از قبیل تضاد دیالكتیك كه از سنخ استدلالهای كودكانه است و پيشگویی های خرافی پيشگوهای غربی در حال و گذشته از جمله پيگشویی مربوط به نبرد آرماگدون و صدها مثل و مانند آن. به عقیده مسيحیان صهيونیست كه در غرب به بیش از صدها میلیون نفر میرسند سپاه غرب مسيحی با سپاه شر كه از مشرق میاید و همان مسلمانها هستند درگیر میشوند و جنگ بزرگ هسته ای رخ میدهد و در این نبرد كه آرماگدون نام دارد دو سوم جمعيت كره زمین كشته میشوند اما مسيحیان به طرز معجزهآسایی سالم میمانند و به طرز معجزهآسایی مسيح زنده میشود و به طرز معجزهآسایی از آسمان فرود میاید!
پيشگوییهای آقای «هان لن سي» و اشباه او كه در غرب برای خود دكان پرآب ونانی درست كرده و شهرتی به هم زدهاند كم نیست و عده زيادی از مردم اروپا و آمریكا علیرغم دروغ درآمدن مكرر این پیشگوییها بازهم به اینها ایمان دارند تا جایی كه وقتی از رئيس جمهور آمریكای متمدن آقای بوش در سال 2005 خواسته میشود كه معاهده ی مربوط به گازهای گلخانه ای کیوتو را امضاء كند میگوید دیگر صرف نمیكند چون تا نبرد آرماگدون ( برقراری حكومت جهانی صهيونیزم مسيحی به رهبری عيسي) چيزي نمانده (كه طبق پيشگویی این پيشگوها در سال 2007 معين شده بود)! و به سبب همین عقیده، برنامه صهيونیستها هماهنگ با آمریكا این بود كه این نبرد در منطقه فلسطين با حمله ی وسيع به لبنان شروع شود و این نقشه با جریان اسارت دو سرباز اسرائيل چند هفته جلو افتاد آنها معتقد بودند این حمله طلیعه نبرد آرماگدون است اما مقاومت شگفت جوانان مؤمن تخيلات آنها را پوچ از آب درآورد اما این جماعت متمدن و پيشرفته متنبه نشده و از پيشگوهای مزبورسؤال نكردند كه پس كجا رفت آن مواعيد؟ تا اینكه در سال87هنگامی كه ریاست جمهوری اسلامی ایران اعلان كرد به زودی يك خبرخوش در مورد انرژي هسته ای به ملت ایران خواهم داد یکی از همین پيشگوها اعلان كرد خبر وی حمله ی هسته ای به اسرائيل است و اسرائيل هم در جواب، حمله ی هسته ای خواهد كرد و جنگ جهانی شروع خواهد شد و نبرد آرماگدون رخ خواهد داد. اما چندروز بعد ایشان خبر راهاندازي چرخه آب سنگین اراك را اعلان نموده و خطای دیگری از این افسانهسازان پدیدار شد. شما گمان نكنید فقط الان در غرب این طور است این رویه و امثال و اشباه این خرافه گراییها در غرب بوده و هست و آن وقت نویسنده کتاب23سال(در عين حال كه مسلمین را گاهي به صورت تلویحی وحشی و گاه به تصریح خرافهپرست بلكه خرافهساز معرفی میكند) غربیها را متمدن یکدست مینامد.
البته ما نمیخواهيم به ملتی توهين كنیم و عيوب آنها را برشماریم اما اگر كسانی خواستند به دین و فرهنگ و تمدن مابتازندوتحقیرکنند و همه را يكجا خرافه و خيال وانمود نمایند چاره ای جز این نیست كه لحظه ای آیینه درمقابلشان بگیریم.
پاسخ به شبهات نویسنده در بخش اول
همان طور كه گفتیم يك محقق دانا اگر حكمت واقعه يا خبری را نداند فوراً تیغ انكار علیه آن نمیكشد زيرا نسبت دانستنیهای انسان به نادانستههای او نسبت قطره در مقابل اقیانوس بلكه كمتر است و به همین سبب اوج دانش اندیشمندان بزرگ جهان اعتراف به جهل است!
ابن سينا میگوید:
دل گرچه در این بادیه بسيار شتافت يك موی ندانست ولی موی شكافت
انــدر دل مـن هـزار خورشید بتافت امـا بــه كمــال ذرهای راه نیــافت
و نیز انیشتین متفكر بزرگ غرب میگوید: «اگر جهلم را زيرپا بگذارم تا كره ی ماه خواهم رسيد!» و نیز میگوید: «من در جوانی دانش فراوانی كسب كردم و بدین سبب مغرور بودم اما اكنون كه دانشم چندبرابر شده میفهمم كه هيچ نفهمیدهام!»
امیرمؤمنان(ع) به امام حسن(ع) میفرماید: «اگر در فهم حكمت چيزي از اسرار هستی درماندی بیادآور كه تو در ابتدا فاقد علم آفریده شدی و سپس (به تدریج) علم آموختی».
جالب این كه مدتی قبل از سال 2000 میلادی محافل علمی غرب اعلان كردند كه با همه وسعت اطلاعات بشری ما از نظر دانش هنوز در نقطه ی صفریم!!
این در حالی است كه در هر هفت سال دانش بشر سه برابر میشود و بدین سبب عصر ما را عصر انفجار اطلاعات لقب دادهاند.
اما عده ای به محض این كه حكمت خبر يا واقعه ای را نفهمیدند جهل خود را دلیل انكار آن قرار میدهند انصافاً به سؤالات مؤلف مذكور مجدداً نظری بیافكنید!
ـ مگر آسمان راهش از مسجدالاقصي است؟
ـ خداوند غنی را چه نیازي به نماز است؟(ص52)
ـ موكلان آسمان چرا از برنامه مسافرت پيامبر بی اطلاع بودند؟(ص53)
وی سپس جریان آمدن بـُراق و همراهي جبرئيل با رسول خدا و رویت عظمت آسمانها را به سبب ندانستن جواب آن به تمسخر میگیرد و ما در بحث معراج به صورت كلی بیان كردیم كه حقیقت معراج پيامبر(ص) چه بوده است.
باز در قسمت بعد در مقام انكار نسبت به حوادثي كه مقارن تولد پيامبر روی داده همین روش را پيش گرفته و سعي میكند عدم اطلاع خود نسبت به حكمت واقعه را دلیل نفی آن قرار دهد وی میپرسد:
ـ ایا این اثر طبیعي و ذاتی تولد حضرت رسول است يا امری خارقالعاده و بمنزله ی
اخطاری است از جانب خداوند؟(ص53).
و چون نسبت به جواب این سؤال علم ندارد جهل را دلیل نفی وجود رابطه قرار داده میگوید: «میان تولد نوزادی در مكه و خاموش شدن آتشکده ای در ایران هيچ گونه رابطه علیت وجود ندارد»(53)وهراندیشمندی میداند که دلیل اثبات یک حقیقت علم است نه جهل!
فرض كنید دویست سال پيش كه هيچ كس حتی دانشمندان رابطه ی بین تشعشعات رادیواكتیو ناشی از اورانیوم و بعضي امراض را نمیدانستند دانشمندی ادعا میكرد كه بین يك معدن در ساغند (كه همان معدن اورانیوم است) و فلان بیماری رابطه وجود دارد ایا مردم این حرف را به تمسخر نمیگرفتند؟وانگهی علت خاموش شدن آتشکده اراده الهی برای مژده دادن ظهوربرترین پیامبرخدابوده است آیااین امرتعجب دارد؟
وقتی قرآن در عصر سيطره ی نظریات فلکی بطلمیوس كه زمین را ثابت و مركز جهان فرض كرده بودند صریحاً خبر از حركت زمین میداد و میفرمود: [و كوهها را مینگری گمان میبری كه ثابتاند در حالی كه چون ابرها درحركتند...] (نمل، 88)
مشركان بی اطلاع باهمین روش جهل خود به راز مسئله را دلیل انكار قرار داده میگفتند این مرد چه ياوهها میگوید ما كه داریم به رایالعين مینگریم كه كوهها ثابتند!
بدین سبب قرآن علت اصلی انكار و تكذيب مشركان را جهل آنها قلمداد كرده میفرماید: [بل كذّبوا بمالم يحیطوا بعلمه ولمّا ياتهم تأویله] (يونس، 39)
[بلكه اینان بدین سبب (حقیقت قرآن را) تكذيب كردند كه به دانش آن احاطهای نداشته و تأویل آن را درنیافته بودند].
حال برای خالی نبودن بحث از لطف یکی از سؤالات نویسنده مزبور را تكرار میكنیم و مشابه آن را از خود وی و همفكرانش میپرسيم.
وی گفته خداوند غنی را چه نیازي به نماز است؟ اگر این سؤال دلیل عدم ضرورت نماز باشد میپرسيم شما جواب دهيد:
ـ چرا خداوند بینیاز مؤلف مزبور را آفرید؟
ـ مگر به او نیازي داشت؟
و چون جواب منفی واضح است لاجرم باید گفت آفرینش وی بیفایده بوده.
طبق روش خود مؤلف فردی میتوانست با همین استدلال بگوید به دلیل بی نیازی خدا به تو زنده بودنت دلیلی ندارد!
وی در هنگام طرح سؤال متوجه نبوده كه اگر به دلیل غنای الهی به نماز نیازي نباشد خداوند از چيزهای دیگری هم كه آفریده يا تشریع كرده بی نیاز بوده و با این مبنا نه تنها وجود نماز لغو بلكه هستی باطل و عبث خواهد شد و به راستی مگر خدا به چيزهایی كه آفریده نیاز دارد؟ پس بودن آنها چه ضرورتی دارد؟!
اصلاً چرا خداوند مؤلف را به شكل آدم آفرید و مثلاً چرا به شكل پرنده نیافرید؟
آیا وی میتوانست پاسخ این سؤالات را بدهد؟ و اگر این سؤالات پاسخ ندارد عاطل و بیهوده بودن خود را ثابت نكرده؟!
میتوان از این سؤالات كتابی به قطر ده سانت بلكه بیشتر نوشت كه جواب هيچكدام در علم ناقص بشری نباشد در این صورت باید همه روابط ناشناخته علی و معلولی آنها را انكار نمود؟!
طبق معارف الهی اسلام انسان هرچه در كسب كمالات معنوی بكوشد و با عمل خالص به خداوند نزدیكتر شود پردههای علم غيب بیشتر از فراروی او كنار میرود ابتدا رؤياهای صالحه است خداوند میفرماید: [برای مؤمنان دو بشارت است در دنیا و در آخرت] (يونس، 64)
و مفسران گفتهاند مراد از بشارت دنیایی برای مؤمنان رؤياهای صادقه است و علی(ع) فرمود: [رؤيای صالحه یکی از دو بشارت است].
سپس اعطای بصيرت عالی است تا حقایق را بهتر دیده و راه درست را برگزيند قرآن دلیل اجتناب يوسف(ع) از فحشاء را اینگونه بیان میكند: [... و اگر این نبود كه برهان پروردگارش را میدید او هم به آن زن تمایل پيدا میكرد و ما اینگونه بدی و فحشاء را (با دادن بصيرت الهی) از او گرداندیم...](يوسف آیه24)
مرتبه ی بالاتر مشاهده حقیقت عالم و بـُعد واقعي اما ناپيدای آن است كه قرآن از آن تعبیر به ملكوت اشیاء نموده است و میفرماید: [و ما اینگونه ملكوت آسمانها و زمین را به ابراهيم نمایاندیم....](انعام آیه75).
عالیترین مرتبه این اكرام كه نصيب والامقامترین مخلوق خدا شد سفر معراج و مشاهده بالعيان عجایب عالم هستی بود و این یکی از پاداشهای خلوص و جهادِ پيامبر بزرگوار در دعوت توحیدی است.
اما این كه مولف23سال نتوانسته پارای از این اخبار را هضم كند و به دلیل عدم درك خود به کوی انكار و تمسخر زده مشکل فهم خود اوست و این نوع انكار امری شایع در تاریخ بشر است. ما از قضيه ی معراج و اخبار شگفت و بلند آن میگذریم انصاف بدهيد ایا اگر دویست سال پيش کسی خبر میداد كه دویست سال دیگر وسیله ای مثل تلفن همراه با دهها قابلیت عجيب مثل بولوتوث و اینترنت و ضبط و انتقال و مكالمه راه دور و... اختراع میشود آدمهای شبیه همین نویسنده در آن زمان گوینده ی این خبر را دیوانه و هذيانگو قلمداد نمیكردند؟! با این كه این خبر مربوط به عالم ماده و دنیایی است.
یکی از وعاظ نقل نمود كه استاد ما تعریف كرد (حدود 85 سال پيش) كه كبریت در ایران وجود نداشت شبی در مجلس وعظ چراغ روغنی به خاطر باد خاموش شد و مردی كه يك جعبه ی كبریت (سوغات فرنگ) در جيب داشت درآورده و با روشن كردن چوبهای چراغ را مجدداً روشن ساخت مجلس به شدت آشفته شد و مردم دوراو ریختند ، یکی میگفت معجزه شده دیگری انگشت حیرت به دندان گرفته بود و... خوب اگر به همانها اخبار این پيشرفتهای شگفت كه كبریت در مقابل آن هيچ است گفته میشد كدامشان باور میكرد؟!
نكته مهم:
کسی گمان نكند همه ی روآیات معراجيه از لوازم اعتقاد دینی اسلامی هستند همین طور روآیات تاریخي مربوط به حوادث لحظه تولد پيامبر. هرگز این طور نیست اما مؤلف مزبور از طرح اینها قصد دیگری دارد، اعتقادات اسلامی به دو گونهاند:
1ـ اعتقادات ضروری و قطعي مثل توحید و سایر اصول دین و نماز وروزه و سایر فروع دین و مثل خاتمیت پيامبرو پيامبری حضرات نوح و ابراهيم و عيسي وموسي و امثال آن. این گونه اعتقادات را ضروریات دین مینامند و منكر آن از اسلام خارج است.
2ـ اعتقادات غيرضروری اعتقاداتی هستند كه از ظاهر روآیات و آیات برداشت شده و جنبه ی قطعيت و ضروریت ندارند مثل این كه معاد با همین جسم و سلولهای كنونی است يا ماده ی دیگری است و مثل این كه عالم ذركه در روآیات آمده تمثيل است يا واقعي و مثل این كه معراج جسمانی بوده است يا روحانی و امثال اینها.
در این موارد اگر فردی بگوید مثلاً من عالم ذر را واقعي نمیدانم يا معاد با همین جسم نیست يك كالبد دیگری است يا پيامبر سير بدنی به معراج نكرده و سير روحی نموده و براق (اسب بالدار) تمثيل است نه واقع يا بیانی است برای فهم مردم با این حرفها کسی از دین خارج نمیشود و حتی اگر کسی جسمانی بودن معراج حضرت را مورد تشکیك قرار داده بگوید چون در مباحث اعتقادی ملاك يقین است ما به معراج جسمانی اعتقادی نداریم بلكه معراج روحانی بوده کسی از بزرگان دین همچون فردی را كافر ننامیده است.
دراین بین میتوان دسته سومی از روآیات را نیز لحاظ كرد و آن همان اسرائيلیات و اخبار جعلی است كه ما بحث آن را قبل از این بیان كردیم. لكن مولف 23سال برای این كه بتواند چهره اسلام را مشوه و خرافی جلوه دهد اخبار دسته دوم و سوم را پيش كشیده سپس نتیجه گرفته كه پاره ای از حقایق ضروری دسته اول نیز خرافهاند مثل کسی كه اثبات كند طلای بدل هم وجود دارد و بخواهد نتیجه بگیرد كه هرچه موسوم به طلاست بدل است .
هيچكدام از مفسران اسلامی و فقهاء نگفتهاند كه این روآیات دسته دوم جزء دینند و منكر آن از دین خارج شده است بلكه مرحوم طبرسي در مجمعالبیان كثيری از اخبار معراج را رد نموده (و اگرچه علامه طباطبایی با دلیل بخشی ازهمانها را تأیید كرده است).
در این صورت نوبت به مؤلف نمیرسد كه بخواهد بر دین مسلمین ایراد بگیرد و مسخره كند چون کسی اینها را جزء دین قرار نداده و اعتقاد به آنها را ضروری و لازم نشمرده است اما در عين حال این مجموعه وسيع روآیات به دلایل متعددی باید حفظ شود و ارزشمند است از جمله:
1ـ اگر خبری غيرقطعي به دست ما رسيد غيرمقطوع بودن خبر مساوی كذب آن نیست بلكه خبر غيرمقطوع ممكن است صادقه باشد و ممكن است كاذبه باشد يا آمیزه ای از هر دو و بهره ای از صدق داشته باشد بنابراین نباید به صرف قطعي نبودن خبر، آن را دور ریخت.
2ـ كثيری از این اخبار از جهت سند يعنی صدور حدیث قطعي هستند اما اختلاف در دلالت آنهاست مثل همین موضوع معراج كه در دو موضع قرآن آمده و در روآیات بسيار كه اصل معراج به تواتر اجمالی از آن درمی آید خوب در این گونه موارد سند قطعي است و باید حفظ شود منتها چون بیان به دلایلی متشابه است برداشتها مختلف میشود و اشكالی هم ندارد.
3ـ چون اخبار واحدی که از افرادِ به عدالت شناخته شده نقل گردیده غالباً درستند لذا اكثر این روآیات صحیح بوده و به عنوان يك ذخيره بزرگ فرهنگی لازمالحفظند.
4ـ چه بسيار است كه از تقارن چندخبرِظنیالسند و چند آیه ی ظنیالدلاله يك حقیقت قطعي به دست میاید همان طور كه در اخبار عرفی و اجتماعي امر بدین منوال است كه وقتی چندنفر غيرموثق خبری را عين هم و جدا از هم تكرار كنند برای شنونده يقین به صدق خبر حاصل میشود.
بنابراین مجموعه روآیات مروی از معصومان خاصه پيامبر اسلام و نیز روآیات تاریخي بسان سنگ طلای ناخالص است ایا آدم عاقل به خاطر وجود ناخالصي در آن، آن را دور میاندازد يا به دست استاد حاذق داده تا در بوته ی ذوب بگذارد و ناخالصي را جدا كند؟
فردی كه حبوبات آمیخته به سنگ را بدون سنگشور كردن در دیك ریخته و بعد موقع خوردن دندانش شكسته است تقصير خود اوست كه آَشپزی بلد نبوده است و تقصير حبوبات نیست و نیز نباید از این كار نتیجه بگیرد كه همه را باید دورریخت و يا در مثال اول در حقیقت طلا هم تشکیك كند.
حال بنگرید مقصود وی از طرح این روآیات جعلی يا تشکیك در اخبار غيرمتواتر چيست؟
وی تعدادی از روآیات مردود و جعلی را نقل میكند (و سعي میكند به مخاطب تفهيم كند كه اینها جزء اعتقادات دینی مسلمین است در حالی كه این طور نیست) و در كنارش در بسیاری از روآیات غيرقطعی مثل بعضي اخبار معراج نیز تشکیك میكند تا بتواند پاره ای از ضروریات قطعي دینی را انكار و مخاطب را بدون این كه متوجه شود از حقیقت زلال اسلام خارج نماید،
و بدین ترتیب نویسنده مزبور عدم اعتقاد مسلم خود را به سایر ضروریات قطعي اسلام نیز ثابت كرده و آنرا (علیرغم تلاش برای مخفی داشتن) علنی ساخته چون سؤال وی كه گفته خدای غنی را چه نیازي به نماز است میتوان چنین ادامه داد:
ـ خدای غنی را چه نیازي به زكات است؟
ـ خدای غنی را چه نیازي به خمس است؟
ـ خدای غنی را چه نیازي به حج است؟
ـ خدای غنی را چه نیازي به روزه است؟
و بالطبع طبق روش او چون خدا نیازي به این امور ندارد پس هيچكدام لازم نیست ولاجرم دین که دعوتگرمردم به این اموربوده دردیدگاه وی ادعا وافتراست در حالی كه نصّ صریح قرآن و دستورات قطعيالصدور رسول گرامی اینها را جزو دین دانسته و واجب نموده و منكر آن باجماع امت كافر شمرده شده است. قرآن كریم بعداز ایجاب فریضه حج میفرماید: [و هركس (با ترك عمدی حج) كافر شود بداند خدا از مردم جهان بی نیاز است] (آلعمران، 97).
دراین آیه در عين حال كه بی نیازي خدا از حجِ واجب را اعلان داشته اما هرگز نتیجه نگرفته كه چون خدا نیاز ندارد پس حج واجب نیست بلكه تارك آن را كافر قلمداد نموده است و هرگز بین بی نیازی خدا و عدم لزوم واجبات تلازم وجود ندارد بله مگر این كه کسی مثل نویسنده مزبور جهل خود به پاسخ اشكال را دلیل تلازم قرار دهد.
جوابیه قسمت رسالت
در مبحث [رسالت] نیز تناقضات فراوانی در نوشتار نویسنده به چشم میخورد.
در ابتدای بحث از محققان غربی شكایت كرده كه چرا موسي و عيسي را مأمور خدا میدانند و محمّد(ص) را نه(ص60) و بدین نحوتظاهربه اعتقاددینی نموده اما در دو صفحه بعد نسیانا مدعي شده كه مصلحان اقوام سامی ادعای پيامبری كردها ند وی میگوید:
«در اقوام سامی پيوسته مصلحان به صورت پيامبر درآمدهاند يعنی خود را مبعوث از طرف خداوند گفتهاند موسي به كوه طور رفته الواح نازل كرده!! و قوانینی در اصلاح شئون بنیاسرائيل وضع كرده است ... در اواخر قرن ششم میلادی مردی به نام محمد در حجاز قیام كرده و ندای اصلاح در داده است. چه تفاوتی میان اووموسي و عيسي هست؟»!!
در عبارت وی دقت كنید:
ابتدا مدعي میشود موسي الواح و شریعت خود را خود وضع كرده در حالی كه به نص صریح صدها آیه قرآن از سوی خدا نازل شده و سپس میگوید بین عيسي و موسي و محمد فرقی نیست!
در بحثهای سابق نیز بارها روش نویسنده را كه با مخاطب رو راست نیست بیان و ثابت كردیم علیرغم تظاهربه مسلمانی اعتقادی به قرآن و نبوت محمد(ص) ندارد.
وی در ابتدای مبحث ابوالعلاء معری را منكر اصل نبوت میداند.ماقبلادرجواب او جملاتی از این دانشمند اسلامی را ذكركردیم.
ابوالعلاء ادیبی هوشمند واز ارادتمندان مرحوم سيدمرتضي بود و حضور در محضر وی را مغتنم شمرده و در شعری حضور خود در مجلس شریف مرتضي را چنین ترسيم میكند:
ای سؤالكننده از من در مورد وی ـ بدان كه او مردی است دور از هر ننگی ـ چون بنگرمش انسانها را در مردی خلاصه بینم ـ و يا روزگار را در لحظه ای و جهان را در خانه ای!
آری وی این اندازه سيدمرتضي را عظيم و ارزشمند میداند. استاد رافعي از صاحبنظران علوم قرآن جملاتی از ابوالعلاء را نقل نموده كه گفتهاند ابوالعلاء این جملات را در مقابل قرآن آورده و سپس میگوید این تهمتی ناروا بر وی است زيرا ابوالعلاء کسی است كه كتابی در اثبات اعجاز قرآن نگاشته است. از كلام وی است كه در مورد عظمت بیانی قرآن نگاشته است:
«ملحد و مؤمن و منحرف و راه يافته به حق قبول دارند كه این كتابی كه محمد(ص) آورده با معجزهاش همه را شگفتزده ساخته است.»
و به راستی بی پروایی هم حدی دارد لابد اگر این نویسنده احتمال باور عده ای میداد حتماً ادعا میكرد امام حسين و امام جعفرصادق علیهماالسلام نیز منكر اصل رسالت بودهاند!
درجواب بحثهای:تولدقهرمان.اعجازقرآن.وجهش بسوی قدرتِ نیزجواب سخنان وی درمورد ابوالعلاءراداده ایم.
از تاكتیكهای وی آن است كه سعي میكند با طرح سؤالاتی كه معمولاً خوانندگان جواب آنها را نمیدانند حقایق مورد سؤال را به گودال انكار فروافكند و ما در مباحث قبل راجع به این روش نویسنده مفصلاً صحبت كردیم.
در آنجا گفتیم نسبت علم ما به حقایق جهان نسبت قطره به اقیانوس هم نیست و اگر این روش درستی باشد باید همه ی حقایق ناشناخته را انكار كرد آن هم با استناد به جهل خود!
امیرمؤمنان علی(ع) فرمود: [اگر در فردی خصلت زيبایی دیدید منتظر خصلتهای زيبای دیگر در او هم باشید].
به نظر میرسد عكس این قضيه هم صادق است اگر در فردی منش بدی دیدید منتظرنظایرش هم باشید.
نویسنده ی مذكور در این مقال ضمن این كه كوشیده اثبات كند خداوند هيچ پيامبری نفرستاده است و مصلحان قوم سامی به دروغ ادعای پيامبری میكردهاند (پناه به خدا) جبری مسلك بودن خود را هم عيان وویژگی دیگری ازخودراعیان ساخته است.چه این كه جبری مسلكان معتقدند هر بدی که كردند خدا مجبورشان كرده و به همین جهت هر دلشان خواست میكنند وقتی به آنها اعتراض میكنی جواب میدهند همه ی افعال فعل خداست و همان طور عمل میكنیم كه خدا مجبورمان كرده گناه ما چيست؟!!
درست همین حرف را نویسنده بیان كرده وی میگوید: «... همان طور كه اراده ی آدمی در رنگ چشم و شكل بینی و کیفیت حركت قلب، بلندی كوتاهي قامت، قوه ی دید يا ضعف كلیه ی او كمترین اثری ندارد، در کیفیت ترکیب مغز و اعصاب و تمایل درونی خود نیز دسترسي ندارد...»
سپس میافزاید: «ایا ارسال رسل برای این است كه این طبایع را تغییر دهد مگر با موعظه ممكن است سياهپوستی را سفید كرد تا بتوان طبع مایل به شر را مبدل به طبع مایل به خير ساخت؟»!
نویسنده در این نوشتار جبری مسلك بودن خودش را به صراحت بیان و نقش تربیت را به كلی منكر شده و مثل این دانسته كه کسی بخواهد با موعظه كردن سياه پوستی را سفیدپوست كند!
اولین حرف ما به این ایرادها این است: اگر کسی نمیتواند روی دیگری اثر بگذارد و هركس طبق طبیعت درونی خود عمل میكند و موعظه و استدلال هيچ تأثيری ندارد چراخودش برای این كه فكر مردم را مطابق اعتقادات خودكند قلم به دست گرفته و اینقدر برای نوشتن این مغالطات زحمت كشیده است مگر او با نوشتن این كتاب چه قصدی داشته جز این كه خط مشی و اعتقاد عده ای را تغییر دهد؟!
اگر کسی به همسر نویسنده دشنام میداد ایا وی حاضر بود بگوید تو طبق خواست خدا و طبیعتی كه او به تو داده رفتار كردی و من از تو گله ای ندارم؟! اگر کسی سنگ بسرش میزد حاضر بود ضارب را با کسی كه گُل به سر وی زده برابر بداند و به اولی بگوید تو تقصيری نداری و به دومی هم بگوید تو هم هنری نكردی این كار خدا بود؟!
آری درست است كه این خداست كه گمراه و هدایت میكند و اصلاً كدام فعل در نظام هستی است كه فعل او نباشد و كدام کاری است كه با قدرت مستقل از او انجام گیرد؟ هركس غير از این بگوید مشرك در ذات است!!
امّا ایا این به معنای جبر است؟
ـ قدرت از آن خداست اما جهت دادن آن در اختیار ماست و این دو با هم تعارض ندارند.
ـ اگر کسی در زمستانی سرد با شلنگ آب شما را خيس كرد و در جواب اعتراض شما گفت نیروی این آب مربوط به سازمان آب است، غلط گفته يا نتیجه ی غلط از حرفی درست گرفته است؟
اگر مدیر به مستخدم اداره اش بگوید چرا این همه چراغ در شب گذشته روشن مانده و وی بگوید این روشنی معلول قدرت مولّدهای برق بوده و لذا سازمان برق مقصر است حرفی منطقی است؟
در مورد اول میگوییم بله قدرت آب مال سازمان آب است اما تو میتوانستی روی شلنگ را به سمت باغچه بگیری و در جواب فرد دوم میگوییم درست است كه قدرت این برق از مولّدهای برق بود اما كلید در اختیار تو بود!
همین طور است كه افعال ما از قدرت خدا وجود می یابد اما كلید اختیار برای جهت دادن آنها در دست ماست و این حقیقت به ضرورت وجدان روشن است و حتی جبریهاخودشان به این امر باور درونی دارند چون اگر سنگی به سر آنها بزنی نمیگویند خواست خدا بود بلكه در پي اعتراض و انتقام برمیایند.
لذا درست است كه قرآن میفرماید كه هركه را خدا میخواهد گمراه و هركه را خدا میخواهد هدایت میكند.
خوب بحث این است كه این خواست خدا مثل آدمها بی دلیل و از روی هوی و هوس است يا از روی حكمت؟ اگر کسی بگوید كه از روی هوس است خدا را مغلوب هوس دانسته كه هرچه هوس او دستور میدهد انجام میدهد مثل آدمهای بی عقل (نعوذبالله) و این باطل است. و اگر بگوید حساب و حكمت دارد اعتراف كرده گمراه كردن و هدایت كردن خدا دلیل عقلانی دارد و قرآن هم بارها بیان نموده است.
توضيح این كه گمراه كردن (اضلال) توسط خدا ابتدایی نیست بلكه بعداز عمل بنده و به عنوان مجازات است.
قرآن كریم میفرماید: [وما دلها و دیدههای اینها را دگرگون (و بیخاصيت) میكنیم زيرا هنگامی كه بار اول (هدایت به آنها عرضه شد) ایمان نیاوردند](انعام، 110)
و نیز میفرماید: [و خدا به واسطه قرآن جز نافرمانان را گمراه نمیكند] (بقره،26)
و نیز میفرماید: [و خدا ستمگران را گمراه میكند] (ابراهيم،27)
از این آیات معلوم است كه گمراه كردن خدا مجازات ردّ هدایت از روی عناد، ظلم و نافرمانی است نه اینكه در ابتدا کسی را بیگناه گمراه كند.
و در مورد هدایت میفرماید: [آنها (اصحاب كهف) جوانهایی بودند كه ایمان آوردند ما نیز برایمان آنها افزودیم]. (كهف، 13)
ایمان اول همگانی است كه حتی خدا فرعون را هم از آن محروم نكرد اما ایمان دوم پاداش كسانی است كه هدایت اول را بپذيرند.
و نیزمیفرماید: [و خدا بر هدایت كسانی كه هدایت (اول) الهی را پذيرفتند میافزاید] (مریم،76)
و نیز میفرماید: [خدا كسانی كه هدایت قبول كردند را هدایت دیگری كرده و به آنها تقوا میدهد] (محمد، 17)
از این آیات معلوم میشود مراد حقیقی و روشن از آیاتی كه مؤلف كتاب مزبور نقل كرده چيست ولی وی به هر بیانی متوسل شده تا شاید بتواند مأموریت خود را كه سدّ راه سعادت بندگان خداست به خوبی به انجام رساند و چه بسا كه با اعتقاد جبری خود گناهي نیز برای خویش قائل نبوده زيرا طبق بیان خودش هدایت و اضلال كار خداست لاجرم دراین عمل خودرابی تقصیرمی دانسته است.
از نتایج اعتقاد جبری انكار رسالت جمیع انبیاست همان طور كه نویسنده مزبور مبحث رسالت را برای همین غرض آورده است زيرا طبق اعتقاد جبریها انسانهای بد يا خوب در فعل خودمختار نیستند و مجبورند به اراده خدا بد يا خوب باشند بنابراین نصيحت و موعظه هيچ تأثيری ندارد (همانطور كه مؤلف23سال تصریح كرده).
توضیح این که اگر خدا کسی را مجبوربه كار بد كند و بعد پيامبری بفرستد تا او را نصحیت كند كه بد نكن این كار لغو است پس کسی که جبری است باید رسالت انبیاء را نیز از بیخ و بن انكارو همه را طُرّاً مدعي رسالت بخواند لذا امیرمؤمنان(ع) در جواب فردی كه گمان كرد كارهای خوبش از روی جبر بوده فرمودند: «خداوند پيامبران را به بازي نفرستاده و كتب آسمانی را بیهوده نازل نكرده (تا دستوراتی بدهند كه مردم مجبور قدرت عمل به آنها را ندارند) و آسمانها و زمین و مابین آنها را به باطل نیافریده این گمان كافران است پس وای بر كافران از دوزخ».
جالبتر این كه آقای مولف وقتی با زرق و برق جوامع غربی مواجه شده (چندخط بعد) به كلی از سِلك جبریها خارج و از بیخ اختیاری شده و گفته:
«در اقوام اولیه يا اقوام وحشی كنونی این معتقدات آلوده به اوهام و خرافات است و در ملل راقیه (پيشرفته) در پرتو فكر دانشمندان و بزرگان، اندیشه ی دیانت به صورت تعالیم اخلاقی و نظامات اجتماعي درآمده است كه بالمآل آنها را از حالت توحش درآورده و به ایجاد نظم و عدالت و آسایش زندگانی رهبری كرده است»!
این هم از نوع يك بام و دو هواست!دردیدگاه مولف23سال وقتی نوبت پيامبران الهی است قوانین و تعالیم آنها بیفایده است و مثل این است كه بخواهي با موعظه سياه را سفیدكنی اما وقتی نوبت به كشورهای غربی میرسد تعالیم اخلاقی و نظامات اجتماعي آنها میتواند مردم را از حالت توحش درآورده و به ایجاد نظم و رفاه و... رهبری كند!.
وی برای این كه بتواندوحی آسمانی را تكذيب كند يكبار وحی را معلول نبوغ حضرت دانسته و بار دیگر گفته: «چه محظور عقلی در راه امكان پيدا شدن افرادی هست كه در كنه روح خود به هستی مطلق اندیشیده و از فرط تفكر كم كم چيزي حس كرده و رفته رفته نوعي كشف، نوعي اشراق باطنی و نوعي الهام به آنان دست داده باشد و آنها را به هدایت و ارشاد دیگران برانگیزد؟»
مراد وی همان طور كه در عبارت بعدی هم آمده این است كه آنچه محمد(ص) فرموده حاصل يك ریاضت روحی است و آنچه را گفته از این سير درونی به دست آورده و وحی و جبرئيل و ارتباط آسمانی در كار نبوده است!
سؤال این است كه در این اشراق باطنی مكشوف چيست؟ يك عالم واقعي است يا يك تصور و خيال؟ اگر تصور و خيال باشد دراین صورت پیامبربا عوام فرقی نكرده و نابغه نیست و اگر راه يافتن به يك عالم واقعي باشد آن عالم چيست؟ ارتباط با خداست؟ ارتباط با اجنه است؟ يا ملائكه يا عالم دیگر؟ وانگهي در این الهام كه مورد ادعای وی است الهامكننده کیست؟
ثانیاً اگر قرآن بگمان نویسنده تراوشات فكری خود حضرت است پس چرا بارها در همین قرآن تصریح شده كه خداوند قرآن را بر محمّد(ص) نازل كرده؟
ـ اصلاً چرا به زبان خداست نه به زبان محمد(ص)؟
ـ چرا در جریان 40 روزه انقطاع وحی (كه شهرت تاریخى دارد) آن حضرت از آوردن مثل این عبارات عاجز بود و كراراً مشرکین به وی طعنه میزدند؟!
ـ وی بارهااعتراف نمودکه پیامبریک مصلح بزرگ است.میپرسیم يك مصلح كه میخواهد مردم را از دروغ و دورنگی و خيانت نهي كند چگونه چيزي را كه ساخته ذهن خود اوست به دروغ به خدا نسبت میدهد و براین مطلب بارها به اشیاء مقدس از جمله خود خدا سوگند میخورد؟!
چرا میفرماید: «چه کسی دشمن جبرئيل است در حالی كه او به حق این قرآن را از سوی خدا برقلب تو نازل كرد»؟ (بقره، 97)
و میفرماید: «قل ما يكون لی ان ابدله من تلقاء نفسي ان اتبع الا ما يوحی الی» من حق ندارم كلمات قرآن را از خودم تغییر دهم من فقط از آن چيزي كه وحی میشود پيروی كرده (همان را میگویم)؟ (يونس، 15)
و نیز میفرماید: «اگر محمد(ص) گفتارهایی را به ما نسبت ناروا دهد قدرت او را گرفته و رگ گردنش را میبریم»؟ (حاقه، 44 الی 46)
چگونه این پيامبری (كه نویسنده قبول میكند مصلح و اهل سير و سلوك بوده)گفتههای خود را (به ادعای نویسنده) به دروغ و با قسم به خدا به ذات حق و نزول جبرئيل نسبت داده و خود را در بیان قرآن مطيع وحی خدا میدانددرحالی که حتی سرسخت ترین دشمنانش نیزاوراراستگووامین میدانستند؟ بی تردید وی در ادعای اعتقاد به مصلح بودن پيامبر بزرگوار اسلام و اهل سلوك بودن حضرت جدی نیست و همچو اعتقادی در حق آن حضرت ندارد.
يا این است كه این مصلح نابغه بین وحی و خيالات درونی را خلط كرده و قدرت تشخيص این دو را از هم ندارد؟! (کاری كه بچهها هم از عهده ی آن برمی آیند)بااین اشکال ادعای اعتقادش به نبوغ حضرت چگونه ازوی پذیرفتنی است؟
گــوییـا باور نمیدارند روز داوری كاین همه قلب و دغل در كار داور میكنند
اگر محمد(ص) به خاطر تماس با كشیشان مسيحی این حرفها را اختراع كرده پس چرا در آیات بسیاری عقاید آنها را نكوهيده و آنها را كافر قلمداد كرده است؟
اصلاً چرا خود آن كشیشان كه مدعی هستید محمد شاگردی آنها نموده و از آنها چيز يادگرفته این قرآن را به مردم عرضه نكردند و چرا وقتی این شاگرد همه ی جهان از جمله، استادانِ فرضی خود را به آوردن مثل قرآن دعوت كرد پای همهشان در گل گیر افتاد؟!
وی در پاورقی به تلویح ادعا كرده كه پيامبر از سلمان فارسي در مكه و مدینه تأثير گرفته است سخنى كه بعضى ازگبرهاهم گفته اند.
اولاً به اجماع مورخين، سلمان در سال پنجم هجرت (هيجده سال پس از بعثت) درمدینه خدمت پيامبر رسيد نه در مكه این در حالی بود كه اكثر قرآن نازل شده بود خوب قبل از آن از چه کسی ياد میگرفته است؟
وانگهي چگونه يك فارسي زبان كه زبان عربی زبان مادریش نبوده این زبان را آنقدر به این عمق بیاموزد كه حتی اساتید بی بدیل سخن چون امرؤالقیس و ولید ابن مغيره و صدها مثل آنها در برابر عظمت بیان او تحقیر شوند؟!
اما نبوت عامه را كه وی انكار كرده ریشه درعقل سلیم دارد و هركس موحّد باشد و خدای حکیم را بپرستد آن را نیز ضروری میداند و ما دراین جا خيلی ساده و مختصر بیان میكنیم.
به عنوان مقدمه میگوییم خداوند حکیم است حکیم در مفهوم توحیدی کسی است كه كار عبث (بیهوده) انجام ندهد اگر بتوانیم ثابت كنیم كه محال است خدا كار عبث انجام دهد ثابت كرده ایم كه خدا ضرورتاً و قطعاً حکیم است پس این دو عبارت مساویند به این صورت:
[محال است خدا كار عبث انجام دهد = محال است خدا حکیم نباشد]
اما برای اثبات قسمت اول:
فعل بیهوده یکی از علل محصور زير را دارد:
1ـ جهل: مثل فردی كه در كویر زمین را شخم میزند برای این كه برنج بكارد و جهل دارد كه كویر مناسب كشت برنج نیست لذا از روی جهل كار عبث (بیهوده) انجام می دهد.
2ـ مرض روحی: مثل دیوانگانی كه از روی دیوانگی دست به كارهای عبث میزنند.
3ـ نیاز: مثل كودكانی كه نیازمند بازي هستند مرتب خانهای میسازند و خراب میكنند.
4ـ اجبار: مثل این كه فردی غالب، اسيری را مجبور كند چاهي را حفر نماید پس از حفر او را مجبور سازد دوباره چاه را پر كند. پس كار وی به سبب اجبار، عبث است.
بدیهي است اینها عوامل فعل عبث هستند و همگی هم نقصند.
جهل = نقص در علم / مرض روحی = نقص در كمال وجودی / نیاز = نقص در دارایی / اجبار = نقص در قدرت (چون فردمجبور اگر قدرت داشت مجبور نمیشد).
عقل به بداهت حكم میكند كمال مطلق عالم هستی یعنی خدا هيچ نقصي ندارد و چون هيچ نقصي ندارد محال است فعل عبث از او سرزند و این يعنی محال است كه حکیم نباشد.
بنابراین منكر حكمت الهی منكر توحید است و اگر کسی حكمت الهی را قبول داشته باشد چگونه معتقد میشود كه خدا بندگان را خلق كند و در میان راههای متفاوت و متناقض بسيار آنها را سرگردان رها كند! پس برای چه چيز آنها را آفریده؟ برای سرگردانی و پراكنده شدن در اعتقادات ضد و نقیض و سپس مردن؟! این چه حكمتی است؟
وانگهي بعداز مردن بخواهد آنها را به خاطر گمراهي مؤاخذه كند این چه عدالتی است؟
يا اگر کسی مثل مؤلف بگوید خدا هركه را بخواهد هدایت و هركه را بخواهد گمراه میكند(سخن جبریها) و لذا نیاز به رسالت و نبوت نیست این چگونه با حكمت الهی و با عدل او جور میاید؟
لذا قرآن كریم بارها به این حقیقت تصریح فرموده: «ما هرگز کسی را عذاب نمیكنیم تا رسولانی بفرستیم»(اسراء، 15).
«و اگر قبل از فرستادن رسولان بدكاران را عذاب میكردیم میگفتند خدایا چرا برای ما پيامبری نفرستادی تا (به هدایتش) از آیات تو پيروی كنیم و خوار و بیچاره نشویم!» (طه، آیه124)
«رسولانی بشارت و بیم دهنده فرستادیم تا مردم حجتی برخدا نداشته باشند» (نساء، 165)
بدین ترتیب با این تكذيب روشن نویسنده 23سال نسبت به این آیات و صدها آیه دیگر در طول این كتاب نه تنها وحی را منكراست بلكه در این ادعا كه پيامبر مصلح يا نابغه هست نیز همچو اعتقادی ندارد و باید از وی پرسيد كه وی چگونه پيامبر اسلام را مصلح میداند كه معتقد است وی ادعای خلاف واقع نموده و كار خود را به خدا منسوب دانسته و عقایدی را ارائه داده كه نویسنده همه را ردّمیكند؟ از جمله:
ـ امتحان الهی (ص61 مبحث رسالت)
ـ ضرورت ارسال رسولان (ص60 مبحث رسالت)
ـ عدل الهی و اختیار نسبی انسان در انتخاب بد و خوب (در همین مبحث)
ـ این كه قرآن نازل شده از سوی خداست نه تراوشات خيالات و رؤياها يا سيرباطنی پيامبر(ص56، مبحث كودکی)
معلوم میشود ادعای نبوغ و اصلاح برای تكریم پيامبر(ص) نیست بلكه برای انكار وحی و اتصال آسمانی و رسالت اوست. خوب اگر نویسنده معتقد باشد كه اشكالات او براین عقاید وارد است بالنتیجه باید او از پيامبر نابغهتر و مصلحتر باشد (نعوذبالله) چون وی حقایقی را كشف كرده كه پيامبر اسلام كشف نكرده است!.
جدای از قرآن كه با آن عظمت معانی از دو لب مبارك رسول خدا خارج شده آن هم به وحی الهی، كلمات دیگری نیز به صورت متواتر و غيرمتواتر از خود حضرت بدون انتساب مستقیم به وحی صادر شده كه حدیث نام دارد و این احادیث به اعتراف و تصریح همه زبانشناسان در عين حال كه آب حكمت و بلاغت از آنها میچكد و از كلام عادی بشر بالاتر است اما به مراتب از قرآن پایینتر است خوب اگر قرآن و حدیث هر دو تراوش ذهنی و درونی خود حضرت است چراقرآن وحدیث از نظر درجه بلاغت و كمال ادبی با هم فرق واضح دارند بگونه ای كه هيچ كس نتوانسته در قرآن دست ببرد برخلاف حدیث؟ چون هرچه بقرآن اضافه كنند مثل پارچه كرباس كهنه و مندرسی میماند كه به لباس ابریشم زربفت وصله شود و كاملاً معلوم است. ولذا به اتّفاق نظر تمام فرق مسلمین و تمام علمای اسلام هيچ كس نتوانسته چيزي به قرآن بیافزاید و چند نفری هم كه در تاریخ اسلام قائل به تحریف قرآن شده اند ادعای تحریف به نقیصه (كم شدن از قرآن) كردهاند نه تحریف به زياده (افزودن).
جوابیه قسمت «بعثت» و «پس از بعثت»
در بخش بعثت نویسنده كتاب به حدیث ورقهابن نوفل استناد جُسته است این حدیث چند ایراد عمده دارد:
1ـ این حدیث از چند طریق نقل شده و هر نقل با نقل دیگر تفاوت و تناقض دارد و از جمله ی احادیث مضطرب محسوب و ازضعف شدیدی برخورداروازدرجه اعتبارساقط است.
2ـ مشكل بزرگتر حدیث این است كه در آخرین طبقه ی روایت به صحابه ختم میشود و موقوف است و معلوم نیست این سخن برداشت خود آنهاست يا از كس دیگری شنیده اند و آن كس كی بوده است به عنوان مثال در كتاب الدرالمنثور سيوطي آمده كه عبدالله بن شداد گفت: [جبرئيل بر محمد(ص) نازل شد و گفت بخوان...]
تا اینكه میگوید: [پس رسول خدا(ص) نزد خدیجه آمد و گفت ای خدیجه به گمانم چيزی به من شده...] لذا حدیث گفتار ابن شداد است نه پیامبر.
3ـ متن حدیث با نصوص آیات و روآیات مشكل بلكه تعارض دارد آن هم چندین تعارض و خدا به پيامبر(ص) وحی میفرماید كه: [بگو من با بصيرت الهی، خویش و پيروانم را به سوی خدا دعوت میكنم] (يوسف 108)
اما در حدیث آمده كه پيامبر خود نمیدانست چه اتّفاقی افتاده و ورقه به او خبر داد كه تو پيامبری!
خوب این مطلب با حقیقت قرآن و صدها آیه ی دیگر جور نمی آید و این چگونه پيامبر و (به تعبیر مؤلف كتاب) چگونه نابغه و مصلحی است كه آنچه را كه خود دیده نمیداند چيست و پيرمردی نابینا مثل ورقه بهتر از این مصلح نابغه ی بینا میداند كه او چه دیده است؟
خداوند به پيامبروحی میفرماید كه: [بگومن بردلیل روشنی از پروردگارم سيرمیكنم] (انعام57)
لهذا بسیاری از مفسران و صاحبنظرانِ بنام به شدت این حدیث را نفی كردهاند از جمله علامه طباطبایی در المیزان و ایتالله معرفت در كتاب التمهيد (كه با دلایل متعددی حدیث را مردود دانسته) و مرحوم شیخ طوسي در تبیان از آوردن این حدیث خودداری كرده و جز طایفه ای از حشویه به این حدیث به طور كامل چنگ نزدهاند و حتی مرحوم طبرسي نیز كه در مجمعالبیان آنر را آورده از طریقی است كه خالی از حرفهای بیربط مثل خوف دیوانگی و... میباشد و همان طور كه مؤلف تفسير نمونه گفته این حرفها ساخته دشمنان اسلام است تا بتوانند شخصيت پيامبر را زيرسؤال ببرند و دین مردم را تخریب كنند وچگونه ممكن است كه پيامبری كه مردم را به يقین به ملائكه وكُتُب آسمانی دعوت میكند خودش درآنچه دیده شك داشته باشد؟!
روش مؤلف را بنگرید كه هرجا كه روایت و خبری مخالف غرض اوست ادعا میكند كه اینها ساختگی و اسطورهسازي است حتی اگر در تمام منابع تاریخ اسلام به اتفاق نقل شده باشد اما هرگاه خبری را در جهت مقصود خود میبیند با علم به واهي و حتی جعلی بودن آن به نقل آن پرداخته و چون نیك میداند این خبر به علت ضعفهای فراوان در متن و سند وتعارض با نصوص قرآن دستاویزی ندارد به علوم طبیعی و روانشناسي چنگ زده است تا به گونه ای آن را به ذهن مخاطب تحمیل كند. وی میگوید:
«در حدیث عایشه چيزي كه برخلاف موازين طبیعی باشد نیست بلكه میتوان آن را با اصول روانشناسي منطبق ساخت»!
باید از این آقاپرسيده میشد كه ایا هر خبری كه با موازين طبیعي مخالفتی نداشته و با اصول روانشناسي جور درآید راست است؟
خوب اگرکسی ادعا كند كه نویسنده از دشمنان اسلام پول گرفته و تعهد داده كه كتاب 23 سال را علیه اسلام و قرآن و پيامبر عظيمالشان بنویسد ایا این ادعای امری محال و ناممكن است و با موازين طبیعی و روانشناسی جور نمیاید ؟! و اگر این ادعا و خبر با اصول طبیعی و روانشناسی تعارض نداشت قهراً و طبعاً راست و درست خواهد بود؟!
پس در اخبار تاریخی نمیتوان به صرف تعارض نداشتن با موازين طبیعی و اصول روانشناسی آنها را پذيرفت بلكه باید وقوع آنها را اثبات كرد چه این كه اگر صبح شایعه شود در فلان منطقه ی كشورآتشفشانی رخ داده و ناقل خبربچه ای باشد كه نمیتوان اورا تصدیق يا تكذيب كرد این خبربه هيچ وجه با موازين طبیعی مخالفت ندارد لكن كدام عاقل به صرف جورآمدن با موازين طبیعی خبر را میپذيرد؟
وانگهي چگونه این حدیث خرافه با اصول روانشناسی مطابق است كه طبق آن فردی كه وی نابغه و مصلحش می شمارد نمیتواند چيزي را كه دیده بفهمد چيست و به عقل خود شك میكند و بعد پيرمردفرتوت نابینایی كه ندیده از دیدن او بهتر خبر دارد؟ مگرتعارض با اصول روانشناسی چگونه است؟!
مؤلف 23 سال برای این كه بهرطریق كه شده مدعای خود را لباس حق پوشانده و با صورت راستی بیاراید به افسانه ای جعلی وخرافی چنگ زده كه محققان بنام اسلام ازشیعه و سنی به شدت آن را انكار كردهاند وآن افسانه غرانیق است وخلاصه آن كه دركتب خود آوردهاند این است كه:
پيامبر اسلام در مسجد الحرام درحال خواندن آیاتی از سوره نجم بود .چون به این آیات رسيد كه: افریتم اللات والعزّي و منوةالثالثةالاخری در این حال شیطان این دو جمله را بر زبان او جاری ساخت كه: تلك الغرانیق العُلی و ان شفاعتهن لتُرتَجي. لذا مشركان به او اقبال كرده دست او را فشردند و با او صمیمی شدند...
البته داستان به اینجا تمام نمیشود اما مؤلف 23سال خوب میدانسته كه اگر باقی این روایت تاریخي مفتضح را بگوید وجهه خود را جلو عوام هم تخریب کرده چه رسد به اهل نظر لذا مراد خود را به نقل همین مقدارمحقق دیده وازنقل باقی پرهيز نموده است وما برای ظاهرشدن گوشه دیگری از نیت وی روایت را كامل نقل میكنیم.
در ادامه این حدیث دروغين آوردهاند كه: بعداز این كه بتپرستان با پيامبر دوست شدند این خبر به مسلمانان مهاجر حبشه رسيد و آنان نیز با خوشحالی به مكه برگشته و مدتی با مشركان با هم به مسالمت زندگی كردند اما شب هنگام جبرئيل بر پيامبرنازل شد وگفت آیات را بخوان وحضرت آیات را خواند همین كه به آیات شیطانی رسيد وخواند جبرئيل براو بانگ زدواو را به سختی مواخذه كرد پيامبركه تازه متوجه ماجرا شده بود ازاندوه ازجان خود سيرشدو پس ازآن خداوند آیات و"ماارسلنا من رسولٍ" (سوره حج آیه 52) را نازل ساخت.
به نظر میرسد خندهدار بودن این افتراء مضحک ظاهرتر از ان است كه توضيح خواسته باشد من جمله این كه پيامبر در وسط روز آیات شیطانی را خواند و در همان شب جبرئيل آمد و او را نهيب زد و خبرداد كه چه خوانده و جالب این كه در این فاصله ی كم (فاصله ی خواندن آیات شیطانی تا فرود جبرئيل در شب همان روز) خبر آشتی به حبشه رسيد و مسلمین از آنجا برگشته و مدتی با هم با صلح و صفا زندگی كردند تا این كه در شب معلوم شد آیات شیطانی بوده است! و معلوم نیست كه درآن عصر چگونه در يك نصف روز خبر به حبشه رسيده و مسلمانها برگشته و مدتی با مشركان در صلح و صفا زيستهاند! ازامانت وصداقت نویسنده همین بس كه با این تناقض عجيب در داستان وانکاراکثریت قاطع محققان اسلامی، آن را متواترو محتملالوقوع شمرده است!!(ص70)
جدا از این اشكال كه به تنهایی برافتضاح این قصه ورسوایی ناقلان آن كافی است اشكالات بزرگ دیگری نیز برآن وارد است از جمله:
ـ چگونه پيامبری كه فصيحترین عرب بوده (و سایر مسلمانان) این عبارت مستهجن را در میان كلمات زيبای این سوره درك نكردهاند ودر شب جبرئيل به او خبر داده است؟!
ـ بر فرض كه پيامبر(ص) هم نفهمیده باشد آیات بعدی باز مذمّت شدید بتان و بتپرستان را ادامه میدهد چگونه پيامبر در حین مذمّت بتان ناگهان يك جمله درستایش بتان گفته و دوباره پس از آن به بدگویی بتان و بتپرستان ادامه داده و معذالك باز با هم رفیق شدهاند؟! چه این كه بعداز آیات 20 و 21 كه مدعي شدهاند آیه ی شیطانی آمده دوباره این آیات است: [ایا شما (بتپرستان) برای خود فرزند پسر و برای خدا دختر قرار میدهيد (در حالی كه دختررا ننگ می شمارید چگونه ننگ به خدا نسبت میدهيد؟) این تقسيم ظالمانه ای است این بتان چيزي نیستند جز اسمهایی كه شما و پدرانتان بدون هيچ حجت و دلیل الهی بدان پای بستهاید...]
اگر فردی با جمعي مخالفت كند و به آنها این طور بگوید: [شما مردم نادان و سبكسری هستید عجب رسوم زشتی دارید افكار خوب شما ستودنی است در بیخردی نظير ندارید و با این آداب و عقاید شایسته ی دوزخيد!]
ایا به صرف وجود يك جمله ستایش آمیز در میان بدگوییهای دو طرفِ آن، جمع حاضر با این گوینده دوست شده و دیگر مخالفت تمام میشود؟!
مولف كراراً اظهار كرده كه به اعتقاد من محمد نابغه بی نظيری بوده و ما بارها ثابت
كردیم كه همچو اعتقادی نداشته و تنها قصدوی ازاین سخن انكار وحی است و بس لذا از او میپرسيم كه چطور يك نابغه ی مصلح كه از روی شناخت با بتپرستی به مبارزه برخاسته كمتر از آدمهای معمولی كه يك هوش عادی دارند هم متوجه این وصله ی ناچسب و این تناقض گفتار خود نشده و به این سادگی هدف اصلاح مورد ادعا رابا آن همه نبوغ از ياد برده و با بتپرستان رفیق شده است؟!
وی سپس می افزاید: «عده ای ... این حكایت را مجعول گفته و به كلی منكر وقوع آن شدهاند و حتی آن دو جمله را از قرآن حذف كردهاند ولی روآیات متواتر و تعبیرات گوناگون و تفسير بعضي از مفسرین وقوع حادثه را محتملالوقوع میدانند»!!
اولاً مراد وی از عده ای كه انكار حدیث كردهاند قاطبه ی علمای اسلام و مفسران میباشند وانگهي اگر مخالفت عده ای آن هم با این وسعت در كار است پس تواتر حدیث از كجا حاصل شده؟ اگر تواتر در كار است وقوع حادثه باید قطعي باشد نه محتمل چه این كه معنای تواتر خبر، صدور قطعي و صددرصد آن است و براهل نظرروشن است که سخن از احتمال وقوع همراه باادعای تواترتاچه اندازه مدعارا مستهجن میسازد.
به ياد سخن آقایی افتادم كه گفته بود: مربع عشق سه ضلع دارد محبت و صداقت!
صاحبنظران حدیث شیعه و سنی این حدیث را نه تنها متواتر ندانسته بلكه هيچ كدام از اقسام خبر واحد نیز نشمردهاند و آن را در سلك اخبار جعلی قرار دادهاند خبری كه از نظر سند بی پایهترین و از جهت متن و دلالت بی مآیهترین روایت تاریخي است و آثار كذب و غرض ورزی سازندگان آن از سراپایش میبارد.
وی در قسمتی از عبارتش آورده: «میگفتند اظهارات محمد(ص) مطالبی است كه دیگران به وی آموختهاند...» (ص69).
مگر خود،همین حرف را نزده؟! آنها میگفتند در سفر شام از علما و راهبان نصاری الهام گرفته و همین سخن را مؤلف23سال نیز بیان كرده است (ص56 بحث كودکی)
عده ای دیگر از معاندان گفتند از سلمان فارسي تأثير پذيرفته و مؤلف كتاب نیز همین ادعا را بنوعی مطرح ساخته است (ص63 بحث رسالت)
و ما جواب محكم و مستدل را در ردّ این سخنان بیان كردیم.
در ادامه میگوید: «... میگفتند مردی است خيالباف...»
خود وی نیز بارها مدعي شده كه پيامبر در رؤياهای خود فرو میرفته و پس از سالها این رؤياها به صورت قرآن ظهور كرده است وماجواب این ادعا رادربحث قبل دادیم. (نعوذبالله من همزات الشیاطين)
البته نقل نظرات مردم عصرجاهلیت توسط مؤلف نه برای نكوهش افكار آنهاست بلكه برای مآیه گذاشتن ازدیگری جهت تحقق مقاصد خود است تا این كه مگر بتواند به این توهمات باطل پر و بالی داده و آسانتر عده ای را به گودال تردیدفروافكند و اگر این حرفها راواقعا به این منظور بیان نكرده باشد باید در پي آن این سخنان را رد مینمود يا حداقل خود در جای دیگر عين همین مطالب را تلویحاً و تصریحاً ادعا نمیکرد.
جواب این ادعاها (که کاری شبیه تیرانداختن به سوی خورشید است) راقبلابیان کرده ایم.
«جوابیه قسمت زن و پيغمبر»
در این قسمت مؤلف كتاب بی اعتقادی خود را به رسالت و حتی نابغه و مصلح بودن رسول گرامی اسلام كه ادعای آن را نموده به وضوح نمایانده است.
در اول بحث با استناد به سخن گلدزيهر مستشرق يهودی و دشمن اسلام و قرآن اذعان كرده كه زندگی رسول گرامی از جهت وضوح و روشنی حوادث در میان ادیان دیگر بی نظیر است و البته در اینجا به این دلیل این حرف را زده تا بتواند انبوه تفسيرهای غلط و روآیات جعلی را به اسم واقعه روشن و قطعي بخورد خواننده بدهد در حالی كه همین نویسنده در بحث «كودکی» در اول كتاب مدعي شده كه از دوران كودکی حضرت اطلاعات روشنی در دست نیست! (و البته درهمان بحث هم ادعای خود را در صفحه ی بعد نسیانا نقض كرده است و ما جوابش را دادیم).
اولین نكته این كه آقای گلدزيهر عموم مستندات خود را از منابع اهل سنت درآورده چه از جهت تاریخ و چه از جهت حدیث در حالی كه خود وی مدعي است (و براین ادعا پای فشرده) كه به دلیل منع نقل و كتابت حدیث تا نیمه قرن دوم هجری روایات اهل سنت اتصال سندی ندارد. لذا نه خود او میتواند با این روایاتی كه خود مدعي ضعف وارسال وقطع سند آنهاست چيزي را علیه پيامبرعظيم الشان اسلام اثبات كند ونه نوبت به آقای علی دشتی برای اقتباس از وی میرسد.
اماجریان منع حدیث:
چون موضوع بحث در مورد حدیث نیست خيلی خلاصه عرض میكنیم كه بعداز رحلت پيامبر خلیفه اول مدعي شد كه چون ممكن است مردم حدیث را با قرآن مخلوط كنند و قرآن تحریف شود. کسی حق نقل حدیث را ندارد و احادیث موجود نوشته را جمع كرده و سوزاند عمر و عثمان و معاویه و خلفای بعدی نیز سنّت منع حدیث را ادامه دادند و حتی بعضي از صحابه ی پيامبر گرامی به خاطر نقل حدیث شلاق خوردند (مثل ابورافع) و این سنت ادامه داشت تا در سال 142 هجری توسط عمربن عبدالعزيز منع حدیث برداشته شد.
گلدزيهر همین امر را دستاویز قرار داده هجوم سختی را برعلیه بنیان حدیث اهل سنت سامان داده و انصافاً صبحیالصالح در كتاب تاریخ حدیث خود علیرغم تلاش فراوان نتوانسته جواب قاطعي را به شبهه وی بدهد. مؤلفان صحاح سته خود اعتراف كردهاند كه چند هزار حدیث صحیح را از میان صدها هزار حدیث جعلی و متروك استخراج كردهاند و این نشان میدهد كه منع كتابت حدیث تا چه اندازه در دستبرد به حوزه حدیث مؤثر بوده است و در اینجا دو نكته لازم به ذكر است:
1ـ رهبران وائمه شیعه به هيچ وجه زيرباراین منع نرفته وازهمان اول دستورحفظ و كتابت را صادركردند. دراین زمینه روایات فراوان است وقبلاً اشاره شد واین اشكال به هيچ روی به بنیان حدیث شیعه وارد نیست وگلدزيهرنتوانسته این رشته زلال را گل آلود كند.
2ـ اگر به عقیده ی گلدزيهر روایات اهل سنت به دلیل قطع سند (به واسطه منع حدیث) منقطع است چگونه وی به این روایات برای اثبات مدعای خود استفاده میكند و جالبتراینکه مؤلف ،چگونه با این طناب مندرس به چاه میرود؟!
اما در خصوص این مبحث:
مؤلف كتاب با زیرکی مخصوصی كوشیده است كه شخصيت پيامبربزرگ اسلام راشیفته زنان ومشتاق آنان قلمداد كند و دراین راه هرراست وکژی را بهم آمیخته است. برای وضوح حق نكاتی را به خواننده گرامی متذكرمیشویم كه برای عقل سلیم همین حرف كفایت است.
1ـ فردی كه مولع به زنان باشد این ولع در جوانی وی ظهورشدید تری دارد اگر پيامبر اسلام (ص) این گونه بوده است چرا هيچ اثری از این ولع در جوانی او دیده نمیشود و حتی آن حضرت كه از سن نوجوانی تا 25 سالگی بارها به شام رفته و در آن سرزمین مردمانی زيباتروسفیدروتر زندگی میكردند سرسوزنی خروج از جاده ی عفت يا حتی تمایل از طریق ازدواج ازحضرت دیده نشده است وهيچ كس هم نقل نكرده بلكه آنچه نقل شده امانت و پاكدامنی بوده وبس، به طوری كه حتی سرسختترین دشمنان وی نیزبراین امراتفاق نظر داشتهاند؟!
2ـ نكته دیگر این كه چگونه این مسئله توجيه پذ ير است كه يك فرد زن دوست با زنی كه قبل از محمد (به اعتراف مؤلف) دو شوهررا پشت سر گذاشته و رنگ و لعاب جوانیش در حال افول است ازدواج میكند آن هم به عنوان اولین ازدواج؟
3ـ سومین سؤال این كه چگونه يك فرد مولع و علاقمند به زنان تا سن 51سالگی يعنی26 سال فقط با همین همسرزندگی كرده و همسر دیگری اختیار نمیكند و این سن دورانی است كه غریزه جنسى به حالت عادی درآمده و شدت تمایل زایل شده است؟
جالب توجه است كه از چهل سالگی پيامبر حضرت خدیجه(س) 55 سال سن داشته و از این سن تا سن 66 سالگی كه از دنیا رفته يك زن مسنی به حساب میآمد اما علیرغم این امر در این مدت هيچ تمایلی از رسول گرامی اسلام برای ازدواج با زن دیگری دیده نمیشود چگونه از يك فرد مشتاق به زن چنین تحملی آن هم در تمام دوران جوانی وجود دارد و تازه بعداز گذشت پنجاه و اندی سال از عمر شریفش و عبور از مرحله ی پرهيجان جوانی تازه يادش از زنان میافتد؟!
4ـ موضوع دیگر این كه وقتی عتبهابن ربعه بزرگ قریش به نمایندگی از آنها نزد حضرت آمد و با كلامی مودّبانه و دلجویانه به حضرت گفت حاضریم تو را امیرو پادشاه خود سازيم و زيباترین زنان را به همسری تو درآوریم و تمام اموال را به تو بسپاریم چرا حضرت نپذيرفت و كتكها واهانتها و سلب امنیت جانی و فشارهای روزافزون را برمال و جاه و همسران زيبا ترجيح داد آیا اینها ازيك فرد مولع به زنان مورد انتظار است؟
5ـ سؤال بعد این است اگر پيامبر به ادعای نویسنده دنبال ازدواج با زنان بوده چرا با زنانی كه جز عایشه همه بیوه يا مطلقه بوده و حتی زنی مثل امسلمه كه چهار پسر نیز داشت ازدواج كردند ایا برای شخصيتی مثل حضرت كار سختی بود كه دوشیزگان جوان بسیاری را به عقد خود درآورد؟!
چه بداست برای مدعی تحقیق که تااین حد درمقابل حقایق روشن چشم فروبندد.
اما درموردافسانهپردازی غربیها وبه تقلید آنها آقای مؤلف 23 سال دررابطه با ازدواج پيامبراسلام با زينب:
وی قصه را این دانسته كه (نعوذبالله) پيامبر وقتی چشمش به زينب افتاد از زيبایی او دل از كف داد و دوست داشت كه زيد او را طلاق دهد تا حضرت با او ازدواج كند و این اتفاق افتاد زيد مراجعه نمود كه میخواهم همسرم را طلاق دهم و حضرت علیرغم میل باطنی خود او را نهي میكرد كه این كاررا نكن و سرانجام طلاق واقع و زينب به عقد پيامبر درآمد!
لكن حقیقت قصه آشكار ومحكم است و دربادی الرّای دروغ و بی پایه بودن این تهمتهای ناروا به ساحت قدسي نبی مكرّم اسلام(ص) واضح میگردد و اینك دلایل كذب این اقاویل:
1ـ زينب (همسر زيد) دختر عمه پيامبر بود و با حضرت در يك شهر كوچك زندگی میكرد چگونه حضرت تا آن زمان وی را ندیده بود و ناگهان نزدیك سن شصت سالگی متوجه شد دختر عمه ای زيبا دارد و شیفته و دلداده ی او شد؟!
2ـ سيرهنویسان نوشتهاند كه وقتی شخص پيامبر به خواستگاری زينب رفت و درخواست همسری او با زيد را نمود زينب بنای خواهش و التماس گذاشت كه حضرت او را (با توجه به شرافت نسلی) به عقد زيد (كه سابقه بردگی داشت) در نیاورد و گفت برای من افتخار است كه همسر شما بشوم و حضرت ابا كردند و همسری زينب با خود را قبول نكردند و وقتی زينب و خانوادهاش تمایل و اصرار پيامبر برای ازدواج زينب با زيد را دیدند لاجرم رضایت داده و زينب به عقد زيد درآمد سؤال این است كه بفرض كه رسول خدا تا آن زمان دختر عمه خود را درهمسایگیش زندگی میكرد ندیده بود. آن روز كه خود به خواستگاری رفت و زينب را دید و خود با او صحبت نمود و زينب نیز صریحاً اظهار كراهت از همسری زيد و علاقه به همسری پيامبر نمود از يك طرف هم زينب جوانتر از روزي بود كه زيد او را طلاق داد و هم دوشیزه بود و از سؤی دیگر پيامبر نیز جوانتر بود واز طرف چهارم اگر پيامبر با او ازدواج میفرمود دیگر تهمتها و افسانهسازیها هم متوجه او نمیشد چرا با این وجود حضرت اصرار زينب مبنی بر این كه مفتخر است همسر پيامبر شود را رد نمود و برای زيد خواستگاریش كرد؟!
كدام آدم هوشیاری علیرغم اصرار دوشیزه ی زيبایی كه اصرار به ازدواج با خود وی دارد او را رد نموده و با دست خود او را همسر دیگری میسازد و پس از انجام این كار و مطلقه شدن آن دختر هوس ازدواج با او پيدا كرده (آن هم مطلقه ی پسرخواندهاش كه عرب آن را ننگ میدانست) و هزاران تهمت و بهتان را بر خود هموار میكند؟ در حالی كه اگر اول طبق درخواست زينب این كار را میكرد هم مشكل باز شدن زبان معاندان در كار نبود و هم زينب مزایای سابقالذكررا داشت و هم پيامبر جوانتر بودند!
مولف این فراز آیه مربوطه را كه میفرماید [و تخفی فی نفسك ماالله مبدیه و تخشی الناس والله احق ان تخشیه...] [و در دل چيزی مخفی میكردی كه خدا قرار بود آشكارش كند و از مردم میترسيدی در حالی كه خدا سزاوارتر است كه از او بترسي].بدین گونه تفسير نموده كه [مراد آیه این است كه پيامبر در دل عشق زينب را مخفی میكرد] در حالی كه در تفسير این آیه هفت قول آمده كه مرحوم طبرسي در مجمع نقل نموده و اكثراً از جمله همین قول سند و دلیل روایی نداشته صرفاً نظر مفسرین است جز گزينهای كه مرحوم علامه طباطبایی و عده ای دیگر از مفسران آن رابرگزيدهاند كه با قرائن موجود در خود آیه تأیید شده و روآیات نیز آن را تأیید میكنند وآن این است كه خدا بر پيامبرخود فرض نمود كه برای شكستن سنت جاهلی مبنی برحرمت ازدواج با همسرپسرخوانده، با زينب ازدواج نماید اما رسول خدا این معنا را دردل پنهان داشته از اظهارآن میترسيد تا مبادا دهان ياوه گویان منافق برعلیه مقام نبوت بازگردد و موید این نظر فراز بعدی است كه میفرماید [و تو از مردم میترسيدی در حالی كه خدا سزاوارتراست كه ازاوبترسي]. زيرا اگر موضوعي كه حضرت آن را دردل مخفی میكرد را این معنا بگیریم با معنای فرازبعدی فوقالذكرجوردرمی آید زيرا پيامبربین دومحذورواقع شده بود:
1ـ ابلاغ پيام الهی (كه من مأمورم با زينب ازدواج كنم) وبالطبع ترسی اززبان مردم داشت.
2ـ خطر كوتاهی درابلاغ پيام الهی و توبیخ ومجازات خدا بدیهي است هر دو مورد برای پيامبرجای نگرانی داشت وخدا دراینجا به پيامبرمیفرماید كه اصلاً نباید به ترس ازمردم (اگرچه آنهم به ملاحظه ی مقام نبوت بود) محلی ازاعراب میدادی بلكه ترس ازخدا را برآن ترس ترجيح داده و آنچه را كه از بيان آن هراس داشتي و در دل مخفي ميداشتي بيان مينمودی.
اما اگر بگوييم مراد از تخفي فينفسك همان محبت و عشق است با فراز بعدي كه ميفرمايد [خداسزاوارتربودکه ازاوبترسی..] هماهنگ نبوده بلكه معنا را خراب ميكند. زيرا معنا اين طور ميشود (نعوذبالله) [اي پيامبر تو عشق زينب (كه زن مردم بود) را در دل پنهان ميكردي و از اظهار آن ميترسيدي در حالي كه سزاوارتر بود از خدا ترسيده (و عشق خود را به ناموس مردم اظهارداري)]!! و براستي كه كدام حكم اسلام تمايل و عشق به زن مردم و اظهار آن را مصداق ترس از خدا معرفي كرده و بدان توصيه مينمايد؟!
انصافاً آيا تفسيري از اين حرف كه این نويسندة خوش فكر برگزيده سبک تر پيدا ميشود؟
دلباختگي نويسنده که خوددرجای جای کتاب بدان تصریح کرده در اينجا نیزعیان ميشودبطوری كه حتي در تفسير قرآن و منابع اسلامي نيز كاسه ازغربي ها پیروی میکند.چه اين كه مستشرقان مغرض غربی از بين هفت نظريه همين نظر متروك بلكه مردود و بيسند و مخالف روايات را برگزيدهاند تا بتوانند به رمّان عاشقانة دروغين خود پر و بالي بدهند و نويسنده آن قدر خود را در مقابل آنها نیازمند ديده كه فكر كرده تفسير قرآن و حديث را نيز بايد از غرب وارد كرد!
[و ان الشياطين ليوحون الي اوليائهم ليجادلوكم و ان اطعتموهم انكم لمشركون ـ و همانا شياطين به دوستان خود القا ميكنند كه (در انكار حق) با شما مجادله كنند و اگر شما از آنها اطاعت (و پيروي) كنيد (شما نيز) مشرك خواهيد بود]
مستشرقان غربي يك روايت تاريخي بيسند از كتاب تاريخ طبري (كه خود وي چند برابر روايات مخالف آن را نقل و ساحت پيامبر را از امثال اين افتراءها مبرا دانسته است) گرفته و آنقدر به آن شاخ و برگ چسباندهاند كه به افسانة هزار و يك شب شبيه شده است در حالي كه مفسران بسيار و صاحبنظران بزرگي چون فخررازي، آلوسي و بسياري ديگر به شدت اين اتهامات بيسند و مخالف روايات صحيح و آيات قرآن را تكذيب و امثال آن را كار دشمنان اسلام دانستهاند و نمونهاش را در مباحث قبل در افسانه مسخره غرانيق بيان كرديم.
در مورد آيه (50) سوره احزاب كه ميفرمايد [و امرأة مومنةً ان وهبت نفسها للنبيّ…] نيز وي ترجمه ای جعلی و مخالف صريح روايات فراوان گفته است طبق مضمون حديثي مسند از امام باقر عليهالسلام روايت شده كه زني خدمت رسول خدا(ص) رسيد، عرض كرد يا رسولا… هرچند رسم نيست كه زن به خواستگاري شوهر رود ولي من زني كامل بوده و سالهاست شوهر نداشته و فرزندي ندارم آيا شما مايل به ازدواج با من هستي؟ اگر حاجتي بمن داشته باشي من خود را بتو ميبخشم.
رسول خدا نيز در حق وي دعا كردواظهاربی نیازی نمود حفصه همسر رسول خدا گفتار زن را تقبيح نمود و رسول گرامي اسلام فرمود اي حفصه دست از او بردار كه او از تو بهتر است. زيرا او (از اين طريق) رغبت خود را به رسول خدا نشان داد و تو او را سرزنش ميكني.
در اين حال آية مزبور نازل شد.
اما نقل قول عايشه توسط نويسنده كتاب هيچ سندي نداشته و جزء مطالبي است كه صاحب مجمع به عنوان چيزي كه گفته شده به صورت گفتار ضعيف (با عبارت قيلَ) نقل كرده است.
اما اين كه مراد آيه و حكمي كه متضمن آن است چيست جواب اين است كه در احكام اسلام زن نميتواند بدون مهر به همسري مردي ديگر درآيد و اين الزامي است و در رواياتي متعدد از اهل بيت عليهمالسلام به اين امر تصريح شده آمده است كه لازم است حداقل دو درهم (معادل يك پنجم يك ديناریاحدود يك گرم طلا ) به عنوان مهر قرار داده شود و كمتر از اين جايز نيست اما طرف ديگرش حدّي براي آن گذاشته نشده است لذا اگر مرد و زني ازدواج كنند و شرط نمايند مهري در كار نباشد عقد آنها باطل است و اگر يادشان رود كه مهر را معين كنند و بعداز عقد يادشان بيايد مرد موظف است مهرالمثل بپردازد تنها شخصيتي كه خداوند او را از اين قاعده مستثنا فرمود رسول گرامي اسلام بود كه اگر زني خود مهر طلب نميكرد عقد آن حضرت با وي صحيح ميبود پس معناي این که زنی خودرابه پیامبرهبه کند اين بود كه با رضايت زن عقد او با پيامبر بدون مهر باشد.
اما نويسنده با ترفند خاصي كوشيده تا با سوءاستفاده از ظاهر آيه به خوانندگان القاء كند كه زناني نزد پيامبر آمده و خود را به حضرت تقديم و هديه كرده و حضرت هم آنها را پذيرفته وبدون عقدشرعی به حرمسراي خود ميفرستاده است. [... (الا) لعنةالله عليالظالمين الذين يصدّون عن سبيلالله و يبغونها عوجاً و هم بالاخرة كافرون].
امثال اين نويسنده در طول تاريخ كم نبوده اند كه در دشمني با اسلام به هر افتراء و اتهامي لب باز کرده و به قلب حقايق و جعل تاريخ پرداختهاند و اين بی انصافی تا امروز نيز ادامه دارد.
نكته مهم اينجاست كه نويسنده با بيپروايي و عدم خجالت از كارشناساني كه متوجه جعل و تحريف هستند در تحريف معنوي آيات و تفسيرهاي غلط و انتخاب نظرات بيمبنا و روايات بدون سند و ضعيف و در مواردي جعلي سنگ تمام گذاشته و در دهها موردي كه سعي كرده رسول گرامي اسلام را مشعوف به زنان جلوه دهد برخلاف حقايق مستند محكم ومسلم سخن گفته است.
اما اين علت كه تجويز بيش از 4 همسر براي پيامبر چه بوده است بايد گفت ويژگي خاص فرهنگي جامعه آن روز عرب به گونهاي بود كه حكمت الهي اقتضا مينمود چنين تكليفي براي پيامبر بزرگ اسلام معين گردد. ازدواجهاي حضرت حكمتهاي مختلفي داشته است مثلاً حضرت با ام سلمه ازدواج كرد زيرا شوهر وي در يكي از غزوات شهيد شد و وي كه زن خيلي جواني هم نبود از فرط اندوه گريه بسيار ميكرد و با خود عهد كرد كه بگريد تا جان خود را از دست بدهد رسول گرامي اسلام با اين ازدواج موجبات سرور قلبي وي و تسكين اندوه او را فراهم آوردند و وي در آن زمان چهار پسر داشت و برخواننده گرامي بداهتاً واضح است كه ازدواج با همچو زني به هيچ روي از روي تمايلات غريزي نيست.
مورد ديگر ام حبيب خواهر ابيسفيان بود وي با همسر خود كه هر دو مسلمان شده بودند به حبشه هجرت نمود اما در ديار غربت همسر وي مسيحي و مرتد شد و وي تنها و دچار اندوه و فروپاشي روحي گرديد خبر به پيامبر رسيد حضرت نماينده اي به حبشه فرستاده و خود به پاس فداكاري وي از او خواستگاري نمودند و به اين صورت او در حبشه بود و حضرت در مدينه چند سال بعد وي به مدينه بازگشت چگونه ميتوان اين عمل را ناشي از تمايل به زنان دانست در حالي كه وي نيز زن خيلي جواني نبود و مدت مديدي نيز در عين اين كه همسر پيامبر بود دور از حضرت در حبشه زندگي ميكرد؟!
و البته اين اقدام پيامبر در آرامتر كردن ابوسفيان و خانواداش در اقدام عليه اسلام موثر بود و پيامبر به وسيله همين ازدواجها توانست بسياري از سران طاغي كه زمينه سركشي و ايجاد مشكل براي جامعه اسلامي داشتند را مهار كند.
نمونه ديگر آن ازدواج حضرت با دختر حارث ابن ضرار رئيس شورشيان بنيالمصطلق بود در جنگ طايفه وي با مسلمين دختر نامبرده اسير شد و وي براي آزادي دخترش فديه آورد و حضرت ضمن اينكه با يك خبر غيبي او را شگفتزده كردند (و او و دو پسرش به همين سبب اسلام آوردند) دختر او را آزاد و از دخترش خواستگاري نمودند وي و دخترش نيز با كمال افتخار پذيرفته با مهر 400 درهم (40 دينار) به عقد رسول گرامي درآمد اين پيوند باعث آزادي باقي اسراي طايفه مزبور شد و شعلة كينهورزي بين آنها و مسلمين را به كلي خاموش و اين طايفه را جزء مدافعان سرسخت پيامبر قرار داد به طوري كه از حاميان پيامبر و مسلمين گشتند و مردم با تعجب ميگفتند هيچ زني براي قوم خود پربركتتر از اين زن نبوده است!
اگر با يك تحقيق ساده نيز نگاه كنيم به خوبي واضح خواهد شد كه تمام ازدواجهاي رسول گرامي در پي حكمتي عظيم و مصلحتي بزرگ و پرخير بوده است يا براي شكستن سنتي غلط يا براي هدايت و اسلام يك طايفه بزرگ يا براي مهار طايفهاي دشمن و خاموش كردن آتش فتنه احتمالي در آينده و يا براي حمايت از بيوهزنان خسارت ديدهاي بوده كه در راه اسلام متحمل رنج غربت و از دست رفتن هستي خود شده بودند و به راستي چه دورندازانصاف کسانی كه به همچو انسان بزرگ و والايي (كه همه آزادگي بشر مديون انفاس قدسي اوست و دوست و دشمن او را به بيهمتايي در سجايا و كرم و بزرگي ستودهاند) اتهام زندوستي بزنند.
بزرگمردي كه وقتي از دنيا رفت حتي منزل محقري كه ملك وي باشد به جا نگذاشت. اموالي نداشت و آن طوري كه امير مؤمنان فرمودند هميشه گرسنه بود، دريا دريا غنايم را كه به دست ميآورد براي اسلام هزينه ميكرد و به مسلمين بخشيده و گاه خانواده خود را از آن محروم ميكرد به طوري كه گاه موجب اعتراض شديد همسران حضرت ميشد از جمله در غزوة خيبر گنجهاي آل ابيحقيق نصيب حضرت شد و تمام آن را بين مسلمين تقسيم فرمود و چيزي به خانواده خود نداد ووقتي بعضي همسران وي با كلمات سبك به وي اعتراض نمودند حضرت فرمود من به دستور خدا چنين كردم پس از آن به امر خدا (سبحانه و تعالي) يك ماه از همسران خود كناره گرفت و پس از آن اين آيات نازل شد:
[اي پيامبر به همسرانت بگو اگر زندگي دنيا و زيور آن را ميخواهيد بياييد تا شما را از مقداري مال بهرهمند نموده و به نيكي و خوبي رها نمايم و اگر خدا و رسول او و سراي آخرت را طالبيد همانا خدا براي خوبان شما اجري عظيم مهيا فرموده است].
از اين آيات موافق با نقل متواتر تاريخي و بدون اختلاف پيداست كه زندگي حضرت از نظر مادي در شرايط سختي بود به طوري كه تحمل اين شرايط گاه بر همسران حضرت دشوار و طاقتفرسا ميشد.
نويسنده ،مدعي شده كه [عايشه رقيبي چون زينب پيدا كرده كه شوهر بزرگوارش آيات عديده براي دست يافتن بدو نازل كرده]!
فردي كه با آن موقعيت عالي (كه مسلمين حاضر بودند جان خود را فدايش كنند) اگر مشعوف به زنان باشد آيا اين طور زندگي را بر خود سخت ميگيرد؟!
آيا كسي كه به گمان باطل نويسنده در اين مبحث براي رسيدن به زنان (نعوذبا...) آيه نازل ميكند و به دنبال لذت است اين طور با اختيار و بدون وجود هيچ معارضتي از سوي ديگران زندگي را تا اين حد برخود دشوار ميگيرد؟ و آيات جهاد را اول متوجه خود ساخته و خود را در معرض خطرناكترين حوادث قرار ميدهد به طوري كه شخصاً در اكثريت قريب به اتفاق جنگها در وسط ميدان نبرد حضور دارد به گونهاي كه قهرمان جنگاوری چون علي(ع) ميفرمايد:
[هرگاه تنور جنگ داغ شده و وحشت همه را ميگرفت ما در زير سايه رسولالله(ص) خود را پناه ميداديم]!
و چگونه يك شخص خوشگذران وزن دوست جدا از حضور در عرصههاي سخت جنگ و در خط مقدم آن اول عزيزترين نزديكان خود را به نبرد پهلوانان مبارزطلب دشمن ميفرستد همان طور كه در روز بدر علي(ع) عزيزترين فرد خانوادهاش و حمزه عمويش را فرستاد و به تعبير اميرمؤمنان اهل بيت خود را سپر اصحاب خود قرار ميداد؟!
به راستي چگونه چنين فردي كه براي رسيدن به زنان آيه ميآورد (نعوذبالله) در آياتي ديگر به نص صريح قرآن در هنگام شب كه موقع آسودن در كنار همسران است با دستور وجوبي و محكم و صريح در قرآن نماز شب را بر خود واجب و خواب نصف زمان تمام شبهاي عمرش را برخود حرام ميسازد و آنقدر عبادت ميكند كه پاهايش متورم ميشود؟!
كدام انساني كه بويي از انصاف و مروت برده باشد حاضر به بستن اين اتهامهاي ناجوانمردانه به خاتمالمرسلين و گل سرسبد آفرينش و عصارة همه كرامتهاي خوبان است ؟ [اولئك الذين لعنهمالله و من يلعنالله فلن تجد له نصيراً].
اين كه حكمتهاي مختلف ازدواج هاي پيامبر اسلام را بيان كرديم از جمله ايجاد دوستي بين طوايف نمونهاي ديگر را كه به اقتضاي حكمت الهي صورت گرفته ذكر ميكنم.
حضرت ابراهيم(ع) نياي بزرگ پيامبر اسلام(ص) عرب نبود وي از بابل به فلسطين تبعيد شد و بعداز آن فرزندش اسماعيل و هاجر را به سرزميني كه الان مكه ناميده ميشود آورد. اسماعيل با زني عرب تبار ازدواج كرد و فرزندان اسماعيل از طرف پدر غيرعرب و از طرف مادر عرب بودند و رسول مكرم اسلام از همين نسل است. حضرت امام حسين عليهالسلام با شهربانو، بانوي ايراني ازدواج نمود و فرزندان آن حضرت از طرف مادر به يك بانوي ايراني ميرسند و ايرانيان نيز در اين نسل طيّب شريك شدند همين طور مادر امام موسيابن جعفر حُمَيْده خاتون بانويي غيرعرب اهل سرزمينهاي شمالي افريقا بود و مادر امام رضا نجمه خاتون نيز اهل كشور مغرب بوده است و از اينجا به بعد اهل آن ديار نيز با اين نسل پاك پيوند ميخورند و سرانجام بانوي با كرامت نرجس والدة مكرمة امام عصر(عج) اهل اروپاي امروزي بوده و شخصيتي چون امام مهدي كه چتر حكومت توحيدي بر عالم خواهد افراشت شجرة طوباي طيبهاي است كه هر شاخسار وجودش به طايفهاي از اولاد آدم در شرق و غرب عالم متصل است و همه او را از خود ميدانند و به همين سبب احساس خويشاوندي رابطه مستحكم اين رهبر آسماني را با همگان مضاعف ميكند.
آري خداي حكيم كه به اسرار گذشته و آينده عالم احاطه كامل دارد خوب ميداند براساس چه حكمتي تشريع كند و براساس چه حكمتي براي رسول گراميش حدود زوجات را معين سازد لكن از آنجا كه گفتهاند كافر همه را به كيش خود پندارد امثال نويسنده كتاب 23 سال كه در عمر خود نتوانستهاند از فضاي تقاضاي پايين و بالاي خود در زندگي فراتر روند (مثل الگوهای غربیش كه عفت را خرافه ميدانند) كار پاكان را قياس از خود گرفته و براي خاموشي نور خدا تلاش ميكنند و اين سنت الهي را نميدانند كه [من صارع الحق صرعه ـ هركس با حق درآويزد حق او را به زمين خواهد زد].
اما در مورد حكمت ازدواج حضرت با زينب همسر سابق زيدابن حارثه همان طور كه گفتيم او دختر عمه حضرت بوده و حضرت عمري او را ديده بودند و عليرغم اين كه اظهار ميكرد دوست دارد همسر رسول خدا باشد نه زيد در حالي او را به همسري نپذيرفتند كه هم زينب دوشيزه بودوهم حضرت جوانتر بودند بعداز همسري با زيد و مدتي زندگي مرتب شرافت نسلي خود را به رخ زيد ميكشيد و زيد نيز آن طوري كه گفتهاند اخلاق نرمي با او نداشت و لاجرم او را طلاق داد.
در ميان عرب سنت غلطي حاكم شده بود كه پسرخوانده حكم پسر عادي داشت و در تمام امور از ارث و اتصال نسلي و تمام حقوق فرزند چون فرزند عادي بهرهمند ميشد واين اشتباه مشكلات بعدي در نسلها و طوايف پديد ميآورد و بالطبع حقوق بسياري از اين طريق ضايع ميگشت. اسلام كه براي شفافيت حدود نسلي اهميت فوقالعادهاي قائل است و استحكام بنيان جامعه بشري را در بيابهام بودن و شفافيت هويتها مينگرد اين سنت غلط را تخطئه و آن را فاقد اعتبار دانست و آياتي در اين رابطه در ابتداي سوره احزاب نازل شد.
اما عليرغم تشريع حكم صريح كه ميفرمايد: [خدا پسرخواندههاي شما را هرگز پسران شما قرار نداده اين حرف دهان شماست و خدا حق را ميگويد و به راه درست رهنمون ميشود] (احزاب آيه4).
باز مردم دست از اين سنت غلط برنداشته همچنان بدان پايبند بوده و پسرخواندهها را در همه امور از جمله ارث و.. چون پسر خود به حساب ميآورند (و درست است كه گفتهاند سنت شكني از بتشكني مشكلتر است) در اينجا چه بايد كرد؟!
براي محو سنتهاي غلط و خسارتزا از صحنه يك جامعه به صرف تشريع و وضع قانون، مقصود حاصل نميشود بلكه لازم است عدهاي عملاً دست به سنتزدايي و سنتشكني بزنند تا براي مردم عادي گردد و ديگران هم جرأت انجام آن را پيدا كنند همان طور كه استعمار براي از بين بردن سنتهاي مفيد هم از اين روش استفاده ميكند رضا خان در كشف حجاب عليرغم فشار بسياري كه به ملت ايران آورد و نتوانست سنت حجاب را مخدوش كند لاجرم در اولين اقدام عملي خانواده سلطنت را بيحجاب در ملاء عام آورد و بيحجابي را تا حدّ زيادي شيوع داد و به خاطر همين تأثير رواني است كه در تمام قارة اروپا حتي يك دختر محجبه را (عليرغم شعار آزادي) به يك مدرسه راه نميدهند زيرا اين اقدام عملي ميتواند سنت غلط بيحجابي را بشكند و از انتشار چندين كتاب و نشريه در تمجيد حجاب براي آنها خطرناكتر است. از همين رو در سال 2000 وقتي يك خانم تازه مسلمان آلماني با حجاب در محل كار خود كه يك شركت بود حاضر ميشود به سختي با او برخورد شده و اخراج ميگردد و پس از شكايت به دادگاه شهر خود از سوي قاضي عمل اخراج توسط مديرعامل تاييد ميگردد با اين عذر كه كار شما براي فرهنگ كشور ما خطرناك است!
آري سنتها چه خوب و چه بد چنان در ميان مردم ريشه ميدوانند كه كندن آنها به سادگي ممكن نيست و گاه قرنها بلكه هزاران سال ادامه مييابد در ايران مراسم آتشبازي چهارشنبهسوري عليرغم هشدارها و عبرتهاي فراوان هر ساله دهها نفر تلفات و ناقصالعضو و آتشسوزي به جاي ميگذارد وباز مسئولين در كنترل آن عاجز شدهاند.
وقتي يك سنت غلط جاهلي باعث ورود فردي غيرهمخون در يك نسل شده و به واسطه نسبت و پيوند جعلي و غيرواقعي در آن نژاد آميخته گردد.مفاسد بزرگي از ناحيه محرميت، ارث، ازدواج و... به آن نسل وارد شده و باعث ضایع شدن حقوق ميگردد و از طرف ديگر رشته اتصالش با نسل خود منقطع و شبيه هميه آثار سوء برآن مترتب ميگردد و مردم نيز عليرغم حكم خدا دست از اين كار برنميدارنددراین صورت چه راهي جز يك اقدام عملي براي درهم كوبيدن اين سبب اخلال در نظام نوعي و نسلي وجود خواهد داشت؟
جالب است كه در اول همين سوره آيات نفي اين سنت جاهلي آمده است اما مردم همچنان عمل به اين سنت را ادامه دادند تا اين كه رسول خدا مأمور شد با زينب ازدواج كند تا همه مردم باور كنند كه اين كار هيچ اشكالي ندارد. و ترس آنها در مبادرت به اين سنتشكني بريزد. نكته قابل توجه اين كه گاهي جريان مداوم يك سنت چنان باور غلطي را به صورت عميق در درون مردم ايجاد ميكند كه حتي اگر علم به دستور شريعت و حكم خدا در نفي آن را هم داشته و به آن حكم ايمان هم داشته باشند اما جرأت خروج از آن سنت را ندارند مثل علم مردم به حلال بودن ازدواج موقت در كشور ما و اين كه اين كار در شريعت اسلامي هيچ اشكالي و حتي كراهت نيز ندارد اما اگر معلوم شد كسي به چنين اقدامي دست زده از چشم مردم ميافتد و حرمتش شكسته ميگردد با اين كه همه ميدانند كه در شريعت مقدسه اين امر تشريع شده و هيچ اشكالي ندارد و به خاطر احساس ننگ از همين سنت است كه عدهاي از مردم آن چنان كه از اين عنوان فرار ميكنند و ننگ ميدانند از فحشاء و روابط نامشروع علنی شدن دوستیشان باجنس مخالف چنين گريزي راندارند و به وضوح ديدهايم كه بزرگان بسياري در اين راستا سخنراني كرده و كتاب نوشتهاند اما چقدر در تصحيح ذهن مردم تأثير داشته است؟! لاجرم تنها راهش اقدام عملي از سوي بزرگان است (خاصه افرادمسنی که همه میداننداین کاررابخاطرحاجت جنسی انجام نمیدهند).
شبيه همين مشكل در امّت بنياسرائيل وجود داشت. در بنياسرائيل نشان وفاداري زن به شوهر متوفي اين بود كه تا آخر عمر ازدواج نكند و عليرغم دستور خدا به مردم در نفي اين سنت غلط همچنان اين سنت جاري بود تا اين كه هيچ راه چارهاي نماند جز اين كه اقدام عملي حضرت داوود عليهالسلام اين سنت غلط را بشكند. حضرت با همسر اوريا كه در جهاد شهيد شده بود ازدواج كردند و اگرچه اين سنت شكست اما بهانهاي به دست جهال بنياسرائيل افتاد و برعليه حضرت داوود افسانههاي عاشقانه ساختند (درست شبيه به آنچه دشمنان اين امت عليه پيامبر اسلام پرداختهاند) گفتند داوود عاشق همسر اوريا شده بود او را به جنگ فرستاد تا كشته شود و سپس با همسرش ازدواج كرد و افسانه حرمسرا و داشتن زنان فراوان در مورد داوود چنان شيوع يافت كه متاسفانه در كتب مقدس يهود نيز رخنه كرده است.
سابقاً گفتيم كه هيچ كدام از ادلهاي كه نويسنده كتاب 23سال آورده پايه و اساس ندارد يا آراء شاذّ (نادر) و بدون سند مفسران است يا نظرات و حرفهاي نقل شده از قول صحابه (كه تازه رشتة اتصال اين سخنان به صحابه و تابعين نيز مجهول ميباشد) يا تفسير به رأي و برداشتهاي شخصي و من درآوردي از آيات و تغافل از اقوالِ صحيحِ فراوانِ موافقِ روايات و يا نقل قول از مستشرقان غرضورز ميباشد و نكته مهمتر اين كه تمام اين روايات تاريخي از منابع اهل سنت است. براي اين كه خواننده محترم متوجه حقيقت مطلب شود نكتهاي را عرض مينماييم:
ـ ابن ابيداوود از ائمه اهل سنت ميگويد كه براي نوشتن كتاب خود (سنن) 4800 حديث را از ميان 500000 (پانصدهزار) حديث استخراج كردم (و باقي قابل اعتماد نبوده)!.
صحيح بخاري شامل 1761 حديث است وي ميگويد من اين حديثها را از ميان ششصدهزار حديث استخراج نمودم.
صحيح مسلم شامل 4000 حديث است و وي تصريح نموده كه اينها را از ميان سيصدهزار حديث استخراج نمودم.
و احمدابن حنبل خود تصريح دارد كه روايات كتاب مُسند خود را از ميان هفتصدهزار حديث برگزيده است!
نيك بنگريد كه اگر نويسندهاي كه مدعي فهم وتحقیق است بخواهد با تكيه به همچو منابعي كتاب خود را تدوين كند و روايات و تفاسير و نقلهاي فاقد سند و مشکوک ومردود را (كه حتي در مورد متعدد خود مؤلفان بعداز نقل تكذيب نموده و ساخته و پرداخته دشمنان برشمردهاند) سند مدعاي خود سازد كتاب وي چقدر ارزش دارد؟
البته جاي بيان اين حقيقت است كه محدثان اهل سنت تلاش فراوان كردهاند كه از ميان اين حجم انبوه، روايات صحيح را استخراج و تدوين كنند همان طور كه اشاره شد صحاح سته حاصل اين تلاش است اما با اين وجود ميدان براي دشمنان اسلام و ایادی داخلي آنها بازمانده تا هرگاه بخواهند با سوءاستفاده از بياطلاعي عوام هر تهمتي را بزنند.
اما در روايات شيعه اهل بيت پيامبر با ارشاد ائمه هدي و اشراف آنها بر كتابت و ضبط و نقل حديث جريان زلالي باقي مانده كه دشمنان اسلام عليرغم تلاش فراوان نتوانستند آن را نيز گلآلود كنند و مولف 23سال هرگز حاضر نشده حديث يا روايت تاريخي از اين را نقل و بدان استناد جويد چون خوب ميدانسته كه در اين سو بازارش كساد ميگردد.
اما اين كه نويسنده كتاب اشكال نموده كه در قرآن مسائل خانوادگي شخص پيامبر وجود دارد و اين را به عنوان ايراد بركلام خدا ذكر كرده است همچون ساير قضاوتهاي وي است زيرا قرآن (همان طور كه امام صادق(ع) فرمود) هيچ گاه از جريان نميافتد و آياتش چون ماه و خورشيد دائم درجریان است هيچ آيتي از قرآن كهنه نميشود و تاريخ مصرف ندارد بلكه هدايت ابدي است براي اين كه ذهن خواننده گرامي متوجه اين حقيقت گردد به نمونهاي اشاره ميكنيم.
مثلاً در قرآن اين آيه آمده است كه: [اي زنان پيامبر هركدام از شما مرتكب فحشاي آشكاري گردد دو برابر عذاب خواهد گرديد و اين كار برخدا آسان است] (31 احزاب).
به ظاهر زمان استفاده اين آيه سپري شده است لكن حقيقت امر اين است كه حقايق فراواني غير از موضوع همسران پيامبر از اين آيه ظاهر است كه تا ابد الگوي زندگي است از جمله:
1ـ در نظامهاي حقوقي گذشته مثل قرون وسطي رسم براين بود كه قانون در مورد همه يكسان اجرا نميشد بلكه شاهزادگان معاف، متوسطها متوسط، و بردگان مورد سختگيري بوده و خطاي آنها مجازات مضاعف داشت.
با شروع رنسانس يكي از تحولات بنيادين جا افتادن اصل مساوات قانوني بود اين اصل امروز در تمام نظامهاي حقوقي جهان مورد قبول است.
لكن در نظام حقوقي اسلام امر از اين هم بالاتر و مترقيتر است در اين نظام حقوقي به عكس روش اول هركه بالاتر باشد خطايش مجازات بيشتري دارد زيرا آثار لغزش شخصيتهاي مطرح اجتماعي به محدوده خودشان متوقف نشده و جامعه را نيز به نوعي دربرميگيرد لاجرم اسلام بر مبناي حكمتي متعالي افراد بالاتر را مشمول مجازات سختتري به خاطر گناهان قرار داده است به عنوان مثال در همين آيه زنان پيامبر در مجازات ارتكاب فحشاء فرضي دو برابر زنان آزاد مجازات ميشوند و زنان آزاد،نصف آنها و زنان برده (كنيز) نصف زنان آزاد مجازات ميشوند قرآن كريم در اين باره ميفرمايد:
[.... فان اتين بفاحشةٍ فعليهن نصف ما علي المحصنات من العذاب] [اگر (زنان برده) مرتكب فحشاء شوند نصف زنان آزاد مجازات ميشوند...] (سوره نساء 25).
بدين ترتيب دايره كار، بر رهبري مسلمين بسي تنگتر است و قبلاً اين را در مقدمه توضيح داديم. اگر يك استاندار دروغ شخصي بگويد يا غيبت كند از مقام خود عزل نميشود اما اگر مرجع تقلید كه در جايگاه پيامبر نشسته مرتكب اين دو عمل شود از مرجعيت ميافتد زيرا از لوازم آن،عدالت است و اين دو عمل مصداق بارز فسق و منافي عدالت است.
برمبناي همين قاعده در مورد رسول گرامي اسلام ميفرمايد: [... اگر تو را ثابت قدم نساخته بوديم نزديك بود اندكي به اين منحرفان تمايل پيدا كني ـ در اين صورت (اگر تمايل كرده بودي) در حيات دنيا و آخرت چند برابر عذابت ميكرديم...] (اسراء 72).
اين آيات كه چون تكههاي يك تصوير شكسته (پازل) در قرآن پراكندهاند وقتي در كنار هم چيده ميشوند تصويری دلانگيزاز گوشهاي از شاكله نظام حقوقي اسلام ارائه ميدهند كه در هيچ جاي جهان سابقه نداشته و ندارد و در روش مديريت پيامبر و علي(ع) هم فراوان به چشم ميخورد علي(ع) كه بر حكام و كارگزاران خود سختگير بود و به دخترش به خاطر عاريه گرفتن يك شي زينتي از خزانه ميفرمايد [اگر عاريه مضمونه نبود اولين دستي كه در حكومتم ميبريدم دست تو بود]! و حاكم خود عثمان بن حنيف استاندار بصره را به خاطر حضور در ميهماني يك ثروتمند به سختی مؤاخذه ميكند. همين علي وقتي بردهاي را ميآورند كه اموال بيتالمال را خورده بود و خودش نيز جزء اموال بيتالمال بود ميفرمايد رهايش كنيد «مالُ الله اكل بعضه بعضاً» مال خدا(غلام بیت المال) مال خدا را خورده است!
و همين علي وقتي كه ميشنود مصقلهابن هبيره تعداد زيادي از اسيران طايفه شورشي بنيناجيه را فراري داده و سپس خود به معاويه پناهنده شده عمل اول وي را به مصداق جوانمردي ستايش و كار ديگرش را نكوهش و تقبيح ميكند با اين كه اين اسيران در آن زمان جزء اموال محسوب شده و قيمت بالايي داشتند و علي(ع) نيز در بيتالمال بسيار دقيق و سختگير بود.
برخورد علي همان قدر كه با كارگزاران خود سختگيرانه بود بر مردم عادي و بردگان مهربانانه بود كه نمونههايي ذكر شد. تا جايي كه وقتي دو لباس خريد بهتر را به غلامش قنبر بخشيد و با اين كه خود خليفه بود ارزانتر را پوشيد. آن وقت مولف مزبور كه برانصاف خود ایستاده تا به تصورخود قدبلند ترشده سري بيافرازد در گفتارخود آورده كه علي(ع) كنيزك بيچاره را به باد كتك گرفت تا مطالبي را لو دهد! اي كاش عشری ازانصاف جردجراداق مسيحي دراین میان بود كه آن كلمات بلند و تعابير عجيب را در حق علي به كار برده يا آن محقق اروپايي كه ميگويد علي چنان بود كه در عين حال كه ديدن او در ميدان جنگ دل شير را آب ميكرد اما هنگامي كه بچه يتيم را ميديد اشكش جاري ميشد.
اين يكي از ابعاد اين آيه است و ابعاد متعدد ديگري نيز از آن ظاهر است كه مجال بيان نيست و آنچه برما پوشيده است بيشتر و مهمتر است و قرآن كتابي است كه كسي به عمق آن نميرسدوهیچ آیه ای ازآن شخصی وخصوصی نیست0
جوابيه قسمت محيط پيدايش اسلام
اهداف مؤلف در اين بخش نيز دنبال شده از جمله اين كه گفته:
«در دو شهر مكه و مدينه... ساكنان اين دو شهر مخصوصاً يثرب تا حدّ زيادي تحت تأثير عقايد يهوديان و ترسايان قرار گرفته بودند كلمة الله ميان آنان رواج يافته بود .... از اخبار تورات و روايات بنياسرائيل كم و بيش اطلاع داشتند قصة آدم و شيطان در ميان آنها رواج يافته بود...» مؤلف کتاب 23سال كوشيده است تا در فكر خواننده بدمد كه داستانهاي قرآن با همه زيبايي چيز تازهاي نیست و اقتباس است:
اولاً بين قصههاي قرآن كه با آن زيبايي و عظمت و لطافت و درخشش توحيدي آمده با قصههاي آميخته با خرافات كتب مقدس يهود تفاوت بلكه تعارض عميق وجود دارد.
مخفي شدن آدم از ديد خدا در بهشت و اين كه خدا دنبال او ميگشت! كشتي گرفتن يعقوب با خدا! عشق بازي داوود با همسر اوريا و دهها مطلب شرمآور ديگر كه چهرة زيباي توحيد و نبوت را در كتب يهود مشوش ساخته بود در قرآن كريم با زيباترين صورت ممكن بیان شده است.
ثانياً: جالب اين است كه تمام قصههاي قرآن مثل قصة مريم و عيسي، زكريا و يحيي، آدم و شيطان و خلقت آدم، داستان موسي و فرعون، داوود و سليمان، ابراهيم، شعيب، يوسف و يعقوب همه در مكه نازل شده است در حالي كه حتي يك نفر از يهوديان در حوالي مكه زندگي نميكرد و بين مكه و مدينه دشتي تفتيده به فاصله حدود 500 كيلومتر بود و اهل مكه نيازي به سفر به مدينه نداشتند و از اهل مدينه نيز فقط مشركان براي زيارت كعبه ميآمدند و يهودان هيچ كاري در آنجا نداشتند. بنابراين به طور قطع هيچ ارتباطي با پيامبر اسلام نداشتهاند كه حضرت بخواهد چيزي از علوم و داستانهاي آنها را بياموزد وانگهي در موارد بسياري قرآن مخالف كتب يهود در مورد پيامبران سخن گفته و از سوي ديگر حقايقي بسيار را آورده كه در كتب يهود موجود نيست و از جهت چهارم در ميان يهود فقط علماي محدود آنها سواد داشته و كتاب در اختيار داشتند و عوام مردم نه قدرت خواندن داشته و نه كتابي در اختيارشان بود و به همين جهت علماي مزبور اين امر را وسيلهاي براي سيطرة معنوي و مادي بر قوم خود قرار داده بودند و حتي آيات خدا را به آنها ميفروختند كه قرآن كريم بارها آنها را به خاطر اين عمل ناپسند نكوهيده است (آيات77و78آل عمران).
كم كم همين امر باعث شد كه عدهاي از صاحبان كتب مقدس به دليل مطامع مادي از نزد خود عباراتي را ابداع و به عنوان آيات خدا به عوام يهود بفروشند. قرآن كريم در اين رابطه ميفرمايد:
«پس واي بر كساني كه كتاب را با دستان خود نوشته سپس (به مردم) ميگويند اين از نزد خداست تا آن را به مبلغ ناچيزي بفروشند پس واي بر اينها از آنچه دستانشان (به دروغ) نوشت و واي بر آنها از آنچه به دست آوردند» (بقره آي79).
در آيات ديگري نيز قرآن كريم آنها را مورد خطاب تند و نكوهش قرار داده ميفرمايد:
«اي اهل كتاب بحق رسول ما براي شما آمد تا بسياري از حقايق كتاب را كه شما پنهان ساخته بوديد آشكار سازد و از بسياري (از رذايل شما و افشاي آن) درگذرد بحق كه از سوي خدا نوري و كتابي روشنگر برايتان آمد» (مائده، آيه15).
از مخاطبه تند قرآن معلوم ميشود كه اين رسم در ميان يهودان به صورت يك سنت درآمده بوده است و احبار يهود كتاب خدا را به عنوان يك مالالتجاره مخفي ساخته و به اين سادگي از معارف آن براي كسي پردهبرداري نميكردند. با اين وضعيت چگونه پيامبر در شهر مكه كه به هيچ وجه محل آمد و شد يهود نبوده و پيامبر نيز به مدينه نميرفتند تا با يهود تماس گرفته و اين داستانها را از آنها آموخته باشد؟! و بفرض اگر همچو موضوعي وجود ميداشت آيا وقتي قرآن كريم بيشترين انتقادات را از بزرگان يهود نموده آنها را به شدت سرزنش ميكرد و حتي عدهاي از آنها راكه به تورات عمل نميكردند به خري كه كتاب بر پشت دارد اما خود از محتواي آنها بيخبر است تشبيه مينمود آيا در اين صورت آنها نباید فرياد ميزدند كه اي محمّد تو اين داستانها را از خود ما آموختهاي پس چرا اكنون علم ما را عليه ما به كار ميبري؟! آري سكوت ذلتبار سران يهود و اسلام آوردن عدهاي از آنها دليل روشن ديگري است براين حقيقت كه اين داستانهاي زيبا و عبرتانگيز و انسانساز اقتباس از كتب يهود نيست.
از همة اينها كه بگذريم به خاطر پيشرفت سخنوري در ميان عرب قبل از اسلام و اهميت داشتن بيش ازحد شعر و كلمات بليغ در نزد اعراب حرص و ولع عجيبي در حفظ اين اشعار و سخنان نغز وجود داشت به طوري كه به اعتراف بلكه اجماع محققان تاريخ و ادب عرب و حتي مستشرقان غربي مشابه آن را در هيچ قوم و قبيلة تاريخ نميتوان يافت به همين سبب امروز ابيات بسيار و قطعات فراواني از اين كلمات بليغ از شعرا و خطباي جاهليت در دست ماست از تعريف بُتان و معشوقه و ميگرفته تا شعرهاي حماسي و انتقام اما در ميان آنها اثري از آنچه مؤلف كتاب 23 سال ادعا كرده ديده نميشود چه اين كه وي مدعي شده بود قبل از ظهور اسلام داستان آدم و حوا و شيطان و اخبار تورات در ميان مشركان رواج يافته بوده است و بديهي است كه اگر حرف وي راست بود بيترديد بايد اثري از اين داستان در ادبيات آن عصر مشهود باشد.
همان طور كه تأثير اين داستانها كه در جامعه اسلامي رواج يافته بوده است در اشعار شعراي بزرگ مثل سعدي و حافظ و مولوي و... بارها و بارها ظهور كرده است مثل:
از دل تنگ گنه كار برآرم آهي آتش اندر گنه آدم و حوّا فكنم
(حافظ)
مــن ملك بــودم و فـردوس برين جايم بود آدم آورد دريـــن ديــــر خــــراب آبــــادم
(حافظ)
چه غم ديوارامت راكه داردچون توپشتيبان چه باك ازموج بحرآنرا كه باشد نوح كشتيبان
(سعدي)
و همين طور اشاره فراوان به داستانهاي سليمان، داوود، آدم، موسي و... در اشعار مولوي از اين نمونه است و اين بسيار طبيعي است كه وقتي داستاني در جامعهاي شيوع پيدا كرد خواه ناخواه در ادبيات آن جامعه خاصه شعر بروز پيدا ميكند بنابراين چگونه ادعاي مؤلف 23 سال مبني بر شيوع داستانهاي تورات در ميان مشركان راست است در حالي كه اشعار بسياري از آن عصر در دست است و هيچ اثري از آنها ديده نميشود؟!
در پايان مطالب را به صورت مجموع و خلاصه ميآوريم:
1ـ تمام قصههاي قرآن (مريم، عيسي، زكريا، يعقوب، يوسف، ابراهيم، موسي، داوود و سليمان، يونس، شعيب، آدم و شيطان) در مكه نازل شده و اگر به بعضي از آنها در سور مدني نيز اشاره شده منافاتي با سخن ما ندارد چون قبل از آن در مكه نازل شده بوده است و مردم مكه هيچ ارتباط فرهنگي و تجاري با يهود كه در اطراف مدينه دورتر از 400 كيلومتر از آنها ساكن بودهاند نداشته و اينها همه از مسلمات مورد اجماع است.
2ـ قصههاي تورات لبريز از خرافات است كه گذشت اما قرآن برخلاف آنهاست.
3ـ بسياري از حقايقي كه در داستانهاي قرآن آمده در تورات وجود ندارد.
4ـ علماي يهود تورات را مخفي نموده و به هيچ روي آن را حتي در دسترس عوام يهودي نيز قرار نميدادند چه رسد به مشركان و در ازاي بيان حقايق و عبارات آن از مردم پول ميگرفتند.
5ـ اگر پيامبر اين داستانها را از آنها گرفته بود در موقع نفي آراء غلط يهودان و تاختن به افكار و اعمال و اقوال علماي آنها قطعاً به حضرت متعرض شده و ميگفتند كه تو اين مطالب را از خود ما ياد گرفتهاي، اما در مقابل خطاب شكننده و منطقي قرآن سكوت ذلتبار پيشه كردند.
6ـ اگر اين داستانها در ميان مشركان رواج داشته چرا اثري از آنها در ادبيات آن عصر كه امروز به وفور در اختيار ماست ديده نميشود؟
اما اين كه به روايات فراوان ومشهوری برميخوريم كه مشركان نزد يهود آمده و گفتند سؤالي به ما ياد بدهيد تا از محمد بپرسيم و وي را بيازماييم تا اگر از سوي خدا نيامده در پاسخ درمانده شودموید دیگری برگفتارماست.که دریکی ازاین موارد يهود سؤال در مورد ذوالقرنين را به آنها ياد دادند. زيرا اگر داستانهاي تورات در دسترس همگان از جمله مشركان ميبوده قهرا پيامبر هم از آنها مطلع بوده و ديگر معنا نداشت كه يهود به عنوان آزمايش از اين موضوع يك سؤال سخت طرح كنند تا خبر درست پيامبر(ص) ملاك و دليل صدق نبوت وي باشد و اين داستان نشان ميدهد كه به هيچ وجه جامعة عرب آن روز و حتي عوام يهود از داستان ذوالقرنين مطلع نبودهاند و احبار يهود اين داستانها را (همان طور كه بيان شد) مخفي ميداشتهاند به گونهاي كه مطمئن بودند كه اگر وي پيامبر خدا نباشد از پاسخ دادن بدان عاجز خواهد ماند! (دقت كنيد)
جوابيه دو قسمت [معجزه] و [معجزة قرآن]
مؤلف 23 سال كه در فهم حقايق عميق بزحمت افتاده گمان برده كه پيامبر اسلام(ص) در جواب درخواست معجزات از سوي مردم يا سكوت كرده و يا گفته است كه من هم بشري مثل شما هستم. براي روشن شدن ذهن خواننده گرامي و پي بردن بيشتر به سخافت باطل بايد موضوع را نسبتاً ريشهاي بررسي نماييم.
اولاً خدا انسان را عبث و سرگردان نيافريده است زيرا علل فعل عبث هرچه باشد [مثل جهل، مجبور بودن، نياز به تفريح، ملالزدگي و مرض رواني] به نقص برميگردد و نقص در ذات خالق هستي راه ندارد پس افعال او از روي حكمت است و اين امري است ضروري و ما قبلاً در مبحث «رسالت» توضيح داديم.
اگر انسان بدون راهنمايي از سوي خدا بماند به راههاي گوناگون ضد و نقيض كشيده ميشود (همان طور كه كه در دنياي كنوني هزاران مكتب رنگ به رنگ ظهور كرده و همه آنها مدعيند براساس عقل و منطق استوار و به راه درست رهنمونند) و اين رها كردن انسان به حال خود (تا به هر راهي خواهد رود) با حكمت الهي در تضاد است زيرا اگر انسان براي هدف مقدس و حكيمانهاي خلق نشده باشد آفرينش وي عبث خواهد بود و نيز اگر براي هدف والايي آفريده شده باشد اماخدا در اين راههاي حيرتزا راهنما برايش نفرستد نيز مغاير حكمت قطعي و ضروري الهي است لاجرم وجود پيامبران امري اجتنابناپذير است و معلوم است عقل تنها بدون نور وحي براي وصول به سعادت كافي نيست (به دليل فوقالذكر) همان طور كه در تاريكي چشم بتنهایی براي راه رفتن كافي نيست و بايد نور هم باشد. عقل همان چشم است و وحي نور.
هركس از سوي خدا ميآيد بايد سندي محكم بر ادعاي خود داشته باشد و آن سند همان معجزه است زيرا پيروي از پيامبر بدون علم به نبوت او نادرست است لذا پيامبران الهي معجزه داشتهاند. اما سؤال اين است كه:
اولاً آيا پيامبر اسلام غير از قرآن معجزهاي داشته است؟
ثانياً چرا قرآن به عنوان معجزة اصلي حضرت قرار گرفته؟
در پاسخ سؤال اول ميگوييم:
به رغم حرفهاي بيسند مؤلف که مخالف اسناد فراوان تاريخي است. معجزات فراواني غير از قرآن كريم از پيامبر عظيمالشأن اسلام نقل شده كه در پارهاي از موارد متواتر و قطعي است از جمله معجزات حضرت مواردذیل است:
1ـ دو نيمه شدن ماه به اشارة انگشت پيامبر و اتصال مجدّد آن كه در قرآن كريم بدان تصريح شده [اقتربت الساعة وانشقّ القمر قيامت نزديك شد و ماه به دو نيمه گرديد.] (قمر آيه 1).
جالب اين كه پایگاه اینترنتی روزنامه عربی الوطن چاپ امریکا به نقل ازیک محقق علوم فلکی اردنی نوشت که سفینه کلهنتاین ناسا پس ازتحقیققات طولانی کشف کردکه کره ماه صدهاسال پیش به دوقسمت مساوی تقسیم ودوباره بهم پیوندخورده است!سازمان فضایی ناساکه هیچ توجیه علمی برای این پدیده بی مانندنیافته بودتوسط این محقق اردنی اطلاع داده شدکه این پدیده مربوط به 14قرن پیش موسوم به شق القمرمعجزه پیامبراسلام است0 به گزارش سازمان ناسا اين پديدة شگفت منحصر به فرد بوده و در مورد هيچ جرم آسماني ديگر ديده نشده است. (به نقل از كيهان23مهر 84).(جالب این که تصویرحاکی ازاین پدیده روی سایت سازمان ناساقابل رویت است).
2ـ در جنگ تبوك عدهاي از منافقان در خيمهاي دور از پيامبر موقعي كه اسب حضرت گم شده بود به تمسخر ميگفتند كه وي ادعاي دريافت وحي دارد اما نميداند اسب او كجاست؟ پيامبر يكي از اصحاب را به دنبال آنها فرستادند و چون حاضر شدند حضرت حرفهاي مسخرهآميز آنها را به آنها خبر داده و سپس جاي دقيق اسب را به اصحاب گفتند (و اصحاب رفته اسب را آوردند) منافقان از روي عذرخواهي گفتند با اين حرفها سرگرم بوديم، آيات قرآن نازل شد كه:
«و چون از آنها (منافقان) بپرسي (كه چرا مسخره ميكنيد) گويند سرگرم و در حال بازي بوديم (اي پيامبر) بگو آيا خداوند و رسول و آيات او را مسخره ميكنيد؟» (برائت، آيه65)
3ـ سخن گفتن سنگريزه در دستان پيامبر
4ـ شفا دادن نابينا
5ـ غذا دادن به تمام سپاهيان حاضر در حفر خندق با گوشت يك بزغاله كوچك و سير شدن همه آنها
6ـ انداختن آب دهان در چاه نيمه خشك و جوشش آب آن
7ـ وقتي رئيس طايفه بنيالمصطلق براي آزادي دخترش جويريه آمد مقداري مال جهت فديه همراه خود آورده بود از جمله اموال دو شتر بود، در ميان راه با پسرش دو شتر را در بياباني جاگذاشتند تا اگر بتواند به مبلغ كمتري دختر خود را فديه داده آزاد كند اما وقتي به مدينه آمد و اظهار داشت من بيش از اين ندارم و طالب آزادي دخترش با همان مال شد رسول خدا(ص) به او خبر دادند كه آن دو شتر كه در فلان سرزمين جاگذاشتي نيز داري و وي و پسرش با شنيدن اين خبر غيبي ايمان آوردند كه داستان آن در مبحث [زن و پيغمبر] گذشت.
8ـ شبيه همين قضيه در مورد عدي ابن حاتم طائي رخ داد وي كه مسيحي بود و شاخهاي از مسيحيت را پيروي ميكرد كه طايفهاش مخالف آن بودند و بدين سبب مذهب خود را از تمام اهل قبيلة خود مخفي ميداشت وقتي خدمت رسول گرامي اسلام رسيد عجايبي از حضرت ديد كه باعث تشرف وي به اسلام شد و خواهرش نيز بعداز استماع آنها به اسلام گرويد از جمله اين كه وي ميگويد از من كاري سرزد رسول خدا فرمود اين كار كه تو كردي در مذهب تو روا نيست! وي ميگويد من بسيار شگفتزده شدم چون هيچ كس نميدانست كه من از اين شاخه از مسيحيت پيروي ميكنم و اين يك خبر غيبي بود كه مرا مطمئن ساخت كه وي پيامبر خداست.
9ـ وقتي خسروپرويز نامه رسول خدا(ص) را پاره كرد از طريق پيكي باذان ايراني حاكم يمن را مطلع ساخت كه پيامبر اسلام را دستگير و به مدائن بفرستد باذان دو نماينده به نامهاي بابويه و خسرو به مدينه فرستاد و اينان پيام را به حضرت رساندند، حضرت فرمود فردا بياييد جواب خود را بگيريد، فردا كه آمدند حضرت فرمود: شيرويه ديشب شكم پدر خود (خسروپرويز) را دريد و او را هلاك ساخت اين را خداي من به من اطلاع داد و مملكت شما نيز به زودي به تصرف مسلمين درخواهد آمد.
10ـ در اواخر عمر پيامبر اسود عنسي مرتد شد و حاكم منسوب از طرف پيامبر بر يمن (شهر پسر باذان ايراني) را كشت و يمن را تصرف كرد تا اينكه بعداز مدتي تني چند از ايرانيان شجاع و فداكار يمن به رهبري فيروز ايراني شبانگاه به اتاق خواب وي رفته و با مهارت و شجاعت عليرغم نگهبانان زياد وي را از پا درآوردند فرداي آن روز رسول خدا به اصحاب خود فرمود «شب گذشته اسود عنسي كشته شد و قتل وي به دست فردي مبارك كه از خاندان مبارك است واقع گرديد».
مردم پرسيدند يا رسولالله كدام مرد وي را كشت؟ حضرت فرمود: فيروز!
11ـ خبر دادن لحظه به لحظه از شهادت سرداران اسلام جعفرابن ابيطالب، زيدبن حارثه و عبدالله ابن رواحه در جنگ موته در سرزمين شام كه با مدينه بيش از هزار كيلومتر فاصله داشت.
12ـ خبرهاي مكرر غيبي پيامبر از تسلط طايفة بنياميه بر امت اسلام كه اخبار آن را شيعه و سني نقل كردهاند.
13ـ خبرهاي مكرر حضرت از شكافته شدن فرق علي(ع) به دست اشقيالاخرين كه در تمام كتب تاريخ و حديث شيعه و سني نقل شده است.
14ـ خبر معروف حضرت به جابر كه تا زمان پنجمين فرزندشان امام محمدباقر(ع) عمر خواهد كرد و او شكافنده علم و همنام رسول خداست و همين هم اتفاق افتاد و اين خبر توسط شيعه و سني نقل شده است.
15ـ خبر صريح حضرت از نزديكي وفات خود در حجهالوداع كه در نقلهاي شيعه و سني بصورت متواترآمده است درحالی که حضرت درموقع خبردادن ازنزدیکی وفات خوددرسلامت کامل بوده سن بالایی هم نداشتند و حضرت درست 70 روز بعداز آن رحلت فرمود.
16اخبارمتظافرشیعه وسنی براین که پیامبرفرمود اسلام دوازده پیشواپس ازمن خواهدداشت.دربعضی ازاین روایات اشاره شده که این پیشوایان پبوسته اند.ودربعضی ازروایات،اسامی آنها(اسامی امامان شیعه)برزبان رسل خدا(ص)آمده که بعضی ازعلمای سنی مثل صاحب ینابیع المودة وحموینی این روایات را نقل کرده اند.وبا هیچ توجیهی نمیتوان روایات پیشوایان دوازده گانه رابرخلفای حاکم تاریخ اسلام تطبیق داد همانطورکه بعضی بزرگان اهل سنت مثل ابن حجر عسقلانی و....اعتراف کرده اند واین امربرهرصاحبنطری واضح است.
وموارد بسیاردیگرکه درتاریخ اسلام امده است (رجوع فرماييد به کتب سيره ازجمله سيره ابن هشام ج2ص217به بعد که معجزات بسياری ازرسول خدارانقل نموده است).
اما در پاسخ سؤال دوم (كه چرا قرآن كريم معجزة اصلي رسول خدا(ص) قرار گرفته) ميگوييم: با توجه به اين كه معجزه وسيلهاي است براي اطمينان عامة مردم به حقانيت دعوت پيامبر و اين حق مخصوص معاصران حضرت نيست بلكه همة انسانها در همه اعصار حق دارند كه شمهاي از اين اعجاز را شاهد باشند و اين واضح است.
از طرفي اگر معجزات حضرت فقط معجزات آني و در يك لحظه بود و به همين معجزات اكتفا ميشد فقط براي مردم عصر رسول خدا(ص) مشهود بوده و براي مردم عصرهاي بعد فقط به صورت نقل معجزه ميبود و اين كافي نيست و چون اين دين آخرين آيين آسماني است و بعداز رسول گرامي اسلام ديگر پيامبري و ديني نخواهد بود لاجرم بايد معجزهاي هميشگي كه در هر عصر در دسترس مردم باشد موجود بوده باشد زيرا منكران نبوت ممكن است در نقل خبر مربوط به معجزات تشكيك كرده و عدهاي از مردم را سرگردان كنند اما وقتي خود معجزه موجود باشد ديگر نميتوانند آن را انكار كنند همان طور كه نويسندة كتاب 23 سال سعي كرده همة اخبار اين معجزات كه بسيار فراوان است را به كلي ناديده بگيرد.
جاداشت روزي كه مولف23سال کتابش را مينوشت كسي از او ميپرسيد كه چگونه بر نبوت رسول خدا ايراد ميگيريد (كه معجزاتي مثل عيسي و موسي نداشته) در حالي كه معجزات موسي و عيسي را نيز رسماً و صريحاً در اين نوشتار انكار نموديد. و اگر شبيه همين معجزات براي رسول خدا نقل شود (كه شده است) انكار نميكنید؟ (كه انكار هم كرده) در اين صورت چه راهي وجود دارد براي بستن دهان بهانه گیران جز به وجود يك معجزة هميشگي و جاويد مانند قرآن كريم؟!
در مورد اعجاز قرآن نيز اين چند سؤال مطرح ميشود:
1ـ كدام بعد از ابعاد قرآن معجزه است؟
2ـ شمهاي از معجزات قرآن كه براي عصر ما ملموس و يقينی باشد چيست؟
در پاسخ سؤال اوّل ميگوييم: قرآن در تمام ابعادي كه متعرض آن شده است اعجاز است، در بعد بيان (ساختار لفظي)، تشريع (قانونگذاري) تربيت (اصليترين اعجاز قرآن و هدف نزول آن). تاريخ، غيبگويي، اخلاق و اصلاح اخلاقي، علمي و...
تمام وجوه اعجاز قرآن به اعجاز آن در علم بازميگردد زيرا بيان برتر ناشي از علم برتر است و تربيت بدون علم كامل به اصول و مجاري آن محال است و بيان تاريخ ناگفته و غيبِ ناپيدا نيز از علم ناشي ميشود بنابراين در يك كلمه قرآن اعجاز علمي محض است.
البته به نظر غربيها علم معناي خاصي دارد و مرادشان علوم طبيعي است اما به علوم غيرطبيعي علم نميگويند بلكه الفاظي معادل واژة معرفت و شناخت را استعمال ميكنند اما استعمال كلمة "Cience" را كه معناي علم ميدهد براي علوم طبيعي به كار ميبرند بنابراين تقسيم منظور نظر عدهاي از محققان از واژة اعجاز علمي علم به همين معناست اما مرادماازاین که قرآن چیزی جزاعجازعلمی نیست مطلق علم است نه علوم تجربی صرف.
اما در هر عصري مردم استعداد متفاوتي دارند در يك عصر استاد سخنوري و فهم لطايف بلاغي كلامند همان طور كه در عصر پيامبر(ص) اين گونه بود و لذا اعجاز قرآن در بعد بيان را ميفهمند در عصر ديگر در بعد ديگري صاحب فهم و دانشند و اعجاز قرآن را در آن بُعد بهتر دريافت ميكنند در عصر ما بشر در بعد علوم طبيعي پيشرفت فراوان كرده است و اگرچه از عظمت سبك بيان قرآن زياد چيزي دريافت نميكند اما از عجايب علمي آن به حيرت درميآيد. به عنوان مثال اين آيه قرآن را بنگريد:
«و تري الجبال تحسبها جامدة و هي تمرّ مرالسحاب» [و كوهها را مينگري پنداري كه بيحركتند در حالي كه مانند ابرها در جريانند....](نمل، آيه88).
مردم عصر نزول قرآن وقتي اين آيه را ميشنيدند از زيبايي كلمات آن از خود بيخود ميشدند و از چينش بيبديل مرواريدهاي واژههاي آن به حيرت ميافتادند اما با تمسخر به هم ميگفتند كه اين مرد را بنگريد كه يك مفهوم غلط و نادرست (حركت كوهها) را با چه جملة زيبايي بيان داشته است! از يك طرف زيبايي كلمات آن را تحسين كرده و در عين حال مفهوم آيه راکه به ضد آن (ثبات كوهها) معتقد بودند مسخره مينمودند.
برعكس، عموم بشر امروز از شيريني الفاظ آيه چيزي نميفهمد و از ذوق ادراك محسنات بلاغي منحصر به فرد و معجزهآساي آن بيبهره است لكن وقتي متوجه معناي آيه ميشود به شگفت درميآيد و متوجه ميشود كه اين كتاب ازعلم الهي سرچشمه گرفته والاّ در آن عصر كه حتي يك دانشمند در تمام جهان نيز معتقد به حركت زمين نبود بلكه عصر فراگيري نظر بطلميوس بود كه زمين را ثابت و مركز جهان ميدانست چگونه يك بشر درس نخوانده در عربستان دور از علم متوجه گردش و حركت كوهها (همراه حركت زمين) بوده است؟!
بنابراين عجايب قرآن در هيچ عصري پايان نميپذيرد و هرچه دامنة علوم و فنون وسعت مييابد عظمت اين كتاب آسماني برملاتر ميشود. در عصر ما عجايب علمي بسياري از اين كتاب يگانه عالم و درّ آسماني و بالاترين هدية خدا به بشريت ظهور كرده است و در اين رابطه دوست و دشمن سخنان بسيار گفتهاند و دانشمندان بزرگ به آسماني بودن آن اذعان كردهاند.
آقاي موريس بوكاي دانشمند فرانسوي و فردي مسيحي زاده است وي داستان اسلام آوردن خود و انگيزه نگارش كتاب ارزشمند خود در رابطه با عجايب علمي قرآن را گزارش ميدهد.
او در سال 1966 به ديدار آثار باستاني مصر ميرود و در ميان آثار مصر، بدن موميايي شده فرعون را ميبيند كه بعداز 2800 سال هنوز سالم مانده و از هنر مومياگري مصريان به شگفت ميآيد همراهان مصري وي به او ميگويند كه قرآن كريم از موجود بودن بدن فرعون اطلاع داده است و آية (93) سوره يونس را به وي نشان ميدهند كه ميفرمايد:
[... امروز بدن تو را (بعداز غرق) نجات داده (به ساحل مياندازيم) تا براي (مردم) بعداز تو به عنوان عبرت باشد].
وي ميگويد از شنيدن اين خبر غيبي قرآن بسيار متعجب شدم زيرا ديدم قرآن 1400 سال بعداز ناپديد شدن بدن فرعون نازل شده و در عصر نزول قرآن كسي نميدانسته بدن فرعون چه شده و كجاست و اصلاً علمي به بودن بدن وي نداشتهاند 1300 سال بعداز نزول قرآن نيز اين بدن پيدا شده است چگونه امكان دارد كه پيامبر اسلام از نزد خود همچو خبري داشته باشد؟!
ناگهان در ذهنم جرقهاي زد و يادم آمد كه كشيشان در كليسا ميگفتند قرآن هرچه دارد از انجيل است و پيامبر اسلام زيبايي كتاب خود را از انجيل اقتباس كرده است! به خود گفتم شايد اين خبر غيبي هم از آن جمله باشد لذا وقتي به پاريس برگشتم تحقيق كامل را شروع كردم اما نه در نُسخ انجيل اثري يافتم نه از زبان بزرگان مسيحي لاجرم به سراغ قرآن آمدم و با كمال شگفتي ديدم كه قرآن از اين عجايب لبريز است!
وي ده سال عمر خود را تمام وقت به تحقيق پيرامون عجايب علمي قرآن گذاشت و در اين مدت به زبان و ادبيات عرب نيز به خوبي مسلط شد حاصل اين تلاش كتابي است به نام «مقايسهاي بين تورات، انجيل، قرآن و علم» كه در سال 1976 به عنوان بهترين كتاب سال جهان شناخته شد و از مؤلف آن در دانشگاه سوربن پاريس رسماً تجليل به عمل آمد وي در اين مراسم اظهار داشت:
«بايداعتراف كنيم اين مسائل پیچیده علمی (درقرآن)که پس از1400سال علم بحقیقت آنهاپی برده است نمیتواندازیک شخص درس نخوانده باشد.قطعاایشان به یک منبع مافوق بشری متصل بوده است.این غیرممکن است که فردی درس نخوانده کتابی خلق کندکه ازلحاظ ادبی سرآمدکتب شاعران عرب بوده وازلحاظ علمی هنوزپس از14قرن منبع زایش علوم جدیدباشد.»
آقاي بوكاي نصف كتاب خود را به وجود تناقضات تورات و انجيل با علم امروز بشر اختصاص داده و نصف ديگر را به بيان عجايب علمي قرآن پرداخته است وي بارها و بارها در طي اين قسمت اعلان ميدارد كه علم دقيقاً با قرآن منطبق است و هيچ نكتهاي از قرآن و علم با يكديگر تعارض ندارند!
درسال 1996 در شهر جدة عربستان يك همايش بينالمللي در موضوع علم و قرآن تشكيل شد در اين همايش بزرگترين انديشمندان مسلمان حضور يافتند انديشمنداني كه قبل از اظهارنظر در مورد عجايب علمي قرآن بر قرآن تحقيقاتي داشتهاند از جملة اين انديشمندان آقاي ياشي ديكوزان اخترشناس بزرگ ژاپني و رئيس رصدخانة توكيو است وي در مورد قرآن ميگويد: «قرآن جهان راآنگونه توصیف میکندکه گویی پیامبراسلام دربلندترین رصدخانه جهان قرارداشته وهمه چیزبرای اوواضح بوده بست....هرکس بخواهدیک تصویرکلی وجامعی ازجهان داشته باشدبایدبه سراغ قرآن برودنه دانشمندان ستاره شناس....»
دانشمندان بسياري در مورد عظمت قرآن سخن گفته كه بسياري از آنها غيرمسلمان بودهاند و عدهاي نيز متأثر از اين عظمت مسلمان شدهاند اينك بدنيست به گوشة كوچكي از اعجازهاي علمي قرآن بپردازيم.
ـ امروز اسم آقاي انيشتين متفكر بزرگ غرب شهرة آفاق است نيمي از شهرت وي مربوط به نظرية نسبيت اوست نظرية نسبيت دو بخش دارد: 1ـ نسبيت عام 2ـ نسبيت خاص. مفاد نظريه اول اين است كه جريان زمان نسبت به مكانهاي مختلف در عالم هستي متفاوت است مثلاً يك سال زمين مساوي يك سال در نقاط و سيارات ديگر كهكشانها نيست بلكه چه بسا يك ساعت مكان ديگري مساوي يك سال در زمين باشد.
اما مفاد نسبيت خاص اين است كه اگر سرعت يك شيء به سرعت نور برسد ديگر زمان برآن شي نخواهد گذشت وي معتقد است با اين وصف انتقال شي از يك نقطه به نقطة ديگر در زمان صفرامكان دارد (دریک آن بدون اين كه زمانی بگذرد).
اما حقيقت اين است كه قبل از آقاي انيشتين قرآن كريم هر دو حقيقت را تصريح فرموده است در مورد نسبيت عام بيش از پنج آيه در قرآن وجود دارد. قرآن در اين آيات بيان ميكند كه اين سالهاي طولانی دنيا بالنسبه به زمان جهانی دیگر كوتاه است ميفرمايد:
[روزي كه قيامت را مينگرند گويي در دنيا پارهاي از شب يا پارهاي از روز بيشتر نماندهاند].(نازعات46)
[و روزي كه قيامت برپا ميشود مجرمان سوگند ميخورند كه در دنيا بيش از ساعتي درنگ نكردهاند](روم55) نیزآیات102و103طه و52اسراءوآیه آخراحقاف براین معنا دلالت دارند.
از اين سنخ آيات فراوان است كه صريح بيان ميدارد كه زمان نسبي است و اين زمان طولاني كه در دنياست در واقع لحظهاي و ساعتي از زمان آخرت است و بدين سبب قرآن نسبيت زمان را اينگونه لطيف بيان داشته است.
اما اين كه براساس نسبيت خاص انتقال اشياء خارج از ظرف زمان از نقطهاي به نقطه ديگر امكان دارد نيز قرآن قبل از آقاي انيشتين بيان داشته است. در آيه (40) سوره نمل قرآن خبر از فردي دانشمند در دربار سليمان ميدهد كه تخت بلقيس را از پايتخت سبا تا مركز حكومت سليمان در كمتر از زمان چشم به هم زدن حاضر ساخت!
يكي از ابعاد مهم دانش عصر ما نظريهپردازي در موضوعات مهم است بسياري از اين نظريات بعداز گذشت زمان اثبات ميگردند و تعدادي نيز مردود شده و بعضي نيز همچنان به حال نظريه و فرضيه باقي ميمانند.
در قرن گذشته نظرياتي به اثبات رسيد و به صورت اصل علمي درآمد از جمله:
1ـ ثبات يا توسعه آسمانها: بين دانشمندان بحث بود كه وضعيت كلي آسمانها چگونه است آيا ثابت است يا در حال گسترش يا در حال انقباض؟ اينشتين به ثبات آسمانها معتقد بود سرانجام هابل اخترشناس معروف توانست با دلايل محكم علمي اثبات كند كه آسمانها در ابتدا منقبض و بسته بوده و ناگهان انفجار عظيمي رخ داده و به صورت انفجاري شروع به باز شدن نموده و اين بازشدن هنوز ادامه دارد امروز دانشمندان حتي توانستهاند سرعت دور شدن بسياري از اجرام آسماني از مركز انفجار را نيز مشخص كنند هابل در تبيين نظر خود كيهان را به چانه خميري تشيبه ميكند كه براي نان پختن آن را پهن كنند. حال بنگريد شگفتي قرآن را:
[آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين بسته بودند و ما آنها را باز كرديم....]؟! (انبياء آية 30).
اين آيه اشاره به شروع حادثة انفجار بزرگ (Big bang) دارد. در جاي ديگر به استمرار و ادامة حركت ناشي از اين انفجار در حال، گذشته و آينده دارد ميفرمايد:
[آسمانها را با قدرت آفريديم و ما توسعه دهندگان آنيم] (ذاریات47)
بوکای میگوید در اين آيه از واژة [لموسعون] اسم فاعل استفاده شده است تا هر سه زمان حال، گذشته و آينده را شامل شود.
آقاي بوكاي در كتاب خود كشف انفجار بزرگ را شكوهمندترين دستاورد دانش بشري ميداند كه قرآن صريحاً آن را بيان داشته است وپس ازاثبات این نظریه بودکه بسیاری ازدانشمندان مادی به وجودخدااقرارکردند.
خوب اگر زماني كه هنوز اين نظریه به صورت قطعي اثبات نشده بود دانشمندان به قرآن نظري ميكردند حقيقت روشن بود.
2ـ آسمانها در ابتدا چگونه بوده است؟ تا قبل از 2003 بين دانشمندان نظريات متفاوتي بود يكي از نظريات اين بود كه كهكشانها قبل از شكلگيري به صورت گاز بودهاند سرانجام در آستانه سال 2004 تصوير تلسكوپ هابل معلوم ساخت كه كهكشانها قبل از تكوّن و شكلگيري امروزي به صورت تودههاي عظيم گاز بودهاند. قرآن ميفرمايد:
ثماستوي اليالسماء و هي دخان. [سپس به آراستن آسمان پرداخت در حالي كه گاز بود]. كلمة دخان به معناي دود و هر ماده گازي شكل میباشد. بنابراين ترجمة دخان به دود ترجمة به مصداق است.
جالب است عكسهايي را كه تلسكوپ هابل ثبت كرد چند كهكشان را در فاصلة 13 ميليارد سال نوري زمين نشان ميدهد كه به شكل ابرهاي پنبهاي شكل كومولوس قرار گرفته و چون توده دود فشرده عظيم و سفيدي ديده ميشوند! (خواننده مستحضر است كه وقتي كهكشان در آن فاصله الان ديده ميشود نوري كه از آن به ما دارد ميرسد مالِ 13 ميليارد سال پيش آن بوده پس شكل همان زمان را نشان ميدهد).
3ـ فرضيه حيات شبه انساني در كُرات ديگر: اين موضوع ذهن اخترشناسان را طي چند دهه به سختي مشغول داشته و هزينههاي زيادي را در اين راه صرف كردهاند و عليرغم ارسال پيامهايي كه احتمال وجود انسانهاي ديگري را در اجرام آسماني تقويت ميكند نتوانستهاند چيزي را ثبت و ضبط كنند و فرضية وجود انسانهاي ديگر عليرغم قوت احتمال هنوز قطعي نشده است.
قرآن كريم به اين موضوع نيز پرداخته ميفرمايد: [اوست خدايي كه هفت آسمان را و همانند آن (هفت) زمين را آفريد...](طلاق12)
4ـ شكل كلّي آسمان: يكي از سؤالات اخترشناسان اين است كه شكل كلي كيهان چگونه است اين سؤال نيز از سؤالهاي مهم اخترشناسی است اخيراً دانشمندان شهر (Ulm) آلمان (زادگاه اينشتين) از طريق محاسبات پيچيده رياضي اثبات كردند كه آسمان به شكل شيپور درهم پيچيده است (شيپورهايي كه يك بار تاب خورده و سپس دهانة گشاد آنها به طرف بيرون ميرود) به نظر ميرسد قرآن در سه كلمة شگفت شكل آسمان را بيان داشته [و نفخ فيالصّور] [و در صور (شيپور) دميده ميشود (هنگام قيامت)....] (51یاسین و68زمر).
بديهي است هوا در جوّ زمين است اما در پهنة آسمان هوا به اين شكل وجود ندارد بنابراين دميدن و انتقال صدا در آن توسط يك فرشته كه مادي نيست ناممكن است لاجرم نفخة اول همان دميدن اسرافيل در تمام آسمانها است كه باعث درهم پيچيدن طومار آسمانها ميشود.
لازمه اين دميدن آن است كه فرشتهاي كه در اين پهنة عظيم ميدمد بايد از نظر وسعت جسم كمتر از پهنة آسمان نباشد. اتفاقاً در روايات متعددي كه به دهها عدد ميرسد وسعت جسم فرشتگان گوشزد شده است از جمله در مورد اسرافيل در روايتي آمده كه وسعت جسم او آسمان را ميپوشاند.
و نيز اميرمؤمنان در نهجالبلاغه ميفرمايد:
[.... بعضي از اين فرشتگان اقدامشان در زمينهاي پايين و اكتاف آنها از آسمانهاي بالا خارج است!].
حال بنگريد كه چقدر بين آنچه علوم بشر به دست آورده با آنچه قرآن فرموده است انطباق شگفت وجود دارد. و به همين سبب آقاي ياشي ديكوزان رئيس رصدخانه توكيو و اخترشناس بزرگ ژاپني ميگويد:
بايد مسائل كلي مربوط به آسمانها را از قرآن بپرسيم نه از اخترشناسان زيرا ما فقط قسمت كوچكي از آسمانها را ديدهايم من به سهم خود قصد دارم پاية مطالعات اخترشناسي خود را براساس قرآن بگذارم!
و نيز آمِسترانگ اخترشناس معاصر ناسا اعتراف ميكند كه تمام فرضياتي كه تاكنون به صورت قطعي ثابت شدهاند بر قرآن منطبق بوده و هيچگاه علم با قرآن به تعارض نرسيده است.(فصلنامه دانشگاه آزاداسلامی.پیشین)
در مورد عجايب علمي قرآن تاكنون كتابهاي متعددي نوشته شده است از جمله كتاب سابقالذكر موريس بوكاي و كتاب اعجاز علمي قرآن آقاي دكتر رضايي ميباشد كه خواننده گرامي ميتواند بدانها رجوع و عظمت گوشهاي از اعجاز بيبديل قرآن را خود لمس كند.
اگرچه اين مبحث در جواب سخنان نويسندة 23 سال نوشته شده لكن پرداختن به پارهاي ديگر از معجزات علمي قرآن خالي از لطف نيست.
1ـ در علم زمينشناسي اثبات شده است كه اگر كوهها نبودند پوسته زمين حالت لغزندگي داشته رانشهاي بزرگ باعث تزلزل سطح زمين و به مخاطره افتادن حيات و آسيبهاي بزرگ بر موجودات زنده ميشد. اما كوهها چون ميخهايي كه پوسته زمين را به جُبّه دوخته باشند عمل ميكنند از اين رو پوسته زمين كه پنج كيلومتر است در مناطق كوهستاني به 60 كيلومتر هم ميرسد شكل زیراين موظوع را روشنتر ميكند.
قرآن كريم در مورد كوهها ميفرمايد: «ما كوهها را ميخها قرار داديم» (نباءآیه7)
و نيز ميفرمايد: «ما در زمين (كوهها) را قرار داديم تا از لرزش و اضطراب شما جلوگيري كنند» (نحل ایه15).
اشاره به اين كه كوهها مانع تزلزل و لغزش و ناآرامي زمينند در قرآن در موارد متعدد آمده است و اين چيزي است كه در علوم جديد به صورت قطعي به دست آمده و در عصر نبوي بر بشر مجهول بوده است.
2ـ حدود 5/1 قرن پيش پليس اسكاتلند كشف نمود كه اثر انگشت هيچ انساني مثل ديگري نيست قرآن كريم ميفرمايد: «آيا انسان پنداشته است كه ما نميتوانيم استخوانهاي او را جمع (و مجدداً خلقش نماييم) آري بلكه قادريم سرانگشتان او را نيز بازسازيم» (قيامت / 3 و 4).
در عصر پيامبر(ص) اشاره به سرانگشت برای قدرت نمایی درخلقت مفهوم روشني نداشت چون مردم آن عصر سرانگشت را عضو سادهاي ميپنداشتند بلكه اگر ميفرمود ما قدرت داريم مژههاي چشم و موهاي سر شما را نيز دوباره خلق كنيم ظريفتر و قدرتمندانهتر مينمود اما گذر زمان از اسرار آيه پرده برداشت.
3ـ در جنينشناسي گفته ميشود كه رحم داراي سه پرده تودرتوومتمایزاست
قرآن كريم به اين حقيقت اشاره دارد ميفرمايد «شما را آفريد با خلقتي بعداز خلقت ديگر (مرحله به مرحله) در ظلمتهای سه گانه (ظلمت سه حجاب)» (زمرآیه6)
4ـ در همين علم اثبات شده كه در جنين ابتدا استخوانها تشكيل شده و سپس عضلات بدن تشكيل ميگردد. قرآن ميفرمايد:
«سپس نطفه را به صورت علقه و علقه را مضغه و مضغه را به صورت استخوان درآورده و پس از آن روي استخوان را گوشت پوشانديم» (مؤمنون14).
5ـ امروز در علم جديد به اثبات رسيده است كه (نطفه) حاصل ترشحات پنج غده مختلف در نواحي بدن است بنابراين نطفه آبي ممزوج و آميخته به هم ميباشد. قرآن ميفرمايد:
«ما انسان را از آبي به هم آميخته آفريديم....» (دهر/ 2).
آقاي بوكاي كه خود رشتهاش جنينشناسي است از دقت و مطابقت اين آيات با حقايق علمي اظهار شگفتي مينمايد و آقاي «کاید ال مورد» برجسته ترین متخصص جنین شناسی دانشگاه تورنتوی کاناداورییس انجمن آناتومی بالینی آمریکا ميگويد:
«من بسیارشگفت زده شدم هنگامیکه به صحت بیانات پزشکی که درقرن هفتم میلادی(درقرآن)مطرح شده آگاه شدم زمانیکه علم جنین شناسی وجودنداشت.به وضوح برای من معلوم شده است که چنین سخنانی باید ازطرف خدای متعال باشد.زیراقسمت اعظم اینسخنان تاقرنها بعد کشف نشده باقی ماند.واین بوضوح مینماید که محمد(ص)فرستاده خداست»
6ـ قرآن كريم ميفرمايد: «خورشيد به طرف محل استقرارش سير ميكند اين اندازهگيري خداي غالب داناست» (يس 38)
در روايات اهل بيت آمده است كه خورشيد درست به سمت ستارة (نسر) پيش ميرود و مراد آيه همين است (در زبان عرب به كركس نسر ميگويند و نيز به اجرام بزرگ كه در فضا قرار گيرند نيز گاهي نسر گفته ميشود و در زبان فارسي از واژة غول و در انگليسي از واژة هرکولس (غول افسانهاي و الهه قدرت) استفاده ميشود).
امروز در علم اخترشناسي اثبات گرديده كه خورشيد و منظومهاش با هم در يك حركت جمعي درست به سمت ستارهاي عظيم به اسم [وكا] ملقب به هركولس با سرعت 12 مايل در ثانيه پيش ميروند!
قطر اين ستاره 290 برابرقطر خورشيد كه بيش از 25 ميليون برابر حجم خورشيد ميگردد!
7ـ در علم جديد ثابت شده است كه تمام اشياء عالم ماده به صورت زوج آفريده شدهاند و قانون زوجيت در عصر ما قانوني عمومي و مقبول و علمي است قرآن ميفرمايد: «و من کل شي خلقنا زوجين لعلكم تذكرون» «ما همه چيز را به صورت زوج آفريديم تا وسيلهاي باشد براي متذكر شدن شما» (ذاریات.49)
حتي امروز اثبات شده كه اتم نيز داراي اجزاء زوج است الكترون با بار منفي در مقابل پروتون با بار مثبت و نوترون با حالت ترکیبی ازپروتون والکترون!
سخن از زوجيت اشياء در جاهاي ديگر قرآن نيز آمده است.
8ـ امروز در فيزيك هستهاي اثبات شده كه عناصر صد و چندگانة شناخته شده در اصل همگي به يك عنصر برميگردند كه آن عنصر ماده حيات و وجود است قرآن كريم ميفرمايد: «ما هر چيز زندهاي را از آب قرار داديم» (انبياء / 30) و نيز ميفرمايد: «اوست خدايي كه آسمانها و زمين را در هفت روز آفريد در حالي كه عرش او بر آب قرار داشت...» (هود / 7).
اين آيه اشاره به اين حقيقت علمي دارد كه قبل از تكوّن اشياءفقط مواد يك عنصر در عالم هستي وجود داشته و خداوند از آن عنصر واحد به ماء تعبير فرموده است. مراد اين نيست كه عرش الهي برآب شناور بود بلكه براي كساني كه در دانش فيزيك هستهاي تظلع دارند روشن است كه اين اشاره به بدو خلقت است كه فقط يك عنصر وجود داشت سپس از اين عنصر عناصر متعدد منشعب شده است و خداوند از آن به آب تعبير فرموده گو اين كه فرموده است خدا آسمانها و زمين را در شش روز آفريد در حالي كه عرش (که همان علم) الهي بود وآب همان خميرماية اصلي آفرينش ماده.
آقاي آلفرد كُرنر بزرگترين ژئوليست جهان كه در فيزيك هستهاي از سرآمدان عصر ماست با شگفتي از امثال اين آيات تصريح ميكند كه امكان ندارد كه مردي درس نخوانده در 14 قرن قبل به صرف قدرت ذهن خود به اين حقايق پيچيده علمي دست يافته باشد و اين پيامي آسماني است! آري چه زيبا فرموده قرآن كريم كه:
[همانا از بندگان خدا اين دانشمندانند که از پروردگار خود پروا دارند] (فاطر /28)
و البته با شهادت اين بزرگان عرصه دانش بر عظمت و آسماني بودن قرآن چه باك از عالم نماهايي كه تلاش ميكنند نور خدا را به زعم خود خاموش سازند؟
9-امروز شعور فراغريزي براي حيوانات از نظربسیاری از دانشمندان علوم جديد امري قطعي است سخنان مترلینگ فرانسوی(که انیشتین اورابارقه ای کم نظیرازنبوغ بشری شمرده)درکتاب زندگی مورچگان شاهداین حقیقت است.اين كه حيوانات از طرق مرموزي (به غير از زبان) مفاهيم را به هم منتقل ميكنند مورد تأييد محققان علوم جديد است. در آيات قرأن نيز تصريح به شعور فراغريزي براي حيوانات شده بعنوان نمونه اموري به هدهد نسبت داده شده از جمله:
ـ سليمان گفت يا او را مجازات ميكنم يا بايد برهان روشن (عذر موجه) ارائه كند.
ـ هدهد به سليمان گفت مردمي خورشيدپرست در سرزمين سبا يافتم كه ملكهاي دارند.
ـ سليمان به او گفت بررسي ميكنم تا معلوم شود راست ميگويي يا دروغ.
همه اين امور به شعور فراغريزي مربوط ميشود. اين در حالي است كه در عصر نزول قرآن هيچ دانشمندي همچو عقيدهاي نداشته و نظرات فلاسفه يونان كه در آن عصر برترين دانش روزگار بوده قائل به شعور فراغريزي در حيوانات نبوده است.
11ـ در مغز انسان مادهاي ترشح ميشود كه باعث كنترل كلسترول در بدن و افزايش اعتماد به نفس ميگردد.
از سن 35 سالگي ترشح اين ماده تقليل مييابد و در بعضي از افراد در سن 60 سالگي قطع ميگردد.
اخيراً يك گروه محقق ژاپني كشف نمود كه مصرف انجير و زيتون با هم با نسبت 1 به 7 باعث افزايش ترشح اين ماده حياتي و تعديل آن ميگردد متعاقب آن پس از نشر خبر، آقاي دكتر ابراهيم خليفه محقق عربستاني به اين گروه اطلاع داد كه در قرآن كريم يك بار واژه تين(انجير) و 7 بار زيتون به كار رفته و در يك مورد انجير و زيتون به همراه هم آمده است [والتين والزيتون ـ قسم به انجير و زيتون] (سوره تين/ آيه 1).
در پي آن تمام اعضاي اين گروه اسلام اختيار كردند.
قرآن از اين عجايب لبريز است و دانشمندان بسياري را به حيرت فرو برده و به راستي چگونه ممكن است و كدام عقلي ميپذيرد كه كتابي در عصر جهل بشر در بيتمدنترين كشور بر مردي درس ناخوانده نازل شود و اين همه شگفتي در آن باشد و حتي در يك مورد نيز با علم و دانش بشري تعارض پيدا نكند بلكه هرچه دانش پيشرفت ميكند عظمت آن آشكارتر ميگردد؟!
فلسفه اعجاز
اولاً: ثابت شد بدون وجود پيامبران هدف و حكمت آفرينش محقق نميشود لذا آمدن رسولان ضرورت دارد.
ثانياً: اگر قرار باشد به صرف ادعاي رسالتِ فردي ادعاي او از سوي مردم پذيرفته شود عدهاي زياد به دروغ ادعاي رسالت خواهند نمود. لهذا ضرورت دارد رسولان دليلي محكم داشته باشند.
ثالثاً: بايد اين دليل به طوري روشن باشد كه عوام مردم نيز بفهمند بنابراين دلايل فلسفي و كلامي و برهانهاي پيچيده نميتواند باعث پذيرش عموم گردد ولذا بايد نشانهاي روشن باشد كه در قرآن اين گونه نشانهها با عنوان آيه بيّنه يا بيّنه استعمال شده كه همان معجزه ميباشد.
رابعاً: اين اعجاز بايد به گونهاي باشد كه ديگران از انجام آن عاجز باشند.
معيار معجزات
1ـ در ديدگاه قرآن كريم هرچه بيشتر پردههاي عالم غيب كنار رود اولاً ارزش اعمال كم ميشود و ثانياً عقوبت سركشي و گناه و تكذيب بزرگتر و نزديكتر ميگردد قران در مورد اول ميفرمايد:
[روزي كه بعضي از آيات خدا ظاهر شود كسي كه قبل از آن ايمان نداشته ياهمراه با ايمان عمل نيكي انجام نداده در آن روز ايمانش فايدهاي ندارد....] (انعام /158).
و ميفرمايد: [كساني كه قبل از فتح اسلام (و تحقق وعدة نصرت الهي) ايمان آوردهاند با كساني كه بعداز فتح (و ديدن تحقق وعدههاي الهي) ايمان آوردهاند مساوي نيستند و آنها (گروه اول) درجة بزرگتري دارند...] (حدید.10)
و در مورد دوم (بزرگ و نزديك شدن عقوبتِ تكذيب بعداز رؤيت معجزات) ميفرمايد: [اگر ملائكه را (برخود مردم) نازل ميكرديم (و آنها بازهم تكذيب ميكردند) در اين صورت امر عذاب الهي بيوقفه فرا رسيده و ديگر مهلت بدانها داده نميشد] (انعام/8).
و در جاي ديگر ميفرمايد: [توبه براي كساني نيست كه تا لحظه مرگ گناه ميكنند و همين كه مرگ فرارسيد (و چشمشان به عالم غيب باز شده و همه چيزها و اسرار پشت پرده را ديدند) ميگويند الان توبه كردم...) (نساء / 18).
از اين گونه آيات در قرآن فراوانند كه گواهي ميدهند اگرهمه آيات الهي ظاهر شود اگر مردم ايمان بياورند به نسبتِ ظهور آيات از ارزش ايمان مردم كم ميشود و اگر تكذيب كنند فوراً عذاب نازل ميگردد اين يك جهت موضوع.
2ـ از جهت ديگر سه گروه در ميان مردم وجود دارند كه سه گونه برخورد با معجزات ميكنند:
گروه اول ديرباوروبدبينند وپيامبران را حتی با معجزه هم تكذيب ميكنند
گروه دوم كه عموم مردمند قانع شده ايمان ميآورند
گروه سوم كه بسيار سادهلوح و افراطي در محبت هستند فوراً معتقد به الوهيت پيامبر ميشوند همان طور كه گروهي از يهود موسي و گروهي ديگر عيسي علیهماالسلام را پسر خدا دانسته و عدهاي معتقد به الوهيت علي(ع) شدند.
اگر پيامبران بيش از حدّ ضرورت معجزه كنند تا بخواهند مكذّبان را متقاعد كنند از گروه معتدل عدهاي زياد به گروه افراطی ميپيوندند و معتقد به الوهيت پيامبر ميشوند.
و اگر كمتر از حدّ نياز معجزه كنند طبعاً عدهاي از گروه معتدل به گروه مكذّبان پيوسته و بدبخت ميشوند لذا اعجاز بايد بحدّ اعتدال باشد. درست مثل شيمي درماني براي مريض مبتلا به بعضي امراض صعبالعلاج زيرا اگر دكتر بيش از حد داروی حساس را به مريض تزريق كند او را از پا درميآورد و اگر كمتر از حدّ نياز تزريق كند نيز غرض حاصل نميشود پس اندازه دارد.
به خاطر همين امر است كه قرآن كريم بارها اين حقيقت را گوشزد كرده اززبان انبياء ميفرمايد: [و ما حق آن را نداريم كه معجزهاي را ظاهر سازيم مگر به اذن خدا....] (ابراهيم/11)
و نيز ميفرمايد: [اگرما(به اجبار و قهر) بخواهيم همة مردم دنيا ايمانآورندچنین خواهدشد. (ولي ديگر اين ايمان جبري چه ارزشي دارد)] (يونس /99).
و نيز ميفرمايد: [اگر ميخواستيم چنان آيتي از آسمان فرو ميفرستاديم كه گردن تواضع تمام انسانها در مقابل آن خم ميشد] (شعراء/3).
بديهي است در اين صورت اين ايمان ارزشي نداشت و چون ذات اقدس حق اراده فرموده است كه مردم با اختيار خود ايمان آورند تا طيّب و خبيث از هم جدا گردد معجزات را به حدّ دقيق خود ميفرستد.
بنابراين نبايد تصور نمود كه پيامبران آنجا ايستادهاند تا مردم به نوبت جلو بيايند يكي بگويد جدّ مرا زنده كن ديگري بگويد خانهام را طلا بنما و سومي بگويد چهرة مرا از همه زيباتر ساز و پيامبر هم موظف است در دم اينها را انجام داده و بعدهم بگويد نفر بعدي!
زهي بی خبری ازحكمت متعاليه و بالغة الهي [فما لهولاء القومِ لايكادون يفقهون حديثاً]؟! (نساء/78)
در همين آيات (90الی94) اسراء (كه مؤلف كتاب 23 سال آورده تا به تصور خوداثبات نماید پيامبر اسلام توان انجام معجزات را نداشته) همين پيشنهادهاي جاهلانه جهال عرب كه نبوت را با سيرك و شعبدهبازي اشتباه گرفته (و با پيشنهادهاي مسخره ميخواستند يا به دنيا برسند ویا اگر خواستههايشان محقق نشد تكذيب كنند و اصلاً قصد حقطلبي نداشتند) آمده است آنها به پيامبر گفتند:
[ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد مگر اين كه براي ما چشمهاي جاري كني / يا اين كه باغي از خرما و انگور برآوري و در ميان آن رودي روان سازي ـ ياا ين كه قصري مزين برافرازي يا اين كه خود (در برابر ما) به آسمان بالا روي و چون باز ميگردي كتابي كه بخوانيم در دست تو باشد (نوشته باشد كه تو پيامبري) يا اين كه آسمان را بر سر ما خراب كرده و يا خدا و فرشتگان را يكجا در مقابل ما حاضرسازي]! (اسراء / آيات90 تا94).
البته از بيسوادان مشرك عرب انتظارزيادي نبود كه اين پيشنهادات کودکانه را ننمايند ولي اگر مدعیان دانش ازسبک آنان پیروی کنندچه باید گفت ؟
وي در بحث معجزه كتابش گفته پيامبر در جواب بهانهجوييها و درخواستهاي معجزه يا سكوت كرده يا صريحاً اعلان كرده من بشري مثل شما هستم.
نادرستی گفتاروي از آنچه گفتيم روشن شد ونیز معلوم گرديد كه پيامبر معجزات فراواني داشته ازجمله خود اين قرآن معجزه است و قرآن در جايي فرموده است:
«آيا اين اعجاز براي آنها بس نيست كه ما بر تو كتابي را فرو فرستاديم (كه كسي توان آوردن مثل آن را ندارد) و برآنها خوانده ميشود»؟ (عنکبوت51).
پس چگونه پيامبر در جواب اعجاز خواهي آنها سكوت كرده است؟ و نيز موارد بسياري را كه در تاريخ زندگي پيامبربصورت متواتر نقل شده خط بطلان ديگري بر ادعاي اين مؤلف است.
اما اينكه ادعا كرده درخواستهاي مكرر مشركان كم كم اين آرزو را در جان مسلمين و حتي پيامبر(ص) برانگيخت كه كاش خدا معجزهاي بفرستد كه جواب اينها داده شود ادعاي خلاف واقع و تحريف معناست، آيه اين است:
«اين مشركان به جدّ سوگند خوردند كه اگر آيتي براي آنها فرود آيد حتماً بدان ايمان خواهند آورد بگو آيات نزد خداست و چه ميدانيد اگر آيات هم فرود آيدآنها ايمان نخواهند آورد... و اگر ما فرشتگان را برآنها نازل كنيم و مردگان با آنها سخن گفته (حق را شهادت دهند) و تمام عالم (غيب) را مقابل آنها حاضر سازيم ايمان نخواهند آورد...» (انعام / 109 تا 110).
اين آيه به همان نكاتي كه گفتيم اشاره داردکه:
ـ معجزه حد و حساب داد و نزد خداست و به اذن او تحقق مييابد.
ـ خدا كه علام الغيوب است ميداند اينها با اين معجزات نيز ايمان نخواهند آورد و بالنتيجه با وقوع اين اعجازها و آشكار شدن حقايق به طور كلي (آن گونه كه آنها پيشنهاد ميدادند) و سپس انكار و تكذيب آنها بنا به سنت الهي عذاب استئصال (ريشهكن كننده) آنها را نابود خواهد كرد و اين مخالف هدف بعثت است و از طرفي عدهاي از سادهدلان گروه سوم كه دل پاك اما ساده و كم ظرفيتند به چاله شرك و الوهيّت افتاده پيامبر را با اين معجزات، خدا يا پسراو خواهند شمرد. پس خلاف حكمت الهي است كه هر پيشنهاد ابلهانهاي كردند خدا هم فوراً به آنها جواب دهد. و نظام و قانون و سنت جاري در اين رابطه را زيرپا گذارد و با رو كردن آيات باعث بيارزش شدن ايمان مردم از سويي و اعتقاد پيدا كردن عدهاي ديگر به الوهيت شده اين مكذبان نيز ايمان نياورده همه را سحر تلقي كنند!
اما اين كه مؤلف ادعا كرده كه: «اگر خداوند قادر متعال مردم را از ديدن حق كور كرده است ديگر چه توقعي ميتوان از آنها داشت و چرا پيامبر بر آنها مبعوث ميشود»؟ (بحث معجزه، ص79). اين هم دليل ديگري برسوء فهم او از حقايق قرآن است. زيرا در همان آيه سابق الذكر خود جواب خود را نقل كرده كه قرآن فرموده:
[و ما دلها و چشمهاي آنها را واژگون كرديم زيرا در دفعة اول (كه هدايت و آيات به آنها عرضه شد) به آن ايمان نياوردند] (انعام/110)
در اين آيه معلوم است اين كور كردن از باب مجازات انكارهاي سابق و تكذيب حق است نه ابتدايي و ظالمانه كه مؤلف پنداشته و قرآن بارها اين حقيقت را تصريح فرموده است از جمله: «و خدا با قرآن گمراه نكند مگر فاسقان را» (بقره/26).
طبق اين آيه قبل از گمراه كردن خدا آن فرد فسق ورزيده وموجب استحقاق این مجازات گشته است.ونیزمیفرماید. «و خدا ستمگران را گمراه ميكند» (ابراهیم27).
اين آيه نيز حال و معناي آيه سابق را دارد.ونیزمی فرماید: «و چون خود منحرف شدند خدا نيز دلهاي آنها را منحرف ساخت» (صف/5).
در جاي ديگر بعداز اين كه فرموده هركه را خدا گمراه كند ديگر ولي و ياوري ندارد ميفرمايد: «اين جزاي كفر آنها به آيات (معجزات سابق و بينات) ميباشد...» (اسراء/98).
در مقابل هركس هدايت ابتدايي را بپذيرد در سنت الهي ثابت است كه هدايت ديگري به او پاداش داده ميشود. قرآن ميفرمايد:
«و خدا به كساني كه هدايت او را بپذيرند هدايت (ديگري) افزوني دهد» (مریم/76)
«آنها (اصحاب كهف) جواناني بودند كه به پروردگار خود ايمان آوردند و ما نيز (به پاداش اين ايمان) بر هدايت آنها افزوديم» (كهف/13).
و اين كه چرا يهود آيات خدا را انكار كرده بدان كفر ميورزند بعداز برشمردن سخنان و اعمال گناهآلود آنها ميفرمايد: «اينها كسانيند كه خدا (به واسطه اين اعمال زشت و تكذيبها) مورد لعنت قرارشان داده و از اينرو ديگر ايمان نميآورند جز اندكي» (نساء/155).
در جاي ديگر مؤلف 23 سال ايراد كرده كه خداوند فرموده: [«ولو شاءالله مااشركوا» اگر خدا ميخواست اين مشركان شرك به خدا نميورزيدند] سپس نتيجه گرفته كه «پس خدا خواسته كه مشرك شوند بنده ضعيف با خواست خداي توانا چه تواند كرد؟» (ص79)
در جواب ميگوييم خداوند دو نوع اراده و مشيّت دارد مشيّت عزم و مشيّت حتم. مشيّت عزم مشيّت قهري و جبري است و مشيّت حتم مشيّت غيرقهري است. در مشيّت عزم چه بنده بخواهد چه نخواهد كار انجام ميشود مثل مشيت الهي بر ظهور موسي كه عليرغم خواست فرعون محقق شد و مثل مشيّت الهي بر غلبة اسلام كه عليرغم ارادة کافران حتماً محقق خواهد گشت.
اما در مشيّت حتم، خدا ميخواهد كه آنچه را بنده خواست انجام شود به عبارت ديگر مشيّت خدا بر عمل اختياري بنده تعلّق گرفته است.
قرآن ميخواهد بفرمايد اي مردم گمان نكنيد ما ارادة قهري كردهايم كه اين منكران را هدايت كنيم اما در اين هدف شكست خوردهايم و آنان همچنان مشرك باقي ماندهاند نخير بلكه ما به مشيّت حتم ميخواهيم كه آنها به اختيار خود ايمان آورند و اگر به قهر بخواهيم ايمان آورند آنها قدرت سركشي نداشته و قهراً ايمان ميآورند.
اين آيه در واقع دفع اين توهم است كه كسي فكر نكند خدا در هدف خود كه هدايت مردم است ناكام وعاجز مانده است درست مثل معلمي كه بگويد فكر نكنيد كه نميتوانم همه را از مردودي نجات بدهم اگرمن بخواهم همه بيست ميگيرند(ولي ديگر امتحاني در كار نيست) در اين صورت آيا كسي ميتواند به اين استاداشكالكندكه پس دانشجوي بيچاره چه تقصيري دارد كه مردود ميشود؟
در قرآن اين آيات فراوان است بنگريد: «اگر بخواهيم از آسمان آيهاي نازل ميكنيم تا گردن همه مردم در مقابل آن كج شود (و ايمان آورند)».
يعني خيال نكنيد ايمان نياوردن مردم دليل ناتواني ما در مجاب كردن و هدايت نمودن آنها به قهر است و زورمان به آنها نميرسد، بلكه حقيقت امر اين است كه ايمان را به اختيار خود آنها واگذاشتهايم كه اين طوري شده است.
و در جاي ديگر ميفرمايد: «و اگر خداي تو (به قهر) ميخواست همة مردم دنيا ايمان ميآوردند آيا تو ميخواهي مردم را به زور و قهر به ايمان واداركني؟» (يونس/99)
و در جاي ديگر ميفرمايد: «... و اگر پروردگار تو (به قهر) ميخواست همة مردم را وادار به ايمان ميكرد پس تو از جاهلان (به حقيقت دعوت سنت امتحان الهي و ايمان با اختيار كه در نظام عالم جاري است) مباش» (انعام/35).
و در صدر سوره برائت خطاب به مشركان ميفرمايد: «و بدانيد كه شما (با اين كفرتان) خدا را عاجز نكردهايد» يعني اگر ما ميخواستيم به زور ايمان آوريد و در مقابل حق تسليم شويد ناتوان نبوديم اما خواستيم امور بر وفق سنت الهي پيش رفته با امتحان الهي حقيقت هرچيز معلوم و مكشوف گردد.
از اين آيات و آيات فراوان ديگر من جمله آيهاي كه مؤلف كتاب ذكر كرده معلوم ميشود منظور آيات اين نيست كه خدا اراده كرده مردم كور شوند و شرك بورزند بلكه عدهاي فكرميكردندكه اگر خداي محمد غالب و قاهر است پس چرا به هدفش كه هدايت همه است نميرسد و عاجز مانده؟ اين آيات جواب آنهاست. و از اين مطالب روشن ظاهربيني و بياطلاعي نويسنده مزبور از مفاهيم مبرهن و محكم قرآن آشكار ميشود. وی ادعا كرده اين عده كه ايمان نياورده و معجزه ميخواستند چند سال بعد با درخشش برق شمشير پيامبر ايمان آوردند. جاي سؤال است که خود اين لشكر 12 هزارنفري كه براي فتح مكه حركت كرد با كدام برق شمشير ايمان آوردند؟ آري اين سران شرك و كفر مثل ابوسفيانها بودند كه چون فتنهگر بوده و با برپا كردن جنگهاي زياد و به كشتن دادن عده زيادي از مردم با احساس زور تسليم شدند و هرگز ايمان نياوردند. آيا مهار كردن چندنفر مثل ابوسفيان فتنهگر كه با هيچ كرامت و اعجازي ايمان نياورد تحميل اسلام با برق شمشير است؟ اگر در يك انقلاب مردمي كه براي كندن ريشه ظلم يك حكومت استبدادي صورت ميگيرد رهبر انقلابيون عدهاي محدود از سران ضدانقلاب را كه سنگ راه انقلاب و اهداف آنند با قدرت مانع عمل و تأثير سوء آنها شود اين كار نكوهيده است؟ و اصولاً كدام حركت درست و عادلانه در عالم بوده كه با اين مشكل روبرو نباشدو چه راهي جز برخورد با قدرت و مهار این عده وجود دارد؟ و مگر نه اين است كه مؤلف مزبور غربيها را در تمام افعال به عنوان ملل راقيه و بيعيب و نقص معرفي كرده است؟ مگر در انقلاب كبير فرانسه تعداد بسياري از مخالفان انقلاب كشته نشدند؟ پيامبر كه همه مخالفان خود در مكه را بخشيد و حتي خانه ابوسفيان را محل امن براي همه قرار داد و حتي از غنايم به او دهها شتر بخشيد! و مگر نه اين است كه در انقلاب كمونيستي 1917 به رهبري لنين خانواده تزار به دستور لنين دسته جمعي اعدام شدند و صدها هزار نفر معارضان لنين با ضرب گلوله و طناب دار و صلايه به ديار ديگر رهسپار گشتند و آن وقت آقاي مؤلف وي را بزرگترين نابغة قرن حاضر ميداند اما نوبت به اسلام كه ميرسد همه چيز با ضرب شمشير بوده؟درحالی که سیره نویسان کل کشته های کفارومسلمین رادرطول23سال دعوت نبوی بین1000تا1500نفردانسته اند!
رفتار پيامبر با شهري كه بهترين عزيزانش را يا در جنگها كشته بود يا در جشنهاي شب مكه به دار آويخته و خانههاي آنها و اموالشان را تصاحب و آوارهاشان كرده و سه سال در شعب در گرسنگي شديد نگهشان داشته بود و.... به قدري عاطفي و انساني بود كه تاريخ مثل آن را سراغ ندارد. پيامبر همه را بخشيد حتي خالدابن وليد سردار جنگهاي مشركان و طراح هجوم از پشت در احد كه به قتل 70 نفر از جمله حمزه عموي حضرت منجر شد و دل حضرت را مجروح ساخت وقاتل حمزه وجونده جگراو و ابوسفيان رهبر جنگ احزاب كه روزهاي وحشت و سختي بسيار بر مسلمين تحميل كرد و مشركان مكه كه دست آنها به خونهاي مؤمنان پاك بسياري آلوده بود همه را با اين شعار كه [اليوم يوم المرحمة امروز روز رحمت است] مورد عفو قرار داد آري اينها در نظر مؤلف23سال تحميل ايمان به زور شمشير است اما سوزاندن صدها هزار ويتنامي در آتش بمبهاي ناپالم و خاكستر كردن نزديك سيصدهزار نفر در بمباران اتمي هیروشیما و نقاط بسيار ديگر جهان توسط کساني که وی آنهاراملل راقیه(پیشرفته ورشدیافته) نامید محض دموكراسي و آزادانديشي است!
اما اين كه وی گفته پيامبر در رسالت خود دچار شك شده سبکترين حرفي است كه ممكن است گفته شود.ذات اقدس حق در قرآن كريم در موارد متعددي پيامبریاهمسران حضرت را مورد خطاب قرار ميدهد اما مورد خطاب حقيقي ديگرانند و اين ادب قرآن است. به عنوان مثال به پيامبرش ميفرمايد: «براي گناهت استغفار كن». با اينكه به عقل بديهي پيامبري كه خود گناهكار باشد به هيچ وجه نميتواند واسطة ابلاغ پيام مورد اطميناني براي بشريت گردد و از طرفي اگر اين كلمات از خود حضرت صادر شده بود محال بود كه خود را اين گونه در انظار عموم خطاب نمايد بلكه وجه وحكمت اين خطاب آن است كه نفس استغفار كمال بزرگي است زيرا باعث تحقق لبّ و عصاره عبادت که تواضع بنده در برابر قدرت يگانه عالم هستي است ميگردد و سركشي انسان در اينجا مهار ميشود زيرا هرچه بدبختي در جهان وجود دارد نتيجة برتريجويي و استكبار است و دواي اين مرض مهلك دعا و استغفار و احساس ناچيزي و قصور در محضر ربوبي است لاجرم لازم است همة انسانها استغفاركنند از اين رو براي اين كه كسي در جواب درخواست [استغفار كنيد] نگويد: مگر من چه گناهي كردهام؟ خداوند پاكترين انسان عالم يعني رسولش را خطاب ميكند و به او ميگويد استغفار بنما اينجا ديگر هيچ مؤمن و مسلماني نميتواند بگويد من كه آدم مبرّا و صددرصد خوبي هستم و نيازي به استغفار ندارم و با اين روش به سرچشمة فيض ازلي اتصال مدام مييابد. در مقابل در مقام دعا پايينترين را مخاطب ساخته و بارها يادآور ميشود كه وقتي مشركان نيز خدا را با اميد صدا ميزنند خدا محرومشان نميكند (آيات 63انعام و 65عنكبوت و22 يونس و.....)، تا وقتي گفته ميشود به درگاه خدا رويد و دعا كنيد تا خدا شما را پاسخ دهد كسي نگويد ما كه در عمق لجنزار گناهيم و ديگر آب از سرمان گذشته است و دعا هم براي ما فايدهاي ندارد . با اين روش جلوي نوميدي بنده از رحمت الهي (كه منشاء به سيم آخر زدن و بروز هر فسادي است)را ميگيرد و با آن روش نيز جلوي اطمينان بنده به خود و ايمني از مكر و قهر الهي را (كه موجب بروز مفاسد و جنايات فراوان است) سدّ ميسازد همان طور كه يهود با همين روش مغرور شده خود را فرزند و محبوب خدا دانسته و از آتش دوزخ معاف و بهترين خلق او برشمرده و ديگر انسانها را به منزلة چهارپايي براي خود و قتل آنها را مباح بلكه واجب شمردند!
آري انسان در دو طرف اين دره خطرناك احتمال سقوط دارد و انسان در اوج پاكي با دعوت شدن به استغفار از غرور و خودخواهي نجات مييابد و براي تأمين اين غرض اول از رسول گرامي دعوت شده است تا كسي نگويد من كه پاكم استغفار براي چه؟ و در اين طرف دره هلاكت نیزخطر سقوط در دره يأس از رحمت الهي است. لذاخدا پستترين را نيز به دعا دعوت كرده تا كسي نگويد ما كه ديگر آب از سرمان گذشته پس بگذار هركار از دستمان ميآيد انجام دهيم و با اين روش عالي دو سوي سقوط را ديوارة ايمني گذاشته و سپس يأس از رحمت و ايمني از مكر الهي را در رأس گناهان برشمرده است.
اما اگرفرد ظاهربيني از آيه اين طور فهميد كه پيامبر هم گناهكار است اين فرد فقط ناتواني ادراک خوددرفهم حقایق را به اثبات رسانده است. همين طور است نسبت شك دادن به رسول گرامي با لفظ شرطي.
زيرا اگر به كسي بگويند [اگر در فلان مسئله شك داري برو سؤال كن] با صرف عبارت شرطي وجود شك در مخاطب اثبات نميشود. بله اگر فرموده بود [ما در تو شك ميبينيم براي رفع آن از صاحبان كتاب بپرس] وجود شك در پيامبر اثبات ميشد لكن خطاب به صورت شرط است و شكي ثابت نميشود.
از سوي ديگر عبارات بسيار فراوان قرآن روشن ميكند كه رسول اعظم اسلام سرسوزني شك نداشته و روشنتر از خورشيدي كه ما در روز ميبينيم حقايق را شهود ميكرده است مثل:
«ذلك الكتاب لاريب فيه» [اين كتاب كه هيچ ترديدي در آن نيست].
«ولقد راه بالافق المبين» [و او (پيامبر) جبرئيل را در افق آشكار ديد]
«ما كذب الفؤاد ما رأي» [دل او در آنچه ديد اشتباه نكرد].
و آيات بسيار ديگر در قرآن كريم.
درعلم بلاغت به سبک فوق تعریض میگویندودرقران وکلام عرب نظیرآن فراوان است
اینک بایددید حكمت آوردن اين جمله تعریضیه خطاب به رسول بزرگواري كه شك و ترديد در وجود مقدس او راه ندارد چيست؟
در جواب ميگوييم: حكمتهاي متعددي نقل شده است ما ابتدا براي اين كه اثبات كنيم اين خطاب در اصل متوجه شخص پيامبر نبوده و قطعاً دال بر شك در نفس او نيست دلايلي ميآوريم و سپس اصليترين حكمت اين خطاب را بيان ميداريم. اما دلايل اين كه اين خطاب وجود شك در پيامبر را اثبات نميكند از جمله:
1ـ جملة شرطيه نشانة وجود شك نيست (گذشت)
2ـ موارد مشابهي در قرآن داريم كه مخاطب ظاهراً پيامبر است اما در واقع خطاب به ديگران است مثل: [پروردگارت حكم كرد كه جز او را نپرستيد و به والدين احسان كنيد پس هرگاه آن دو يا يكي از آنها نزد تو به پيري رسيدند به آنها كمترين سخن درشتي مگو...] (اسراء 23).
در حالي كه پيامبر پدر را قبل از تولد از دست داده بود و مادر را در طفوليت و معلوم ميشود خطاب به ظاهر به شخص اوست اما در واقع به ساير امت است و اين شيوه در قرآن زياد به كار رفته است.
پس در قرآن ظاهراً خطابهايي به پيامبر شده است كه در واقع متوجه ديگران ميباشد و حكمتهايي دارد قبلاً دو مورد (استغفار ودعا) بيان شد و درجايي ميفرمايد [از تكذيبكنندگان آيات خداوند نباش] (93، يونس).
و به راستي چگونه ممكن است پيامبري خود ادعا كند و خود دعوي خود را تكذيب نمايد؟ و اصولاً بيان اين كلمات چگونه توجيهپذير است آن هم از يك نابغة بينظير (به ادعای مؤلف)؟!
اگر يك معلم بخواهد يك كلاس 40 نفري را از بينظمي و تنبلي بترساندودرعین حال احترام آنهارانیزحتی المقدورحفظ نماید بهترين روش اين است كه به بهترين شاگرد بگويد: اگرحتی تونیز تنبلي و بينظمي نمايي تو را از كلاس اخراج و به سختي مجازات خواهم كرد. بقيه به خوبي حساب كار خود را خواهند كرد خصوصاً اين كه اين شاگرد فرزند خود معلم و عزيز او هم باشد در اين صورت بقيه خواهند گفت اين معلم با كسي مسامحه ندارد و ما كه کمترعزیزیم بايد حواسمان را بيشتر جمع كنيم.
وقتي خدا بهترين بندهاش را تهديد ميكند كه اگر مكذّب باشي از زيانكاران و اشقيا خواهي بود تأ ثير رواني اين مطلب بر سايرين دوچندان شده ميفهمند كه جاي مسامحه و مجاملهاي وجود ندارد خصوصاً اهل كتاب كه خود را عزيزكردة خدا و از عذاب الهي مبرا دانسته و خود را فرزند خدا ميشمردند اين آيه زيباترين نوع تعريض به آنهاست كه هركس تكذيب كند مجازات خواهد شد خاصه این که اهل کتاب بخاطرخودبرتربینی مذهبی وقومی ازخطاب مستقیم رنجیده ورمیده شده احتمال هدایت آنها کمترمیشدلاجرم بهترین شیوه مخاطب ساختن رسول خدابود تاآنهانیزحساب کارخود رابکنند.
اين آية (تهديد به خاطر تكذيب) ادامه همان آيهاي است كه مؤلف ذكر كرده و خواسته شك را در وجود پيامبر اثبات كند لاجرم بايد اين آيه را نيز شاهد اين قرار دهد كه پيامبر خودش هم گاهي آيات خدا را تكذيب ميكرده! و اگر بپذيرد كه معناي آیه تكذيب نميتواند باشد (كه چارهاي هم جز اين ندارد) لاجرم بايد بپذيرد كه فراز اول نيز دال بر شك داشتن پيامبر نيست.
اما حكمت اين خطاب:
حكمتهاي متعددي گفتهاند كه ما به دليل ضرورت اختصاربابیانی مختصر ميگذريم اما از همه مهمتر اين است كه در ميان يهود دو ويژگي وجود داشت:
اولاً:دلايل فراواني بر حقانيت قرآن و رسالت حضرت در دست داشتند ولي رو نميكردند و قرآن كريم ميفرمايد: «كتاب خدا را همان طوركه فرزندان خود را ميشناسند شناختند و گروهي از آنان حق را دانسته كتمان ميكنند...» (بقره/146).
در آيات فراوان ديگري نيز به همين حقيقت اشاره فرموده است.
با اين وصف خطاب به پيامبر [كه اگر شك در آيات نازل شده داري از كساني كه قبل از تو كتاب ميخواندند بپرس] تعريض به اين مطلب است كه اهل كتاب در حقانيت قرآن هيچ شكي ندارند و خوب ميدانند كه قرآن به حق از خدا نازل شده منتها اگر مستقيم خطابشان نموده ميفرمود اي اهل كتاب شما دروغ ميگوييد كه قرآن را نميشناسيد بلكه خوب ميشناسيد، لجاجت آنها تشديد شده از اعتراف به حق فراريتر ميگشتند اما با اين روش حرمت آنها را به كلي نشكسته بلكه به آنها شخصيتي نيز داده است تا شايد بر سر عقل آمده و در جواب سؤال پيامبر كه ميپرسد آيا اين قرآن را حق مييابيد آيا وحي نازل آسماني نيست؟ بگويند آري كما اين كه اين نوع خطابها در افراد مستعدي اين اثر را گذاشت مثل عبدالله سلام و....
دوم: يهود خود را برگزيده خدا، فرزند او، معاف از عذاب او، محبوب خدا، و بهشت را مخصوص خود ميپنداشتند و با غره شدن به اين عقايد سخيف كه در كتب [تلمود] يهود صريحاً منعكس است هر گناهي از جمله تكذيب آيات خدا را بر خود مباح دانسته و با اين افكار غلط مخالفت با قرآن را (كه ميدانستند از سوي خداست) بر خود مباح ميشمردندومیگفتند آتش دوزخ جزچندروزی مارانمیگیرد!.
از ادب قرآن و روش عالي تأثيرگذاري اين كتاب است كه به جاي اين كه يهود را مستقيم خطاب كرده و باعث تشديد لجاجت آنها شود رسول خدا را خطاب كرده و او را تهديد ميكد كه مبادا از تكذيب كنندگان آيات خدا باشي زيرا زيانكار خواهي شد در اين صورت يهوديان كه خود علايم قطعي نبوت را در وي يافتهاند و فهميدهاند كه كتاب او آسماني است در عقايد باطلة سابقالذكر خود شك كرده و اميد بيشتري است كه به خود آمده و از تكذيب آيات الهي دست بردارند و بفهمند كه خدا حتي با پيامبرش محمّد(ص) هم مسامحه ندارد.
آري اين است شمّهاي از عمق آيات قرآن اما افراد بی اطلاع ظاهر آيات را دستاويز قرار داده تا مردم را از راه خدا منحرف كنند حال با اين توضيحات آيات را مرور ميكنيم بنگريد چقدر معنا دقيق و عالي است:
«و اگر در آنچه از وحي به تو نازل كرديم شكي داري از كساني از اهل كتاب كه قبل از تو (داراي كتاب) بودهاند سؤال كن براستي كه از پروردگارت براي تو كتاب حق آمد پس، از ترديدگران مباش و هرگز از كساني كه آيات خدا را تكذيب ميكنند مشو كه از زيانكاران خواهي بود».
به نظر شما آيا روشی زيباتر و عاليتر از اين كلمات كوتاه براي برسر عقل آوردن يك قوم مغرور و نژادگرا و دشمن و پايين آوردن آنها از موضع مخالفت وجود دارد؟!
تحدّي قرآن:
بين علماي نحو و مورّخين وحتى مستشرقين اتفاقنظر است كه عرب عصر نزول قرآن به مرحلهاي از استادي در فنون بلاغت زبان عرب رسيده بود كه قبل و بعداز آن عصر كم نظيربود. علماي نحو و علوم بلاغي در استناد به شواهد شعري (اگر موضوع و قاعده اختلافي باشد و دو شعر در دست باشد يكي از دوران جاهليت و ديگري در اعصار بعداز اسلام) قاعده را بر مبناي شعر قبل از اسلام بيان ميكنند آقای آذرتاش آذرنوش در اين رابطه بحثی مفصل ومستندرادرکتاب تاریخ فرهنگ وتمدن عربی (کتاب درسی دانشگاه پیام نور)آورده است.
در آن عصر نامآوراني در ادب عربي چون امرءوالقيس و وليدبن مغيره و... زندگي ميكردند و بسيار هم بودند كه هنوز در ادبيات عرب در مواضعي كه آيتي از قرآن براي آن يافت نشود اشعار آنها محور قواعد و مبناست. شاعر در ميان عرب جاهلي منزلتي تام داشت گاه يك قبيلة ضعيف به خاطر داشتن شاعري توانا در جنگ بر قبيلهاي قوي پيروز ميشد. زندگي بسيار ساده و بيتجمل عرب و وقت فراوان و علاقة شديد به شعر و خطابه و ظرافتهاي زبان عربی باعث شده بود كه هر روز ساعتهاي زيادي از وقت خود را به تعمق و ممارست در ساخت و اداي تركيبهاي هنرمندانه بلاغي صرف کنند و بديهي است كه اگر كسي چند دهه از عمر خود را هر روز اين طور سپري كند پس از مدتي قهرماني در عرصه بلاغت خواهد شد.
بلاغت، شعر و خطابههاي هنرمندانه و بليغ ضامن حيات، تفوق، افتخار و ارضاءكننده ذوق و طبع آنها بود رونق بازار بزرگ عكاظ به خاطر وجود شاعران بود و عدة زيادي براي استماع ابيات اين شاعران گاه صدفرسنگ بيابانهاي سوزان را درمينورديدند.
قرآن در ميان همچو قومي نازل شد مردمي نبودند كه در بلاغت و ادب ناتوان باشند با اين حال قرآن پنج بار صريحاً آنها را دعوت كرده كه چيزي مانند قرآن بياورند:
ـ يك بار دعوت كرده مثل قرآن بياورند.(اسراء88)
ـ يك بار دعوت كرده كه ده سوره مثل قرآن بياورند(0هود13).
ـ دوبار دعوت نموده يك سوره مثل قرآن بياورند.(بقره23ویونس38)
ـ يك بار دعوت كرده است نمونهاي مثل قرآن بياورند.(طور34)
در پي اين دعوتها نيز با جزم و قطع تصريح كرده است كه هرگز تا ابد نخواهيد توانست اين كار را انجام دهيد و البته اين عبارت به شدت تحريككنندة آنها براي اقدام بود. اما هيچ جوابي از اين مردم شنيده نشد!!
بديهي است آوردن چند سوره خيلي راحتتر از جنگيدن و تهديد و كشتن و كشته دادن است اگر توان اين كار را داشتند به چه دليل در طول بيست سال آن قدر در درگيري با رسول خدا و مسلمين رنج بكشند و در جنگها كشته دهند؟ خوب چند سوره مثل قرآن ميآوردند و اين همه دردسر را تحمل نميكردند به راستي چرا نكردند؟!
اين كه مؤلف كتاب23سال گفته اعراب ميگفتند اگر بخواهيم مثل قرآن ميآوريم، بايد پاسخ دهد چرا نياوردند؟ مگر به صرف ادعا كردن چيزي ثابت ميشود؟ اگر كسي ادعا كند كه اگر من هم بخواهم مثل حافظ شعر بگويم و ديواني بسازم ميتوانم. آيا همين ادعا بس است تا او را همپاية حافظ قرار دهيم؟!
اما اين عبارت مشركان كه در قرآن نقل شده ميگفتند [اگر بخواهيم ما هم مثل اين داستانها را ميگوييم اينها افسانههاي پيشنيان است] (انفال31)این سخن انهاادعاي بيان قصههايي مثل قصههاي قرآن است نه ادعاي آوردن سبك عالي و بينظير مثل قرآن و قرينة اين حرف عبارت آخر آيه است كه ميگفتند [اينها افسانههاي پيشينيان است] اگر چه هرگز نتوانستند حتي جزئي كوچك از اين كار راهم انجام دهند و گذشت كه ادعاي توانستن مساوي خود توانستن نيست.
وليدبن مغيره كه ريحانه القريش (گُل سرسبد قريش) در ادب و سياست نام داشت وقتي از طرف قريش آمد تا پيامبر را متقاعد كند كه دست از كار خود بردارد و حضرت در جواب او آياتي از قرآن را خواندند حالش به شدت منقلب شد و به خانه برگشت. به ابوجهل گفتند وليد به جاي اين كه محمد را متقاعد كند خودش هم مسلمان شد و ابوجهل با نگراني به خانه وي رفت و اول از او پرسيد چه شنيدي او گفت [به خدا كلامي شنيدم كه از دهان هيچ بشري نشنيده بودم و يك حلاوت منحصر به فردي دارد شاخسارش (ظاهرش) پر از ميوة (بلاغت) و ريشهاش عميق و در آب (حكمت و علم) است].
ابوجهل كه ديد وليد در كلام خود اظهار ميكند اين كلام بشر نيست ترسيد و از در حيله وارد شد و گفت مردم پشت سرت ميگويند تو بخاطر طمع به صدقات محمد(ص) به او تمايل يافتهاي اين حرف به وليد برخورد و غرور جاهلي وادارش ساخت تا در دارالندوه اعلان كند كه اين كلمات سحر است و اينجا بود كه آياتي از سورة مدثّر (11 تا29) نازل شده و وي را به شدت نكوهش نمود.
همين اتهام سحر بودن قرآن دليل بسيار روشني است براعتراف مردم به زيبايي استثنايي كلمات و ساختار قرآن و تأثير شديدش در نفس شنونده به طوري كه هر كسي ميشنيد منقلب ميشد. خوب اگر قرآن از ساختار معجزهآميز برخوردار نبود تأثير فوقالعادهاي نيز نميداشت تا مجبور باشند تهمت سحر بودن را به قرآن بزنند. آنها ميگفتند درست است تو كلماتي عجيب آوردهاي كه هيچ كس توان بيان مثل آن را ندارد اما اين نه به خاطر وحي بلكه سحر است!
مورخان بدون هيچ اختلافي نقل كردهاند (و اين ازمسلمات تاريخ است) كه در خانه كعبه هفت لوحه با هفت قصيده از هفت شاعر بزرگ عرب كه با آب طلا نوشته بودند آويزان بود كه سند افتخار عرب در ادب و شعر به شمار ميرفت از جمله اشعار امرؤالقيس شاعر نامآور عرب. وقتي آيات قرآن نازل شد چنان درخشش عظيمي داشت كه شبانه اين اشعار را از آنجا بيرون بردند و گويا خورشيدي طلوع كرد كه ستارگان محو شدند.
داستانهاي فراواني از اين دست در تاريخ اسلام آمده و صد البته بين محققان در اين موضوع كه عرب جاهلي در مقابل عظمت ساختار قرآن زمينگير شده بود هيچ اختلافي وجود ندارد.
در عالم هيچ كتابي جز قرآن پيدا نشده كه با اين لحن صريح و تحريكآميز تمام مخالفان را با تمام امكانات به مبارزه طلبد و اگر كسي توانسته بود جواب درخوري بدهد و پارهاي مثل قرآن بياورد كه در منظر صاحبنظران و اهل ادب همسنگ قرآن باشد بيترديد دشمنان سرسخت اسلام كه هميشه بوده و هستند آن را علم كرده و به همه نشان ميدادند و با اين كار اسلام نابود ميشد و اين كار در صورت امكان بسيار سادهتر از سالها جنگ و تحمل رنج و كشته و زخمي دادن در برخورد با پيامبر بود اگراعراب با آن تبحر در ادبيات ميتوانستند هماوردي كنند چرا اين كار راحت را رها كرده در برابر تحدي قرآن سكوت كرده و راه جنگ و برخورد با همه مشقت را برگزيدند؟
اگر ابن سينا كه نابغهاي بزرگ بوده و در 24 سالگي به تصريح خودش بر تمام دانشهاي عصر خود احاطه يافت ادعاي نبوت ميكرد و مثلاً با كتاب قانون خود تحدي مينمود امروز آبرويش رفته بود زيرا امروز به بداهت بطلان بعضي از نظريات ابن سينا مثل موضوع گردش خون در علوم جديد ثابت شده است (اگرچه قانون ارزش والاي خود را حتي در جهان امروز داراست) و اگر اینشتين همچو ادعايي كرده و فرضيات خود را به وحي نسبت داده بود با اين كه در عصر دانش زندگي ميكرد امروز رسوا شده بود زيرا هابل با اثبات قطعي اصل BIG-BANG ثابت نمود كه نظريه وي مبني بر ثبات آسمانها اشتباه بوده است!
چگونه ممكن است كتابي با اين وسعت موضوع در عصر جهل در تاريكترين نقطة جهان بر مردي درس نخوانده نازل شود و امروز هرچه از آن ميگذرد عظمت آن بيش از پيش آشكار گردد و اعجاب انديشمندان را برانگيزد و هيچ تعارضي بين علم و آيات آن پيدا نگردد؟
اسرائيل در دهه 80 و 90 قرن گذشته در دو نوبت صدها هزار جلد قرآن را به چاپ رسانده كه در آن آيات مذمت يهود حذف شده بود و در كويت و پاكستان پخش نمود كه با بيداري مسلمين شناسايي و جمعآوري گرديد و امروز شدت كينهتوزي اروپا نسبت به اسلام و قرآن بسيار بديهي است جايزه دادن به اولين كاريكاتوريست توهينگر به پيامبر اسلام و حمايت از رشدي براي نوشتن كتاب آيات شيطاني در حمله به قرآن از آن جمله است. ما به اينها ميگوييم شما (خاصه صهيونيزم دشمن درجه يك اسلام) كه از نظر ثروت در عالم سرآمديد چهرههاي علمي بزرگ مستشرق و مسلط بر ادب عربي را نيز كم نداريد اگر راست ميگوييد يك همايش عظيم از انديشمندان و نوابع كارشناس تشكيل دهيد تا يك سوره مثل قرآن بياورند كه اهل فن و ادب جهان و صاحبنظران عموماً بپذيرند كه عباراتِ آن همسنگ قرآن است و در اين صورت ريشة اسلام بدون جنگ و جدل و صرف اين همه هزينه كنده خواهد شد! براستي چرا اينها اين كار را نميكنند؟! آقاي گلدزيهر يك مستشرق آلماني يهودي است كه رشتة او مطالعه اسلام و قرآن و روايات اسلامي است وي اطلاعات بسيار گستردهاي در مورد قرآن كريم دارد اولين كتاب با عنوان (تاريخ قرآن) توسط وي نوشته شده آن هم در 160 سال پيش و به عنوان رسالة دكتراي اوست وي تمام عمرش را براي گرفتن ايراد بر قرآن صرف نموده و در آخر جز ناكامي و اعتراف به عظمت قرآن و اظهار شگفتي از قوانين عميق آن چيزي تحصيل نكرده است. در عصر حاضر غرب از امثال او كه توان بسيار بالا دارند كم ندارد و خود از اين امر كه قرآن بارها تمام بشر را دعوت به تحدي نموده خبر دارند بسما... چرا ميدان اين مبارز 14 قرني كه در وسط ميدان فرياد ميزند و هماورد ميطلبد را خالي گذاشتهاند؟!
عده ای كه از آشپزي فقط آش خوردن را خوب بلد بوده و از علم فقط شبهه انداختن را ياد گرفته، گمان برده اند كه ابوالعلاء معري كتاب الفصول والغايات خود را براي پاسخگويي به تحدي قرآن نوشته و از عهدة كار برآمده است!
حرف مجانی زدن بدون سند و مدرك كاري ندارد و اين از عهدة هر عامي هم برميآيد اینان نگفته اند كه كدام صاحب نظر در علوم بلاغي بر ادعايشان مهر تأييد زده است و آن فرازي كه هماورد قرآن است كو و كجاست؟ و كجا و كي ابوالعلاء همچو ادعايي نموده؟ اين گونه مطالب فقط براي عوام فريبي مناسب است اما در مجال علم يك غاز هم نميارزد و اگر اينها حتي براي شخصيت خود نيز ارزشي قائل بودند اين حرفها را نمينوشتند.
اولاً ابوالعلاء مردي متدين و معتقد به قرآن بوده و از مريدان سيدمرتضي (سيدمرتضي از فقهاي بزرگ شيعه است) وي مطالبی در شأن سيد گفته که دربخش اول آوردیم
در عصر عباسي كه شيعه اماميه مورد ظلم و هجوم بوده است يكي از راههاي سلاطين جور براي تخريب چهرههاي ارزشمند شيعه نسبتهاي ناروا به آنها بوده از جمله اين افراد يكي ابوالعلاء ديگري متنبّي و سوم راوندي است كه متهم شدهاند بدنبال آوردن كتابي مثل قرآن برآمدهاند و اين حرف را مخالفین آنها ازاين جهت بين مردم پخش ميكردند تا چهره آنها را تخريب و به عنوان ملحد معرفي نمايند در حالي كه اينها از شيفتگان اسلام و قرآن بودهاند آنچه كه به ابوالعلاء نسبت دادهاند نسبتي دروغ بوده و همچو متني كه از وي در دست باشد كه يك نفر دانشمند ادب عرب آن را مشابه قرآن دانسته باشد و نويسندهاش ابوالعلاء باشد وجود خارجي ندارد اما اين كلام ابوالعلاء كه در آثارش موجود است و وي در مورد عظمت قرآن گفته را براي باز كردن مشت دروغگویان مناسب ميبينم، وي ميگويد:
«این قرآنی که محمدمصطفی(ص)آنراآورده،بااعجازش عقلها را مبهوت،ودشمن رابه مبارزه طلبیده،ازهیچ سبکی پیروی ننموده(تماما نوآوری است)وشبیه مثالهای شگفت دیگران نیست،نه ازسنخ قصیده موزون است ونه ازجنس رجزسبک وسنگین،نه همگون خطابه های عربی است،نه همسان کلام مسجع کاهنان ورزیده،وچون آیتی ازآن درکلام مخلوق قرارگیردبسان شهاب نورانیی است که دردل شب جلوه گری کند....فتبارک الله رب العالمین.»
و به راستي اگر ابوالعلاء همچو كاري كرده بود آيا دشمنان اسلام كتاب او را علم نكرده و دست به دست نميگرداندند؟ حداقل اگر كتابي با اين وزن نوشته ميشد نبايست شهرة آفاق شود؟ مانند نهجالبلاغه كه به خاطر عظمت ساختارش شهرت جهاني يافته و بزرگان اهل سنت نيز برآن شرح نوشتهاند با اين حال اهل بلاغت در حق نهجالبلاغه گفتهاند [پايينتر از كلام خالق (قرآن) و بالاتر از كلام مخلوق] لاجرم كتاب ابوالعلاء كه به ادعای مولف در حد قرآن است بايد بالاتر از نهجالبلاغه باشد و براهل نظر حتي عامه مردم مضحك بودن اين ادعا روشن است و اگر كتابي حتي به گرد نهجالبلاغه كه پايينتر از قرآن است نيز نرسد چگونه به حدّ قرآن برسد؟ و به قول « کرنیکو» استاد مسيحي مذهب و انگليسي دانشگاه دهلي: «شما سعي نكنيد مثل قرآن بياوريد. قرآن برادر كوچكي به نام نهجالبلاغه دارد اگر توانستيد قطعهاي مانند آن بياوريد آن وقت به فكر هماوردي با قرآن بيفتيد»!
بستن مارك الحاد به پيشاني دانشمندان پاكسرشت و پرهيزكار رویه گروهی است که دنبال مایه گذاشتن ازدانشمندان برای تحمیل مدعایی واضح البطلان است. البته اگر اين گونه افرادزمينه را مساعد ميديدند كه بگويند امام صادق(ع) نيز از منكران و مخالفان قرآن بوده و گمان داشتند عدهاي حرفشان را باور ميكنند بعیدنبودًکه اين ادعا را بكنند.
درجواب بحثهای: «جهش به سوی قدرت».«تولدقهرمان» و« رسالت» نیزدرموردابوالعلاء مطالبی آورده ایم.
وی گفته است: «باري بيش از صد مورد انحراف از اصول و استخوانبندي زبان عربي را از اين قبيل كه اشاره شده درقرآن ثبت كردهاند...» (ص85).
قصه صد مورد اين است:
از آنجا كه پيامبر اسلام در تمام عمر قلم به دست نگرفت و كتابي نخواند تا باطل پيشگان این شك را ترويج نكنندکه پیامبرازآثاردیگران نسخه برداشته. آيات نازل شده را اصحاب مينوشتند. اما از آنجا كه كُتّاب وحي متعدد بودند و از طرفي سطح سواد آنها نيز بالا نبود گاهي در نوشتن خلاف قاعده مينوشتند مثلاً كلمه لَنَسْفَعاً (علق/15) در كتابت قاعدهمند اين طور است (لَنَسْفَعَنْ) و (الليل) عليالقاعده دولام دارد اما در قرآن با يك لام كتابت شده و كلمة (اذن) در قرآن به اين شكل آمده (اذاً) و (رحمة) گاهي به صورت (رحمت) نوشته شده است.
همان طور كه خوانندة گرامي مينگرد اين اشتباهات در كتابت هيچ لطمهاي به مفهوم كلمات قرآن نزده و حتي در يك مورد اشكال در معناي كلمه به وجود نياورده است لذا علماي اسلامي در اعصار بعد نيز صلاح نديدند كه اين كلمات تغيير داده شود شايد يكي از دلايل آن بيم اين بوده كه مبادا عدهاي به اسم اصلاح كلمات قرآن دست به تحريف و تغيير بزنند لذا در لسان اهل ادب معروف شده كه ميگويند كلمه (اذن) در كتابت مصحف (اذاً) نوشته ميشود و كلمه (الليل) در كتابت مصحب (اليل) نوشته ميگردد.
مجموع اين كلمات صدمورد بوده است و اين همان صد مورد است كه آقاي مؤلف 23 سال به گونهاي مطرح كرده كه خواننده فكر ميكند در قرآن در يك صد مورد برخلاف قواعد و اصول ثابت زبان عرب بيان شده است در حالي كه يكصد كلمه برخلاف قاعده املايي كتابت شده بدون اين كه حتي در يك مورد باعث خلط و اشتباه در آيه يا تغيير مفهوم كلمه شده باشد و اين از قصور كاتبان وحي بوده نه منزّل وحي و صاحب شريعت.
وي ادعا كرده در قرآن تركيبات نارسا ناتمام و ناكامل و اشكالات متعدد هست كه ميداني براي منكران فصاحت و بلاغت گشوده است ولي نگفته اين تركيبات نارسا و ناتمام و اشكالات متعدد چيست (و چندموردي را هم كه مثال زده خلاف واقع گفته و ما اینرا اثبات خواهيم كرد) و نيز نگفته كدام صاحبنظري در علوم بلاغي(كه نظرش محلي از اعراب نزد اهل فن دارد) همچو ادعايي كرده؟! آري نویسنده 23سال خوب ميدانسته كه هيچ صاحبنظري كه سرش به كلاه بيارزد (چه موافق و چه مخالف) نتوانسته به عظمت بينظير و معجزه بيان قرآن اين طعنه را وارد كند و در روز روشن خورشيد را انكار نمايد و آبروي خود را جلو صاحبنظران ببرد.
اما اين كه ادعا كرده در قرآن در موارد زيادي بين فعل و فاعل مطابقت وجود ندارد (مثل در [قالت الاعراب] و [قال نسوة] درست است اما این به خاطر کماطلاعي وی از قواعد ادبي عرب بوده ونميدانسته در قواعد ثابت و مدون زبان عرب در نه مورد تطابق و عدم تطابق فاعل با فعل جايز است و اين یک قاعده ثابت است. از جمله اين كه فاعل جمع مكسر باشد (مثل دو مورد فوق)، براي اين كه مطلب واضحتر شود اين شعر عبیدهابن الطبيب را مثال ميآوريم كه ميگويد:
فبكي بناتي شجوهُنَّ و زوجتي ....
در حالي كه [بناتي] مؤنث است اما فعل بصيغة مذكر آمده و دليل آن هم اين است كه فاعل جمع مكسر است.
اما اين كه گفته كلمة المدثر المتدثر بوده و نيز [المزمل] المتزمل بوده است نمونه ديگري ازکم اطلاعی مراد آقاي بهرام چوبينه است. زيرا يكي از مباحث گسترده در علم صرف بحث ابدال است در قواعد اعلال حروف عله (وـ ا ـ ي) به يكديگر تبديل ميشوند اما در قواعد ابدال ساير حروف (غيرعله) به يكديگر تبديل ميگردند و بسيار نيز گسترده است مثل:
متذكّر مدكّر
اذدكر ادّكر
تزيَّنَ ازّيَّنَ
اين مبحث (ابدال) 12 مورد دارد كه در هر مورد كلمات فراواني را دربرميگيرد و از جمله كلماتي كه مشمول قواعد ابدال شده مواردي را ميشماريم:
حُوُول حوُول / ادؤر ادوُر / اصطفي اصّفي / اضطجع اضّجَعَ /
اضطلم اظّلم
در اين كلمات هر دو وجه قاعدتاً و قياساً جايز است و ابدال صورت گرفته واین کلمات در قرآن هم نيامده كه كسي مدعي شود به خاطر قرآن مجبور شدیم براي آنها دو وجه قائل شوم.
در كلمات بسيار ديگري حتي ابدال واجب است و علت آن نيز سهل شدن تلفظ در زبان عرب بوده مثل:
انمحي امّحي / سنبل سمبل / عتدان عدّان / اوتكل اتّكل / اوتخذ اتّخذ و....
اين كلمات نيز بجز اتّخذ هيچكدام در قرآن نيامدهاند.
همان طور كه معلوم است علت وجوب ابدال در زبان عرب ثقيل بودن كلمه به همان شكل اوليه بوده است لذا عرب آن را ابدال ميكرده و اين قاعده در کلام عرب به صورت گسترده ديده ميشود. عدم احاطه علمی دراین موارد سبب شده مؤلف را خيال بردارد كه نقص بر ساحت با عظمت كلام قرآن وارد است.
اين اشکال ناشیانه در مورد دو عبارت [ان هذان لساحران] و [لكن الرّاسخون فيالعلم منهم] نيز از وي بروز كرده است زيرا در مورد اول قاعده عام نحوي اين است که انّ در صورت مشدد بودن باعث نصب اسم شده و در صورت مخفّفه بودن از عمل در اسم باز ميايستدمثل آیه شریفه. و در مورد دوم علت نصب كلمه المقیمین الصلوه را بيان ميكنيم. کلمه } لكنّ{ به دو صورت ميآيد: مشدده و مخفّفه (لكنّ، لكنْ) در صورت اول به خاطر شديدتر بودن تأكيد، اسم را نصب ميدهد و در صورت دوم اسم بعداز آن مرفوع ميآيد امّا آيه به اين صورت آمده (لكن الراسخون فيالعلم منهم والمؤمنون يؤمنون بما انزل اليك.... والمقيمن الصلوة...)(یعنی لکن مخففه وبدون تشدید است لذااسمهای بعدی را نصب نداده)اما چنان كه ملاحظه ميشود كلمة المقيمين برخلاف كلمات ديگر منصوب آمده و علت آن اين است كه خداوند خواسته در مورد نماز تأكيد را مضاعف سازد تا اهميت نماز را در ميان ساير فضايل برشمرده دوچندان سازد گویی كه المقيمين به جاي عطف به لكنْ مخففه درصدر آيه به لكنّ مشدده مقدر(که تاکیدمضاعف رامیرساند) عطف شده است واگر ميخواست لكنّ را ذكر كند كلام غير بليغ ميگشت و نيز برازندگي نماز در ميان ساير اعمال صالح به اين زيبايي برملا نميشد اين درست مثل اين است كه مدير مدرسه در جمع دانشآموزان افراد رتبه اول را كه اسم ميبرد يكي از آنها را كه بيرقيب است به صورت ممتاز و متفاوت نام ببرد تا با طرز نام بردن به همه بفهماند كه وي جايگاه خاصي دارد و اين از زيباترين فنون بلاغي قرآن در تعظيم يك ارزش با استفاه از كمترين كلمات است كه البته در نظر مردم بياطلاع عيب جلوه ميكند و به قول شاعر:
ميان عاشق و معشوق رمزي است چه داند آن كه اشتر ميچراند؟!
نويسنده نه تنها در تفسير و برداشت بلكه در ترجمة آيات نيز انصاف را کنارنهاده و با بهره بردن از كلمات سبك وغيرمناسب سعي كرده جلالت الفاظ قرآن را تخريب كند. [يريدون ليطفؤا نورالله بافواههم والله متمّ نوره....].
اما اين كه گفته ابراهيم نظام و افرادي مثل او صريحاً گفتهاند كه نظم قرآن و كيفيت تركيب جملههاي آن معجزه نيست اتهام بزرگي به نظام است. مؤلف طبق عادت معمول خود كه از هوا و زمين مثل برگ پاييزي حرف بيسندو بدون ذكر مأخذ وارد نموده حاضر نشده حداقل قسمتي از سخن نظام را ذكر كند.
قصه اين است كه در ميان علماي اسلام نظام كه از معتزلة اهل سنت است قائل به نظريه صرفه بوده .او هرگز نگفته قرآن معجزه نيست و هرگز مدعي نشده كه كسي چيزي مثل قرآن آورده بلكه ادعاي وي و قليلي از محققان اين است كه محال نيست كه نبوغ بشري بتواند از جهت ساختار لفظي كلماتي مثل قرآن بياورد لكن هرگاه نابغهاي اراده كند كلماتي مانند قرآن بياورد خداوند مانع او شده همّت او را زايل ميكند و او را منصرف ميسازد و اين معجزه قرآن است اين نظريه به [صرفه] شهرت يافته و صاحب آن معتقد به معجزه بودن قرآن است منتها الفاظ قرآن را مستقيم معجزه نميداند بلكه [صرف] را معجزه ميداند پس طبق اين نظر هم اولاً قرآن معجزه است ثانياً هيچ كس نه توانسته و نه خواهد توانست مثل قرآن بياورد وقلب واقعیت توسط آقاي نويسنده در اينجا نيز روشن شد.
اما در مورد اين نظريه قائلان آن اندك و انگشتشمارند و اكثريت قاطع علماي بزرگ و مفسران به سختي آن را ردّ كردهاند بد نيست در اينجا دليلي بر اشتباه بودن نظريه صرفه بياوريم.
اگر مدعاي نظام (كه اگر منع خدا نبود بشر هم ممكن بود جملاتي مثل قرآن بياورد) درست باشد جادارد از وي و پيروان او بپرسيم:
س: اگر بشر ذاتاً استعداد آوردن كلماتي مثل قرآن را دارد آيا اين منع الهي (صرف) قبل از قرآن هم بوده و يا از زمان نزول قرآن حادث گشته است؟
ج: اگر بگويند قبل از قرآن هم اين صرف الهي بوده است ميگوييم اگر هميشه چه قبل و چه بعداز قرآن صرفه در كار بوده پس هيچگاه و زمان بشر نتوانسته قطعهاي بياورد كه همسنگ قرآن باشد اين معنايش همان عجز ذاتي است كه شما اسمش را صرف گذاشتيد و اگر هيچ زمان بشر توان اين كار را نداشته كه مثل قرآن بياورد (چه قبل از نزول و چه بعداز آن) چگونه تشخيص داديد كه اين صرف است و عجز ذاتي نيست؟!
و اگر بگويند نخير قبل از نزول قرآن صرفه در كار نبوده است:
س: ميپرسيم آيا عرب قبل از نزول قرآن براي ساخت قطعات زيبا در رقابتهاي ادبي تمام استعداد ادبي خود را به كار ميگرفته يا نه؟ و آيا قويتر از او در دورههاي بعدي وجود داشته؟
ج: جواب ميدهند قطعاً در رقابتهاي ادبي عرب جاهلي نهايت توان به كار ميرفته و اتفاق نظر است كه اعراب بعداز اسلام در فنون سخنوري پايينتر از عرب جاهلي بودهاند.
س: ميپرسيم خوب طبق نظر شما بايد در آن عصر قطعههايي در حدّ قرآن آورده باشند چون:
اولاً: استعداد آوردن آن به فرض شما بوده است.
ثانياً: صرف و منع خدايي هم دركار نبوده
ثالثاً: تبحّر آنها نيز در بالاترين حد بوده است.
رابعاً: به خاطر ارزش بيبديل شعر و خطابه رقابتهاي ادبي و بالنتيجه بكارگيري تمام توان در ابداع شاهكارها بسيار شديد بوده است.
لاجرم بايد هزاران قطعه مثل قرآن آورده شده باشد خوب شما يك نمونه از آن دوران را به ما نشان بدهيد!
بيترديد كسي نميتواند حتي به احتمال هم بگويد كه احتمالاً قطعههايي آوردهاند ولي مفقود شده زيرا ميگوييم چگونه است كه اشعار و قطعات و خطب آن عصر كه از نظر زيبايي ساختار به گرد قرآن هم نميرسند توسط ادباء عرب با حرص و ولع محفوظ مانده اما آثار بالاتري كه در حدّ قران بوده مفقود گرديد؟!
و ما قضية بيرون بردن الواح سبعه افتخار ادبي عرب از خانه كعبه به خاطر سرافكندگي در مقابل عظمت ساختار قرآن را بيان كرديم.
از جهت ديگر ميپرسيم در عصر كنوني كه صرفه وجود دارد آيا صرف فقط در جايي است كه فردي قصد هماوردي با قرآن را دارد يا مطلقاً بعداز نزول قرآن خدا ذهن بشر را كور كرده تا هيچ كس نتواند قطعهاي مثل قرآن بياورد حتي اگر قصد معارضه با قرآن را نداشته باشد؟
اگر بگويد خدا مطلقاً اذهان مردم را از آوردن قطعهاي زيبا و ادبي منع ميكند حتي اگر قصد هماوردي با قرآن هم نداشته باشند ادعايي است كه به بداهت وجدان باطل است و اگر بگويند صرفه فقط در صورتي است كه فردي قصد معارضت با قرآن را داشته باشد در اين صورت خداوند همت او را زايل ميكند اما در جايي كه فرد در انديشه معارضت با قرآن نبوده باشد مانعي نيست كه بتواند چيزي در حدّ قرآن بياورد ميگوييم بنابراين بايد در طول اين 14 قرن قطعههاي بسياري همسنگ قرآن آورده باشند زيرا ادباي بسياري تمام سعي خود را براي خلق شاهكارهاي ادبي به كار گرفتهاند و صرفه هم در كار نبوده است و طبق فرض، استعداد اين كار را هم ذاتاً داشتهاند لكن حتي يك اثر هم موجود نميباشد پس واقعاً اين توان در بشر نيست.
بيترديد نظريه صرفه نظريهاي باطل است . اگر چه اين نظريه نيز مقصود مؤلف 23سال را تأمين نميكند زيرا او به نظام اتهام بسته كه وي معتقد به معجزه بودن قرآن نبوده در حالي كه احدي از علماء اسلامي در اين كه قرآن معجزه است ترديد نكردهاند بلكه اكثريت قاطع ميگويند معجزه الفاظ قرآن امري است كه از توان بشر بيرون است اما طرفداران صرفه نيز در معجزه بودن قرآن ترديد نكردهاند و در اين كه هيچ كس نتوانسته و نخواهد توانست مانند قرآن بياورد نيز شك ننمودهاند بلكه گفتهاند الفاظ قرآن معجزه است به اين صورت كه خدا نميگذارد كسي بتواند مثل آن را بياورد اين حرف كجا و ادعاي مؤلف كجا.
قرآن از حيث احكام و شرايع
نويسنده ادعاهاي ديگري نموده كه آنها را مطرح و بطلان آن را ثابت مينماييم:
ـ گفته «فقه اسلامي مولود كوشش مستمر علماء مسلمان است و در طي سه قرن اول هجري مدوّن شده است وگرنه شرايع قرآني موجز و غيروافي به جامعة بزرگي است كه نيم قرن و يك قرن پس از هجرت به وجود آمد»(ص87).
بديهي است كه يك كتابي كه ميخواهد متكفل سعادت ابدي براي بشر باشد بايد مسائل مهم و مصالح برتر را مطرح سازد همان طور كه در قانون اساسي يك كشور قوانين مربوط به جزئيات راهنمايي و رانندگي و ميادين ورزش را نمينويسند و فقط كليات مهم را ترسيم مينمايند و اصولاً يك كتاب آسماني شان بالاتر از اين دارد كه بخواهد تا سرحد يك كتاب قانون تنزّل كند. حتي عقلاي عادي صاحب تخصّص نيز در نوشتن قانون اساسي مختصرترين را مينويسند، خطوطي كلي را مشخص نموده و طوري تنظيم ميكنند كه چتر شمول قانون اساسي همة قوانين گسترده كشور را پوشش دهد.
روش اسلام نيز همين است.خداوند قوانين و مصالح كلي موردنياز بشر را به صورت عام در قرآن مطرح نموده و پيامبر و جانشينان معصوم و داراي علم لدني الهي را مأمور تبيين آن ساخته است و خود قرآن فرموده: [و ما قرآن را برتو نازل ساختيم تا (تواي پيامبر) آيات آن را براي مردم تبيين نمايي....] (نحل89).
پيامبر گرامي نيز بارها و بارها اين حقيقت را به مردم گوشزد نمود كه قرآن بدون عترت نيست و اين دو هرگز از هم جدا نميشوند روايت [من در ميان شما دو وزنه سنگين باقي ميگذارم كه هرگز از هم جداشدني نيستند يكي قرآن و ديگري عترت] روايتي است كه شيعه و سني آن را متواتر و قطعي الصدور ميدانند. بنابراين آن مقدار از احكام مستفاد از قرآن كه در حيات پيامبر بيان نشده بود در زمان ائمه معصومين عليهم السلام بيان گرديد بنابراين فقه اهل بيت درست طبق ترسيم رسول گرامي اسلام پيش رفته است. اكنون اين سؤال پيش ميآيد كه چرا حقايق قرآني كلي بوده و نيازمند تفسير است چرا طوري نازل نشده كه هركس مستقيماً بفهمد؟
در جواب ميگوييم:
1ـ همان جواب سابق كه قرآن قانون اساسي اسلام و متكفل مسائل مهم بشر است بنابراين شأن آن توضيح و تفسير و پرداختن به جزئيات نيست واگردرمواردی ظاهراًبه امورجزئى اشاره دارد بیان مصداق ازحقایق کلی است واین روش قرآن است.
2ـ در قرآن حقايق بينهايت نهفته است و اگر بخواهيم حقايق بينهايت را مستقيم و جزءجزء بيان كنيم هفتاد من كاغذ هم كفايت نميكند اما بياني جامع كه حقايق بسيار را دربرگيرد و در كنار آن مفسران دانشمند آن را تبيين كنند روش صحيح است همان طور كه دانشگاههاي پزشكي جهان كتب طب را طوري نمينويسند كه عامة مردم مستقيماً بتوانند خود بخوانند و استفاده كنند بلكه علمي و عميق مينويسند و در كنار آن متخصص صاحب نظر واسطة بهره بردن مردم از آن ميشود و اين روش درست و عقلايي است و قرآن نيز بدين منوال است و خود بدان تصريح نموده است.
3ـ بيشك جامعه اسلامي بدون رهبري دانشمند كه واجد همه معارف اسلام باشد تعالي نيافته قادر به اجراي احكام الهي نخواهد بود و وجود همچو رهبري از مهمترين ضرورتهاست و وجودش ستون فقرات عزّت و سعادت امت است. قرآن كريم به گونهاي نازل شده است تا مسلمين دريابند به مفسران حقيقي قرآن نيازمندند و بايد از آنها پيروي كنند و بدين وسيله هدف فوق تأمين شود.همانگونه که کتب درسی به روشی تدوين شده كه دانشآموزاحساس بی نیازی به معلم ننموده همواره احساس نياز به استاد كند و به قول مولوي:
هيچ كس بي اوستا چيزي نشد هيچ آهن خنجر تيزي نشد
تا اينجا سستی اشکالات گفتار مؤلف روشن است لكن براي اين كه عمق خطابيشتر برخواننده گرامي روشن شود لازم است گوشة بسيار كوچكي از عظمت تشريع قرآن بيان گردد.
امروزه در بين مردم اموري بسيار بديهي رايج است كه اگر كسي نداند فكر ميكند هميشه اين امور به همين صورت، بديهي بودهاند مثل بداهت جاذبة زمين در حالي كه قبل از كشف جاذبه توسط نيوتن اين موضوع بديهي نبوده است. همين طور است بسياري از مفاهيم در عرصة حقوق و قانونگذاري مثل اصل برائت و مساوات قانوني و شخصي بودن جُرم و اصول متعدد ديگري كه امروزه در تمام جهان در عرصه حقوق به عنوان اصول مسلّم پذيرفته شدهاند اما واقع امر اين است كه قبل از اين كه اسلام اين اصول را به كار برد كسي اينها را نميدانست در اروپا در طي قرون متمادي اصل براتهام بود نه برائت زيرا معتقد بودند كه خدا از فرد بيگناه دفاع ميكند لذا آهني تفتيده به دست متهم داده از او ميخواستند نه گام راه برود و آهن را بيندازد سپس او را نگه میداشتند اگر دست وي عفونت ميكرد او را گناهكار شمرده و اتهام را اثبات شده ميپنداشتند و مجازات ميكردند! از همين طريق انسانهاي بسياري شمع آجين شده و در حبسهاي طولاني مانده تا مردند بيش از هزار سال قبل از رنسانس و رسيدن اروپا به اصل برائت نظام قضايي اسلام (كه بخشي از تشريع آن است) اين اصل را در محاكم به عنوان اصلي مبرم و محكم اجرا ميكرده است.
همين طور قبل از رسيدن دانش اروپا به اصل شخصي بودن جرم اگر فردي گناهي كرده و فرار ميكرد مجازات او نيز به ورثه ارث ميرسيد و مثلاً فرزند را به جاي پدر مجازات ميكردند و براي اثبات اين اصل خود فلسفههاي پيچيده موهومي داشتند هزار سال قبل از وقوف اروپا بر اصل شخصي بودن جرم، اسلام اين قاعده را كه در منابع اسلامي به عنوان قاعده نفيوزر شهرت يافته و در آية كريمة [ولا تزرُ وازرةً وزر اخري: هيچ كس بار گناه ديگري را به دوش نميكشد] متجلي است، اجرا كرده است.
همين طور قاعده مساوات قانوني كه مفاد آن تساوي انسانها در برابر قانون است هزار سال قبل از رسيدن غرب بدان اسلام آن را اجرا كرده و جزء اصول ثابت خود قرار داده بود. قبل از آن در اروپا قاعده اين بود كه اشراف در برابر قانون داراي وسعت بيشتري بوده و در مقابل اقشار پايينتر محدوديت و ضيق بيشتري داشته و متوسطها نيز كمتر از اشراف و بالاتر از اقشار پايين بودند. با راه يافتن محققان غربي به منابع اسلامي آرامآرام واژههايي مثل مساوات و برابري در آثار و امثال ژانژاك روسو پديدار شد و غرب پس از قرنها سرگرداني آرام آرام به حقيقت اين اصول واقف گشت دهها اصل و قاعدة بسيار مهم حقوقي ديگر كه امروز به عنوان اصول ثابت حقوق بينالملل شمرده ميشود و تصور ميشود بديهي هستند به اين سادگي به دست بشر نيامده و به خاطر واقف نبودن جوامع قرون وسطي به اين اصول چه انسانهاي بيگناهي كه قرباني شدند و در تمام اين موارد بدون استثناء اسلام بيش از هزار سال قبل اين اصول را اجرا نموده بود.
قالبهاي زيبا در قضاوت و تعامل قاضي با مدعي و منكر و رسيدگي به دعاوي و اقامة دعوا و بينه و نيز عقود و ايقاعات و فسخ و... كه همه نوآوري اسلامي است چيزي نيست كه غرب از آبا و اجداد يا از كتب خود گرفته باشند چون هم كتب آنها موجود است و فاقد اين سبكهاي عجيب و بيبديل است و هم تاريخ آنها فراروي ماست و بيترديد همه اينها اقتباس از منابع اسلامي است.
اينجاست كه ميتوان عمق غلط گفتار مؤلف 23 سال را ديد كه مدعي شده احكام اسلام اقتباس از كتب يهود است! و به راستي اين پيچيدگيهاي شگفت و بديع كه در تمام زمينههاي اقتصادي، اجتماعي، قضايي و حقوقي، خانوادگي، نظامي، تربيتي، و... در احكام اسلام وجود دارد، با آن اصول سابقالذكر و دهها اصل ديگر كه همه و همه نوآوري اسلام است و امروز دنيا دارد در نظامات حقوقي و قانونگذاري خود از اين روشها و قالبها بهره ميبرد در كدام يك از كتب آسماني قبل از اسلام خاصه تورات وجود داشته؟ به ما نشان دهند. البته انجيل فاقد احكام شرعي است و تورات نيز بگونهاي تحريف شده كه امروزه يك جوان يهودي تحصيل كرده خجالت ميكشد كتب مقدس دين خود را در يك كلاس درس يا جمعي عرضه كند.
البته اين امر كه در اسلام نماز و روزه و زكات و... وجود دارد و در آيينهاي ديگر هم هست (منتها به صورتي متفاوت) بيان خود قرآن است و دليل آن هم اين است كه همه اديان از نزد خداست چه آيين موسي عليهالسلام و چه آيين عيسي(ع) و چه آيين محمد صليالله عليه و آله و خداوند جميع امتها را به عبادت در برابر ذات اقدسش امر كرده همة امتهاي قبل را به نماز (اظهار كوچكي و بندگي در برابر خدا) و زكات (رفع نيازمنديهاي فقرا و محرومان) امر به معروف و نهي از منكر (بيتفاوت نبودن در مقابل انحرافات و نقايص جامعه) و جهاد (مبارزه با دشمنان مهاجم يا مانع نشر اعتقاد توحيدي) امر كرده است و اينها اموري هستند كه براي يك جامعهاي كه ميخواهد با ايده توحيدي زندگي كند از ضروريترين امور است و طبعاً اين امور در تمام جوامع بشري توحيدي از نيازهاي مهم است و لذا در همة اديان آسماني سرلوحة برنامههاست و خدا هر پيامبري فرستاده با همين برنامهها فرستاده است خود قرآن در مورد عيسي(ع) فرموده: [و خدا مرا به نماز و زكات مادام كه زندهام امر نمود] (مريم/31).
و در مورد قوم موسي عليهالسلام فرموده: [و خانههاي خود را محل عبادت خدا قرار داده و نماز بپا داريد] (يونس / 87).
و نيز در مورد زكريا و يحيي(ع) فرموده: [ما به آنها انجام افعال خير و به پاداشتن نماز و دادن زكات را الهام كرديم و آنها بندگان متواضع ما بودند] (انبيا/73 ).
نیزقرآن حج را از فرائض شريعت ابراهيم(ع) دانسته است ابراهيم به دستور الهي خانه كعبه را ساخت و مردم را به اداي مناسك آن دعوت فرمود اين سنت الهي در ميان اولاد اسماعيل همچنان رواج داشت كه قريش و كثیری از طوايف عرب ساكن در مكه از اولاد اسماعيل فرزند ابراهيم بودند اصل مراسم حج توسط اينها حفظ شده بود لكن با خرافات و بتپرستي و سنتهاي جاهلي آلوده گشته بود رسول گرامي اسلام براساس وحي الهي اين سنت ابراهيمي و اين فريضه را از شرك و سنن جاهلي پيراست قرآن نيز براين حقيقت تأكيد فرموده كه: [سپس به تو وحي نموديم كه از روش حضرت ابراهيم كه حقگرا بود پيروي كن و از مشركان مباش] (نحل/123 ).
اينك براي اين كه گوشهاي از اعجاز قرآن كريم در تشريع روشن شود به مورد حج كه مؤلف 23 سال به آن طعنه زده و نعوذبالله از سنن جاهليت دانسته اشاره ميكنيم. اگرچه تمام احكام و برنامههاي اسلام شاهكار و اعجاز است.
اگر پيروان يك دين كه در تمام جهان متفرق شدهاند و پيروان بسياري نيز دارند بتوانند هر سال از هزار نفر نمايندهاي به يك گردهمآيي بزرگ بفرستند تا در آن گردهمايي ضمن آشنايي بيشتر با قوانين و احكام دين خود و گذراندن يك دوره كوتاه عملي با يكديگر ارتباط برقرار نموده و از مشكلات كلي امت مطلع و در راهكار رفع معضلات با هم هماهنگ شوند بيترديد اقدامي ارزشمند و بسيار مؤثر است. اما بركسي پوشيده نيست كه همچو همايش عظيمي عملاً محال است. تشكيل يك كنفرانس كوچك با دعوت چندنفر از كشورهاي مختلف هزينههاي سرسامآور و مسئوليت سنگين حقوقي و امنيتي دارد چه رسد به همايشي با اين وسعت. به ويژه از جهت تأمين امنيت كه در عصر حاضر شاهديم وقوع يك انفجار يا يك درگيري در شهري كه ميزبان يك كنفرانس جهاني مثل غيرمتعهدهاست يا حتي نفوذ يك هواپيماي كشور دشمن در آن شهر باعث لغو آن كنفرانس ميگردد. حال اگر كسي از عهده تشكيل همچو همايش عظيمي به راحتي با اين ويژگيهابرآیدمعجزه است:
1ـ چنان جاذبهاي ايجاد كند كه مردم خود براي حضور در آن همايش التماس كنند و از هم سبقت گيرند.
2ـ تمام هزينههاي سفر خود را خود داده و مسئوليت خطرهاي احتمالي راه را نيز عهدهدار گردند.
3ـ وقتي در محل برگزاري كنگره عظيم حاضر شدند بايد:
ـ سر خود را بتراشند (و محاسن خلقت خود را زایل كنند)
ـ در صحراي سوزان تفتيده در شرايط سخت چند روز توقف كنند و به انجام اعمالي كه در موارد متعددي حكمت و دليل آن را نيز نميدانند مشغول شوند.
ـ چند شب را در بيابان كه گاه از نيش حشرات گزنده آسيب ميبينند بخوابند.
ـ لباس خاصي كه به سختي ميتوان بر بدن نگه داشت بپوشند كه دوخته نباشد و شرايط خاصي داشته باشد.
ـ از همسران خود كناره گيرند.
ـ اگر يكي از اين احكام را رعايت نكردند كفاره و قرباني بدهند.
ـ پس از آن نه تنها از ميزبان كه اين همه رنج و هزينه را بدون هيچ پذيرايي ظاهري با هزار منت برآنها تحميل كرده نرنجيده بلكه كمال رضايت قلبي و تشكر زباني را از او داشته باشند.
4ـ ميزبان سياستي پيچيده به كار ببرد كه فرقههاي مختلف پيروان كه گاه حتي با هم در حال جنگهاي خونين بودهاند در اين همايش عظيم در كنار هم با خيال راحت گرد آيند ولي نه درگيري پيش آيد نه خوف درگيري باشد!
انصاف دهيد آيا اگر كسي بتواند اين كار شگفت را انجام دهد عمل او اعجاز هست يا نه؟! و آيا اسلام اين كار را در همايش عظيم حج نكرده است؟
كدام قدرت سياسي و اقتصادي و دانش روانشناسي و جامعهشناسي ميتواند شبيه اين كار بلكه نصف يا ربع بلكه عُشر آن را انجام دهد؟ بسمالله!
حال بنگريد در تأمين امنيت همايش (كه در عصر حاضر از مهمترين شاخصههاي برگزاري كنگرههاي بينالمللي است) چه سياست عجيب محكم و شكست ناپذير و در عين حال بيهزينهاي به كار برده است!
1ـ امنيت زماني: از 40 روز قبل مراسم و زمان مراسم تا حدود40 روز بعداز مراسم حج را ماه حرام اعلان داشته، حرمت آن را بسيار تغليظ جنگ و درگيري در آن را به شدت تحريم و حتي دية قتل خطا را دو برابر در نظر گرفته است.
2ـ امنيت مكاني: اطراف خانه خدا را دايرة بزرگي با قطر 192 كيلومتر حرم امن اعلان نموده و جنگ و شكار را در آن ممنوع ساخته است.
3ـ امنيت اضافي: در حال احرام شكار، نزاع و حتي مجادله را منع نموده و حتي دستورداده كه لباس احرام نبايد دوخته باشد به اين ترتيب ديگر كسي نميتواند براي لباس خود جيب و شبيه آن براي جا دادن وسايل نزاع بدوزد و در اين لباس نيز نميشود دعوا كرد!
با اين ترتيب در قديم طوايفي كه با هم در حال جنگ بودند هرچند هم كه چند ماه قبل از حج به قصد حج حركت ميكردند اما زماني كه به هم ميرسيدند نقطة تلاقي آنها از جهت مکاني در حرم و از جهتزمانی در ماه حرام بود يا اگر قبل از حرم به هم ميرسيدند حداقل در ماه حرام بود و ديگر جنگي رخ نميداد و اين لاية امنيتي چند جدارة نفوذناپذير در طول تاريخ اسلام حج را به كانوني عظيم بدون درگيري و با آرامش تبديل ساخته و جالب اين كه برخلاف سياستهاي امنيتي نفوذپذير و پرهزينه براي كنفرانسهاي بسيار كوچك (نسبت به حج) در اين سياست امنيتي هيچ هزينهاي بر قانونگذار و دعوتكننده تحميل نشده!
به راستي كدام نابغة بزرگ بشري ميتواند چنين كاري بكند و كدام قدرتي در عصر حاضر توان اين كار را دارد؟ امريكا كه ابرقدرت مدعي داراي ابزارهاي فوق مدرن در عرصههاي مختلف و غول رسانهاي جهان است حتي از جمع كردن عموم مردم خودپاي صندوقهاي رأي با اين همه هزينه عاجز مانده است و در انتخابات كنوني آمريكا جمعيت رأي دهنده به 30% جمعيت صاحب راي نميرسد و عليرغم اين كه اين امر براي دموكراسي غرب خجالتآور است در حالي كه اين حضور آن زحمتها كه در مورد همايش عظيم حج گفتيم نيز ندارد و اينجاست كه در مقام مقايسة ابتدايي بر هر منصف عاقلي ترديد نميماند كه اين حكم اسلام معجزهاي شگفت است و از توان قويترين انسانها و دولتها نيز بيرون ميباشد!
اگر وارد محتواي شگفت حج شويم تازه معلوم خواهد شد كه اعجاز اصلي حج در آنجاست و چون اين مختصر گنجايش بيان فلسفه عظيم حج را ندارد به مختصري اكتفا ميكنيم.
يكي از زواياي محتواي حج كه مدنظر اسلام است اين است كه مسلمين از مصالح و مسائل مهم مربوط به سرنوشت جامعه اسلامي مطلع شده در رفع مشكلات و موانع پيشرفت امت اسلام يك دست و هماهنگ شوند. طبق اهداف شارع بزرگ اسلام در طول ايام حج معمولا چهارنماز جمعه اقامه ميشود كه لازم است دانشمندترين خطيب جهان اسلام در اين خطبهها براي مردم سخنراني كند و مردم را در جريان مهمترين وقايع و مصالح امت قرار دهد بعداز برگشت حجاج از اين كنگره عظيم رسم مسلمين اين است كه به ديدن حجاج رفته و لاجرم اخبار آنها را در ضمن اين ديدار دريافت ميكنند چون در هيچ محله و روستايي نيست كه يك نفر حاجي وجود نداشته باشد تقريباً تمام امت اسلام در جريان مصالح مهم امت قرار ميگيرند.
امام حسين(ع) براي اين كه فرياد حق طلبي خود را به گوش همه اسلاميان برساند هزار كيلومتر بر مسير خود تا كوفه افزودچون بجای حرکت بسمت شمال که کوفه بودابتدابه سوی جنوب(مکه)حرکت وسپس به سمت کوفه درجهت شمال بازگشت و بدينوسيله در مدت كوتاهي خبر فسق يزيد و پيام قيام خود را در سراسر عالم اسلام منتشر ساخت آن هم در عصري كه هيچ رسانهاي نبود اما امروز در عصر انفجار اطلاعات و رسانههاي انبوه و جهانگير با آمارهاي عجيبي روبرو ميشويم مثل اين كه هنوزدرصدبالایي از مردم امريكا نميدانند خاورميانه كجاست! و عدة زيادي ايران را نميشناسند و اخبار بسيار ديگري كه گاه شنيدن آن انسان را به عمق شگفتي فرو برده و ميفهمد كه هنر اسلام چقدر عالي و بيبديل بوده است كه با اين سياست عجيب توانسته امت اسلام را در يك حوزة اطلاعاتي مستقيم و پيوسته به هم مرتبط و از امور مهم و مصالح ضروري وهامّ امت مطلع سازد. حتي در عصر نبودن ابزار ارتباطات!
البته اين نتيجة مهم درصورتي كاملاً تحقق مييابد كه حاكميت جامعه اسلامي نيز طبق نظر شارع مقدس اسلام جريان يافته باشد كه متاسفانه امروز اين طور نيست. و اين ربطي به نظام تشريع اسلام و كارآيي عظيم حج ندارد همانند اين كه فردي ناتوان و غيركارشناس بخواهد از قابليتهاي پيشرفته و پيچيده يك ابر رايانه استفاده كند بديهي است نخواهد توانست و در اين صورت عدم ظهور قابليتهاي ذاتي رايانه از ناحيه ناتواني كاربر است نه سازنده آن.
اگر خوانندة گرامي طالب آن است كه پارهاي ديگر از عظمت محتوا و آثار حج در اسلام را مشاهده كند او را به خطبه 192 نهجالبلاغه موسوم به قاصعه ارجاع ميدهيم.
اين اعجاز تشريعي منحصر به حج نيست بلكه در جهاد، نماز، روزه و ساير احكام اسلام نيز وجود دارد و البته براي كسي واضح و روشن است كه دو ويژگي داشته باشد اول فهم دوم انصاف.
در مورد زكات نيز مؤلف مزبور اين حكم عالي اسلام را طوري جلوه داده كه گويا پيامبر گرامي از مردم خراج ميگرفته تا بساط حكومت تشكيل دهد در حالي كه قران كريم موارد مصرف زكات را در آيه (60) سورة توبه به شرح زير بيان فرموده است:
«فقراء، مساكين، كارگزاران جمع زكات، آزادي بردگان، ياري ورشكستگان، كساني كه حاضرند با گرفتن اجرتي از حدود اسلام دفاع كنند يا به اسلام تمايل پيدا كنند، كمك به در راه ماندگان، در راه خدا (مصارف عامالمنفعهاي كه مورد رضاي خداست)».
اينها موارد تصريح شده در قرآن كريم براي زكات است خواننده گرامي اگر اين موضوع را در كنار زندگي ساده پيامبر اسلام بگذارد (كه حتي براي نشستن، گليمي كه زيرپاي خود و اهلش بگسترد نداشت و تا آخر عمر حتي از آويختن پردهاي گلدار در بيت خود منع فرمود و در تقسيم غنايم گاه چنان به خانواده خود توجه نميفرمود كه مورد اعتراض همسران خود قرار ميگرفت)حقیقت رابهتردرخواهدیافت.
پيامبر هرگز درهمي از زكات را براي خود و اهل بيت خود صرف نفرمود زيرا از احكام قطعي اسلام اين است كه زكات بر پيامبر و خانواده وي حرام است، خدم و حشمي هم نداشت كه زكات را مصرف آنها نمايد و تشريع آن جز براي رفع فقر و حمايت طبقات محروم دليلي نداشته است.
وي حرفهاي سست ديگري نيز در ضمن گفتارخود آورده كه نیازبه جواب دادن ندارد ولي گو اين كه در آخر مطلب خود متوجه شده كه طی مباحثش بيش از حد عقل و انصاف طردشده اند.چارهاي جز اين نديده كه به اندكي از حقيقت اذعان نمايد تا مبادا عامه مردم متوجه اغراض زیرپرده گشته بكلي اعتماد خود را از دست بدهند.وی گفته است:
«... قرآن از اين حيث معجزه است كه به وسيلة محمد تك و تنها با دست تهي با نداشتن سواد خواندن و نوشتن برقوم خود پيروز شد و بنيادي برپا ساخت. قرآن معجزه است براي اين كه ددانِ آدمي صورت را به انقياد كشانيد...» (ص89).
جاداشت كسي از اين آقای محترم ميپرسيد شما كدام بشري را سراغ داريد كه به قول شما سواد نداشته و كتاب و اسناد و مراكز علمي و ياوري در اختيار نداشته با دست خالي بتواند برنامهاي پياده كند كه در مدت بسيار كم در آن عصر نبودن امكانات ارتباطي اين گونه عجيب مردم را متحول سازد؟! از مردمي كه بر سر يك دلو آب گاه دو قبيله تا آخرين افراد هم را كشته و هم را غارت ميكردند و انتقام را به عنوان يك ارزش والا از آباء و اجداد خود ياد گرفته بودند و دختران خود را با قساوت تمام زنده به گور و اولاد خود را حتي از ترس فقر به راحتي ذبح ميكردند مردمي بسازد كه وقتي بر مكه و مكيانی كه سالها رنج آوارگي و گرسنگي و طعم مرگ و ترس را برآنها تحميل كرده بودندپیروزشدند از آنهادر گذشته و حتي آنها را در غنايم نيز سهيم سازند؟!
وقتي كه فرمانده سپاه اسلام سرزمين شام و اطراف آن را تصرف نمود سران مسيحيان را احضار كرد و به آنها تفهيم نمود كه حاكميت اسلامي موظف به دفاع از آنهاست (در قبال جزيهاي كه ميپردازند) و آنها مقداري از جواهرات جمعآوري شده از مسيحيان منطقه را به فرمانده سپاه اسلام تحويل دادند چند روز بعد وي بزرگ مسيحيان را احضار و جواهرات را به وي بازگرداند. او متعجبانه پرسيد چرا؟ مگر قرار نبود كه در ازاي اين هزينه مسيحيان در پناه سپاه اسلام باشند؟ فرمانده سپاه مسلمين جواب داد آري لكن طبق اخبار واصله سپاهي گران از سوي روم در حال آمدن براي جنگ با ماست و با توجه به تعداد نفرات آنها بعيد است بتوانيم در برابر آنها مقاومت كنيم بنابراين اگر ما نتوانيم از شما دفاع كنيم حق استفاده از اموال شما را نيز نداريم!
سؤال ما از آقاي مؤلف (كه چارهاي جز اعتراف به اين حادثه شگفت نديده و پذيرفته كه محمد(ص) با دست خالي و عدم دسترسي به علوم و فنون و حتي خواندن و نوشتن وبه تنهایی اين تحول عظيم را ايجاد كرده از مردمي آن گونه وحشي مردمي اين گونه ساخت) اين است كه اگر اين معجزه الهي نيست پس چيست؟ و اگر همچو نظام تشريعي و اخلاقي با آن بيان نافذ عجيب كه اين طور مردم را متحول سازد اعجاز نيست پس معجزه کدام است؟ و اگر قرآن نه در بعد بيان نه در بعد تشريع نه در بعد اخلاق معجزه نباشد (كما اين كه وی ادعا كرده) پس در چه بُعدي معجزه بود كه اين آثار عجيب از اين كتاب شگفت ساطع شد؟! وی در آخرين كلام، مولف بانقض رشته های سابق خود گفته: «حضرت محمد به قرآن باليده و آن را سند صدق رسالت خود قرار داده است زيرا، آن، وحي پروردگارو واسطة ابلاغ اوست» (ص89).
اين سخن كه اعتراف به آسماني بودن دعوت نبوي است از همان كسي است كه چند لحظه قبل ادعا ميكرد كه احكام اسلام يا از جاهليت گرفته شده يا از كتب يهودمیباشد و آيات قرآن زائيدة روياهاي عرفاني پيامبر است و حضرت ديد حكومت پول لازم دارد لاجرم زكات را وضع نمود و عقل و هوش سرشار محمد تشخيص داد كه باده و قمار براي عرب مضر است آن را منع نمود و.... ولي اكنون چنين اعتراف میکند. و البته گاهی اوقات کبرسن برای عده ای موجب فراموشی میگردد.
«ليميزالله الخبيث من الطّيّب و يجعل الخبيث بعضه علي بعض فيركمه جميعاً فييجعله فيجهنم اولئك هم الخاسرون» (انفال/37).
جوابيه بخش «محمد(ص) بشر است»
در اول اين قسمت مؤلف كوشيده تا ثابت كند پيامبر بشري عادي است و سعي نموده كه به آيات قرآن استناد ورزد.
اولين جواب وي اين است كه در بشر بودن پيامبر اسلام ترديدي نيست لكن آيا با اثبات بشريت حضرت عادي بودن او نيز ثابت ميشود؟!
اگر شما در آدميان نظر كنيد از حيث استعداد و كمالات، فاصلة عظيمي را مشاهده ميكنيد در بين انسانها آنچنان فاصلة استعدادها و توانمنديها عظيم و نامحدود است كه باعث شگفتي است فردي مثل ابن سينا در 24 سالگي به درجهاي از علم رسيد كه ميگويد هيچ دانشي در عصر من نبود مگر آن كه به تمام و كمال برآن مسلط بودم در حالي كه در همين حين افرادي ديده ميشوند كه چند سال براي يادگيري يك هنر ساده كار ميكنند اما ياد نميگيرند.
خوب اينها همه بشرند اما در يك سطح نيستند و تفاوت كمالات در آنها بسيار زياد است و مرزي كه آخر كمالات بشر بوده باشد و معلوم شود بشر از آن نميتواند عبور كند براي كسي كشف نشده است و از اينجا مغالطة مؤلف معلوم ميگردد كه وي ميخواهد با اثبات بشر بودن پيامبر نتيجة ديگري بگيرد و آن عادي و عامي بودن وي است و اين مطلب ديگري است كه وجدان، تاريخ، و حتي خود وي در گفتارهاي قبلي آن را تكذيب كردهاند زيرا وي بارها پيامبر را بزرگترين نابغة بشريت ناميده كه بزحمت ميتوان نظيري براي او پيدا كرد و ما اين مطلب را در مباحث قبل توضيح داديم. و اگر حداقل به نابغه بودن حضرت هم اعتراف كند چگونه ايشان را در شمار افرادي عادي و عامي به حساب ميآورد؟!
وي با استناد به آيه «...ولا اعلم الغيب...» خواسته بگويد كه حتي خود پيامبر هم ادعاي غيب داني نداشته است لكن از آنجا كه آيات قرآن يكديگر را تفسير و حقيقت مراد وحي را نشان ميدهند قرآن اين مطلب را روشن ساخته که علم غیبی که درقرآن فرموده کسی جزخدا نمیداند کدام است.قبل ازاشاره به این آیات وروایات، خواننده گرامی رابه ص 53همین نوشته جهت اطلاع ازموارد متعددی ازپیشگوییهای پیامبراسلام ارجاع میدهیم تامعلوم شود آنچه مقصود مولف است واقعیت ندارد.
علم غيب در قرآن و روايات:
در نهجالبلاغه آمده است كه وقتي علي(ع) از آيندة شهر بصره خبر داد مردي از بنيكلاب گفت يا علي آيا غيب ميداني؟ حضرت فرمود نه اي برادر آنچه گفتم غيب نيست بلكه دانشي است كه از رسول خدا(ص) آموختهام علم غيب اينهاست علم نزول باران (زمان مكان و مقدار دقيق آن) علم به كودكاني كه در ارحام مادرانند (كه سعادتمندند يا شقي) علم به روز قيامت، علم به اين كه سرانجام (قطعي) هركس چيست و علم به اين كه هركس در كدام زمين خواهد مُرد.
اين علوم را فقط خدا دارد و اين كه در آيات بسياري از زبان پيامبر اسلام و ساير پيامبران و ملائكه و اجنّه غيبداني را نفي ميكند علم به اينهاست والاخبر دادن از آينده نه تنها از عهدة انبياء برميآيد بلكه حتي افراد عادي هم اگر رياضتهايي را طي كنند قدرت پيشگويي تا حدّي را پيدا ميكنند و اين استعداد در وجود انسانها نهفته و نمونههايي را شنيدهايم (اگرچه در شدت و ضعف بين انسانها تفاوت وجود دارد) بنابراين اگر بگوييم فردي ميتواند از فردا خبر دهد براي او علم غيب ثابت نشده و اگر هم گفتيم پيامبران علم غيب ندارند معنايش اين نيست كه مثل مردم عادي و عامي هستند. و ما در مبحث «معجزه قرآن» توضيح داديم كه در مواردي بسيار پيامبر از آينده و مطالب ناپيدا خبر دادند لكن فيالواقع اينها علم غيبِ مورد نظر قرآن نيست .
از سوي ديگر پنج علم غيبي كه بيان كرديم و قرآن در آخر سورة لقمان بيان فرموده به جز علم به زمان قيامت را خدا به هر كدام از رسولان خواست عطا ميفرمايد از اين رو در قرآن فرموده:
«او داناي به غيب است و كسي را بر غيبِ خود مطلع نميسازد مگر رسولاني كه راضي است (بر راز غيب او مطلع باشند).»
بنابراين آياتي كه به ظاهر بيان ميكنند رسولان علم غيب ندارند معنايش توسط اين آيه توضيح داده شده و مراد اين است كه هيچ پيامبري از نزد خود علم غيب ندارد لكن معنايش اين نيست كه اصلاً دسترسي به علم غيب از طريق آموزش الهي هم ندارند چون موضوع دوّم را خود قرآن به نصّ تأييد ميفرمايد.
پيامبر اسلام، عصمت و داعية عصمت
اين كه وي ادعا كرده «احاديث و مندرجات سيرههاي معتبر همه مؤيد اين است كه پيامبر داعيه عصمت و كشف مغيبات نداشت» عكس واقعيت است چه اين كه موضوع عصمت پيامبر امري اتفاقي بين شيعه و سني است و حتي خود مؤلف نيز در چند پاراگراف قبل حرف خود را رد نموده و اعتراف نموده كه علماي اهل سنت نيز عصمت پيامبر را موهبت الهي ميدانند و اين بهترين دليل است كه موضوع عصمت پيامبر در ادله (روايات، سيره و تفسير) امري مفروغ عنه و قطعي بوده و هست و اگر در سيره و سنت نبود مسلمين بدان معتقد نميشدند و ما نمونههاي مختصري ذكر خواهيم كرد.
براي نمونه جهت ردّ ادعاي مؤلّف حديث ثقلين را شاهد ميآوريم كه جميع فرق اسلامي اين حديث را قطعي و متواتر ميدانند واز121طریق روایت شده است.در اين روايت رسول گرامي به امت خود ميفرمايند كه اگر از قرآن و عترتم پيروي كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد.
اگر اندكي دقت كنيم لازمة اين حرف عصمت عترت است زيرا اگر كسي با قبول اين حديث عصمت عترت را ردّ كند بايد به اين سؤال پاسخ دهد كه اگر كسي ممكن الخطا باشد طبعاً احتمال دارد در بعضي امور راه اشتباه برود و راه اشتباه همان گمراهي است و آن وقت پيروي همچو فردي چگونه منجر به عدم گمراهي خواهد شد؟!
ونیزفرمود:
«من اطاعنی فقداطاع الله ومن عصانی فقدعصی الله ومن اطاع علیافقداطاعنی ومن عصی علیافقدعصانی»
اين حديث راحاکم نیشابوری محدث بزرگ سنی درکتاب مستدرک خود(ج 3ص121الی128)نقل وذهبی عالم دیگرسنی علیرغم سرسختی درنقد آنراصحیح دانسته است ودیگرکسی نمیتواندمدعی شودکه اهل سنت بنفع علی حدیث جعل کرده اند.
امثال این حدیث اثبات ميكنند كه نه تنها پيامبر گرامي تصريحاً و تلويحاً خود را بلكه اهل بيت خود را نيز معصوم ميدانسته و اين حرف مؤلف كه گفته پيامبر همچو داعيهاي نداشته افتراء آشكاراست.
اما اين كه وي مدعي شده خدا در صدر سورة عبس پيامبر را به خاطر كم اعتنايي به ابن اممكتوم سرزنش فرموده بايد گفت اولاً روايات وارد در اين رابطه ضعيف و مورد انكار بسياري از مفسران بوده و كثيري از آنها مثل علامه طباطبايي عتاب را مربوط به فردي ديگر كه به ابن ام مكتوم اخم كرده ميدانند و در اين رابطه چند روايت نيز وارد شده است.
ثانياً بر فرض كه همچو عتابي را متوجه پيامبر اسلام نيز بدانيم منافاتي با عصمت حضرت ندارد زيرا به منزلة ترك اولي تلقي ميگردد. توضيح اين كه ترك اولي عبارت است از انتخاب كار خوب و ترك كار خوبتر به عنوان مثال خواندن نماز در خانه خوب و در مسجد خوبتر است اگر شما مسجد را ترك كرده نماز را در خانه بخوانيد (در عين اين كه كار خوبي انجام دادهايد) ترك اولي نمودهايد. و اين بالنسبه به مقام انبياء ممكن است موجب عتاب شود و در عين حال گناه و منافي عصمت هم نميباشد.
وي كوشيده كه آية «واستغفر لذنبك» را دليل نفي عصمت حضرت نشان دهد در حالي كه از شواهد قطعي (عقل، قرآن و روايات) بر عصمت پيامبران و پيامبر اسلام معلوم ميشود كه مخاطب واقعي در اين آيه پيامبر اسلام نميباشد (همان طور كه در احاديث متعدد نيز تصريح شده است) توضيح اين كه:
اولاً در مبحث قبل به تفصيل بحث نموديم كه بسياري از خطابهاي قرآن به پيامبر در واقع متوجه عموم است و دلايل متين و خدشهناپذير آن را بيان داشتيم از جمله همين خطاب «واستغفر لذنبك ـ براي گناهت استغفار بنما» را ذكر نموديم (و آن اين كه خداوند در امر استغفار برترين و معصومترين انسان را خطاب كرده تا مبادا خوبان احساس بينيازي به استغفار كرده خود را پاك و بيگناه دانسته و در دره عجب و خودپسندي و خودبرتربيني سرنگون گردند) (به مبحث فلسفه اعجاز ص 69 مراجعه نمايید).
ثانياً: جداي از روايات بسيار كه به تلويح و تصريح داله بر عصمت پيامبر گرامي اسلامند در قرآن كريم نيز آياتي دال بر عصمت حضرت ميباشند از جمله:
1ـ وانك لتهدي الي صراط مستقيم.... اي پيامبر تو مردم را به راه مستقيم هدايت ميكني.
اگر كسي هدايتگر به راه مستقيم باشد و براي همين منظور آمده باشد چگونه ميتواند خود خطاكار يا جايزالخطا باشد زيرا در هنگام خطا و گناه از صراط مستقيم بيرون بوده و نميتواند مردم را بدان هدايت كند.
2ـ در همان آية 188 اعراف كه مؤلف براي اثبات عدم عصمت رسول اعظم اسلام استفاده كرده نيز شاهد عصمت وجود دارد و آن عبارت [ان اتّبع الاما يوحي الي] است يعني من فقط از وحي الهي پيروي ميكنم. خوب اگر كسي فقط از وحي الهي پيروي كند معصوم است زيرا دعوي پيروي محض از وحي الهي كه در آيه به صورت حصري آمده ترجمان عصمت است و مؤلف يا اين را درنیافته يا مخاطبان خود را غافل فرض نموده است.
3ـ در قرآن ميفرمايد «انك علي صراط مستقيم» تو بر صراط مستقيم هستي، كسي در صراط مستقيم است كه در عمل و گفتار هيچ انحرافي نداشته باشد والا در صراط مستقيم نخواهد بود و اين عين عصمت است.
4ـ در سوره نمل ميفرمايد «.... انك علي الحق المبين» تو بر حق آشكار هستي و اين نيز همان معناي عصمت است.
5ـ از همه مهمتر آية تطهير است كه در آن ميفرمايد: «خدا اراده فرموده كه فقط شما اهل بيت را از پليديها در نهايت پاكي پيراسته سازد».
اولاً: در اين آيه مضمون حصري است و تطهير به اهل بيت كه پيامبر در رأس آن است اختصاص داده شده.
ثانياً: كلمة رجس با الف و لام جنس همراه است كه تمام رجس (پليدي) را دربرميگيرد و لذا نفي رجس از اهل بيت نفي تمام رجس(پلیدی) است و اين يعني عصمت.
ثالثاً: از محصور ساختن تطهير به اهل بيت با لفظ [انّما] نيز عصمت به دست ميآيد. زيرا اگر كسي بكويد مراد از تطهير آنها از پليدي تطهير از بعضي از رجس است نه تمام پليديها ميگوييم در اين صورت اين لطف اختصاص به اهل بيت ندارد و باقي مؤمنين نيز مشمول چنين تطهيري شدهاند بديهي است سلمان و ابوذر و... نيز از پليديهاي بسيار به لطف خدا تطهير شدهاند پس اين چه تطهيري است كه فقط براي اهل بيت اتفاق افتاده و مخصوص آنهاست؟ چارهاي نيست كه گفته شود تطهير از تمام پليديها در آيه مراد است كه محصوردراهل بيت شده و اين يعني عصمت محض.
جداي از اين، روايات بسيار به صراحت و اشارة بينه گواه عصمت پيامبر و اهل بيت او هستند بنابراين مؤلّف در فهم حقيقت آية واستغفر لذنبك و حكمت خطاب در آن درمانده و آيات و روايات تفسيركنندة آيه مزبور را ناديده گرفته يا نديده است.
والبته برای افرادی مثل مولف ممکن است دلایل فوق برای اثبات عصمت پذیرفته نشود .هدف ما هم اثبات عصمت نیست.لکن بااین دلایل بطلان ادعای مولف که میگفت پیامبرحتی داعیه عصمت نیزنداشته روشن میگردد
وي در ترجمة كلمة وزر در آية «و وضعنا عنك وزرك» [يعني ما بار سنگين تو را فرونهاديم] كلمة وزر را بار گناه ترجمه نموده است در حالي كه وزر به معناي بار سنگين است نه بار گناه و راغب در مفردات گفته «الوزر: الثقل» وزر يعني سنگيني پس مراد آيه اين است كه [ما بار رنجها و غمها و دشواريها را از پشت تو برداشتيم همان بارهاي گراني كه پشت تو را شكسته بود]. بنظرشمااین كار مؤلف چه عنواني دارد؟
وي براي اين كه بتواند عقايد مسموم را به هر صورت که شده به ذهن مخاطب تزريق كند به هر دستاويزي چنگ زده (وهمانطورکه بارهاگفته ایم از تمسك به قول گلدزيهر مستشرق يهودي دشمن اسلام نيز ابا ندارد )از جمله:
ـ پيامبر فرمود از دنياي شما سه چيز را دوست دارم عطر، زن و نور چشمم در نماز است.
ولي نگفته كجاي اين حديث با عصمت پيامبر منافات دارد مضاف به اينكه تصريح به محبت به زنان نه آن چيزي است كه برداشت غلط نويسندة مزبور ترسيم كرده بلكه هدف حضرت از اين بيان جلوگيري از نفوذ رهبانيت در اسلام بود كه حتي در عصر خود حضرت در مدينه عدهاي از مسلمانان به تقليد مسيحيان به اين كار دست زدند و حتي همسران خود را ترك گفته لباس ژنده پوشيده و غذاهاي نامطبوع ميخوردند حضرت به آنها پيام فرستادند كه دين من اين نيست من با زنان معاشرت دارم و گوشت ميخورم و....
هميشه در امتها آدمهاي داغتر از خدا و رسول وجود دارند كه به اسم زهد، رياضت، عبادت و عرفان مردم را از مسير حق منحرف و به گوشههاي عزلت مي كشند ودين و دنياي آنها را تباه ميسازند و خوانندة گرامي ميتواند به مبحث سابق تحت عنوان «جواب قسمت زن و پيغمبر» در همين كتاب مراجعه كند تا بهتر پوچ بودن این دعاوي را دريابد و بداند دوستي زن در حديث نبوي به چه معناست.
ـ در جاي ديگر گفته اعمالي كه از وي نقل ميكنند تناسبي با زهد و ترك دنيا ندارد.
اولاًکذب اين سخن از خورشيد در رابعةالنهار واضحتر است و كافي است خواننده محترم از صدها دليل فقط به خطبة «161» نهجالبلاغه مراجعه كند تا بطلان اين سخن و تعارض آن با تاريخ مسلم زندگي حضرت را بفهمد و زهد و نهايت سادگي زندگي حضرت چيزي است كه از بديهيات و موضوعات اجتماعي تاريخ اسلام و درکتب سيره و روايات به روشني منعكس است.
ثانياً: زندگي سالم و پاك و بهرهمندي صحيح از بهرههاي دنيوي هيچ منافاتي با عصمت ندارد. اين كه كراراً مدعي شده پيروان او تمام خصائص بشري را از حضرت سلب كردهاند نيزکذب آشكار است زيرا امت اسلام بر بشر بودن پيامبر اتفاق نظر دارند و اگر احياناً فردي يا گروهي قليل و غير قابل ذكر حرف كژي را زد نبايد به حساب امت اسلامي گذاشت و امت اسلامي هرگز براي پيامبر اسلام جنبة الوهيت و فراانساني قائل نبودهاند بله اين كه تحت عنايت الهي تربيت شده و خداوند او را به بهترين نحو مستقيماً پرورش داده است چيزي است كه در بيانات نوراني خود حضرت آمده كه فرمود: [ادّبني ربي فاحسَنَ اَدبي ـ خدا مرا تربيت نمود و چه نيك تربيت كرد] و احاديث در اين زمينه بسيار فراوان است و البته اين مقام خاص به پيامبر اسلام نيست پيامبران ديگر اولوالعزم نيز از اين تربيت مستقيم الهي برخوردارند چنان كه خدا در مورد حضرت موسي(ع) ميفرمايد:
[ولتُصنَعَ علي عيني ـ تا تو تحت نظر خودم تربيت شوي] (سوره طه آية39).
و علي ميفرمايد: [ما تربيت شدگان زير نظر خداييم و مردم زير نظر ما تربيت ميشوند].وي نقل ميكند كه عمر گفته كه پيامبر نميميرد در جواب وي ميگوييم حرف عمر نظر شخصي خودش بوده است و به اسلام و قرآن ربط ندارد وانگهي اثبات مرگ براي پيامبر با عصمت او چه منافاتي دارد؟
عده اي براي اينكه بتوانند آبهاي زلال معارف دين را گلآلود نمايند سعي میکنند آنها را به نحوي با جعليات و خرافات ممزوج ساخته تا ذهن شنونده را نسبت به اساس خوب و سالم آن نيز خراب و مشوّش گردانند بسان آبي كه مشتي خاك در آن ريزند تا فرد تشنه از نوشيدن آن دلزده و منصرف گردد از جمله اين كه ادعا كرده كه مسلمین معتقدندکه: [خدا ناچار شده براي مواد اوليه خلقت نور محمد را بيافريند] و نيز مدعي شده كه گفتهاند: [از تأثير آن نظر عرق شرم بر نور نشيند و با آن عرق روح ملائكه و... پديد آيد] درهردین وکشوری عقایدمختلفی وجوددارد.عقاید فرقه ای محدود یاافرادی خاص رانباید به حساب همه مسلمین گذاشت.مثل این که بخاطروجود تعدادی درویش درمیان مسلمین کسی مدعی شود که مسلمانها همه درویش مسلکند!لذا اين كارازقبیل استناد به خرافه بيسند براي انكار حقيقت است.
اصل روايات خلقت نور پيامبر چيزي است كه در روايات فراوان جميع فرق اسلامي آمده است و اگر وي مدعي است كه اينها جعل اصحاب حضرت است بايد جواب دهد چگونه اهل سنت در كتب خود از پيامبر روايات متعددي نقل كردهاند كه رسول خدا فرمود [من و علي نور واحد بوديم و بر گرد عرش الهي تسبيح ميگفتيم و دائماً نور واحد بوديم تا از عبدالمطلب(به بعد جدا و) به دو صلب متفاوت وارد شديم] از جملة راويان اين حديث سلیمان ابن ابراهیم قندوزي صاحب كتاب ينابيع الموده است كه سني مذهب میباشد.و به راستي چگونه كساني كه ولايت و امامت علي(ع) را قبول ندارند كرامتي به اين بزرگي را براي او جعل كردهاند؟! اگر اين حديث و امثال آن در كتب اهل سنت جعلي بود يا بايد نام علي در آن نباشد يا به جاي نام علي (ع) اسم عمر يا ابوبكر آمده باشد و اين خود بهترين دليل به صدق اين روايات و صدور آنها از پيامبر گرامي اسلام است.
مؤلف كوشيده عقيده عدهاي محدود از صوفيه و غلات را به حساب امت اسلام بگذارد در حالي كه در يك امت بزرگ وجود چنين انحرافاتي اولاً امري طبيعي است و ثانياً نه باعث خروج پيامبر از عصمت ميگردد نه اشكالي بر اصل اسلام وارد ميكند. آيا اگر در جامعه پزشكان دو پزشك به خاطر كجفهمي باعث مرگ مريض شدند يا يك حقيقت علمي را معكوس فهميدند بايد دانش پزشكي و همه پزشكان به سنگ انحراف و اشكال و خطاكاري رجم شوند؟
وي در نهايت مجبور شده اعتراف كند و بگويد كه: «پيامبران جز مزيت وحي و برگزيده شدن از طرف حضرت حق مزيت ديگري نداشتهاند».
اين حرف همان کسی است كه در مباحث قبل سعي ميكرد با اثبات نابغه بودن پيامبر قرآن را سخنان خود حضرت تلقي كند و حي و رسالت را منكر شود و كلمات وحي را حاصل رؤياهاي پيامبر و نبوغ وي بداند!
از طرفي اتصال به عالم وحي يعني داشتن استعدادي برتر براي دريافت حقايق آسماني، و اين امر منافاتي با بشر بودن پيامبر ندارد همان طور كه در نوابغ استعدادهاي عجيبي وجود دارد كه در ساير مردم ديده نميشود و با اين حال كسي نميگويد آنها با داشتن استعدادي كه ساير مردم ندارند از بشر بودن خارج شدهاند اما با وجود اين استعداد آنها را عادي و عامي فرض كردن نيز بيانصافي است.
به نصّ قرآن نيز چنين است كه پيامبر بشر است اما به او وحي ميشود ولي اين بشر كامل در كمالات انساني چگونه يك بشر عادي است در حالي كه اين ويژگيها را دارد:
1ـ قرآن كه او آورده عليرغم گذشت قرون متوالي سرسوزني با حقايق علمي تعارض پيدا نكرده همان طور كه كثيري از انديشمندان غيرمسلمان (يا مسلمان شده به خاطر ديدن شگفتيهاي علمي قرآن مثل بوكاي) اعتراف كردهاند و اگر پيروان مؤلف 23 سال يك مورد را پيدا كردند كه علم امروز به قطع خلاف يك حقيقت صريح قرآن ثابت نموده به ما نشان دهند ما نيز قول ميدهيم در صورت اثبات اين مطلب تمام حرفهاي خود در اين كتاب را پس گرفته و موافق آنها شويم!
2ـ ويژگي دوم اين كه ديني كه آورده چنان جامع و كامل است كه از بيان هيچ حقيقتي كه براي سعادت بشر لازم باشد فروگذار نكرده است و هيچ خلاء از اين جهت ندارد و اگر منكران اين سخن توانستند كه رهنمودي در مكتب ديگري بيابند كه جاي آن در اسلام خالي است اما براي سعادت بشر لازم بوده وعقل خودبشربه تنهایی قادربه فهم آن نبوده ما حرفهاي آنها را ميپذيريم.
اگر شما چنين حكمتي را به ما نشان داديد كه اسلام از بيان آن غفلت كرده حق شماست كه ما حرفهاي خود را در دفاع از عظمت بيبديل و منحصر به فرد رسول اعظم اسلام پس بگيريم!
تحقيقاً و به يقين ميگويیم كه صاحبان مكاتب ديگر نميتوانند حتي يك رهنمود با ويژگيهاي فوق نشان دهند كه در مكتب آنها وجود دارد و در اسلام جاي آن خالي است وعقل تنهانیزقدرت درک آنرانداشته حتي يك مورد! اگر دارند بسمالله!
اگر نتوانستند در مقابل اين تحدّي پاسخ گويند كه هرگز نخواهند توانست بايد اعتراف كنند كه درست است كه محمّد(ص) بشر بود اما به خاطر اتصال به عالم غيب و وحي:
اولاً: به اذن و تعليم الهي از بعضي از علوم غيب مطلع ميشده است.
ثانياً: معصوم بوده است چون كسي كه فرستادة خدا براي هدايت بشر بوده اگر خود جايزالخطا باشد چگونه بشر را به آنچه اراده الهي و رضاي اوست هدايت و چگونه مردم به رهنمودهاي او اعتماد كنند؟!
ثالثاً: بشري كه همچو دين عجيبي براي بشريت تا قيامت آورده كه كتابش آن ويژگيها و آيينش اين خصوصیات را دارد و با اتصال به عالم وحي (به اعتراف نويسنده) كه همان علم بيكران الهي است چگونه يك بشر عامي و عادي باشد؟!
در اينجا خوب است سخنان بعضي از محققان منصف غيرمسلمان در رابطه با شخصيت الهي پيامبر اسلام را نقل كنيم تا خوانندة گرامي محسوستر وزن گفتار نويسنده كتاب 23 سال را درك نمايد.
1ـ بولن ويلييه در كتاب خود ميگويد: «محمد قانونگذاري خردمند و بزرگ بود كه ديني تهذيبيافته براي جهانيان آورد محمد صفاتي عالي داشت و الطاف خداوندي فصاحتي فوق انساني به او اعطا كرده بود چنانكه ميتوانست نادانترين مردم زمان خود را به اسلام معتقد گرداند.»
2ـ گوستاولون مينويسد: «بايد اعتراف كنيم كه محمد(ص) از بزرگترين مرداني است كه تاريخ آنها را شناخته است. اطاعتي را كه محمد از ياران و پيروان خود ديد براي هيچ فاتح و پادشاه و فرماندهاي ميسر نشد. اخلاقي عالي و حكمتي بيمانند و دلي پر از مهر و رحمت داشت.»
3ـ تولستوي متفكر،نويسنده و فيلسوف بزرگ روسي ميگويد: «محمّد پيامبر (اسلام) از مصلحان بزرگ دنياست كه نسبت به بشريت خدمات شاياني انجام داده است. اين فخر براي او بس كه ملت پست و خونريزي را از چنگال اهريمنان نجات داد، و راه ترقّي را به روي آنان گشود. هر مرد عادي نميتواند به چنين كار شگرفي قيام كند...» خوانندة گراميميبيند كه آقاي تولستوي غيرمسلمان وليباانصاف بااين تمجيدها پيامبر اسلام را يك فرد عادي نميداند چه رسد به عامي.
4ـ توماس كارلايل ميگويد: «در ميان قهرمانان تاريخ، پيغمبر اسلام(ص) نخستين قهرمان است كه به همراه علي مسير تاريخ را عوض كردند.»
5ـ ژول لابوم محقق بزرگ فرانسوي و مفسّر شاهنامه فردوسي ميگويد: «در حوالي ميلاد محمد(ص) در قرن ششم ميلادي سراسر جهان را ابرهاي پرآشوب و اضطراب فراگرفته بود و در آن حال باتولد او نور جديدي در دلها اُفتاد كه نشان افول آنها تيرگيها بود.»
6ـ ارنست رنان فرانسوي ميگويد: «... امّا ملّت عرب كه خداوند او را گرامي داشت و با برگزيدن گراميترين بندگانش از ميان شريفترين اشرافِ آن ملت به پيغمبري خاتميّت مقامش را بالا برده زبان و لغتش وسيلهاي شد كه بهترين شرايع را در برداشته باشد. به طور حتم تا جهان برپاست اين شريعت پايدار خواهد بود. زيرا پيغمبري بعد از اين پيغمبر نيست و ديني بعداز اين دين نخواهد بود.»
آري مؤلف 23 سال كه در مبحث اول كتاب خود با اظهار كوچكي و ناچيزي در مقابل ارنست رنان فرانسوي گفته بود كه: «بدون تواضع دروغین نه موهبت وظرافت فکری رنان رادرخود میبینم ونه شکیبايی ونیروی تحقیق امیل لودویک را»اي كاش حداقل در اعتقادش هم از رنان پيروي ميكرد و حداقل به اندازة وي در پذيرش حقيقت انصاف داشت! و همان طور كه در سخن شماره (3) تولستوي (كه مورد تمجيد همين مؤلف است) پيامبر را بشري فوق عادي ناميده و گفته «هر مرد عادي نميتواند به چنين كار شگرفي قيام كند» مؤلف اگراسلام راهم قبول نداشت حداقل ازاو تبعیت کرده و اين طور تلاش نميکرد كه پيامبر اسلام را بشري عادي و حتي عامي به حساب آورد.
گروهی از مردم از وصول به كمالات انسانهاي بزرگ عاجزند در عوض سعي ميكنند آنها را در نظر مردم پايين آورده تابتوانندرنج باطن خودراکاهش دهند. خداوند ميفرمايد: «ام يحسدون الناس علي ما آتيهمُالله من فضله....»؟[آيا به فضلي كه خدا به بندگانش عطا فرموده رشک میبرند]؟
7ـ جرج برنارد شاو نويسنده و محقق انگليسي قرن نوزده و بيست ميگويد: «من اسلام را به علت قوّت حياتي كه در آن سراغ دارم بسي تمجيد ميكنم و به نظرم بسي روشن است كه يگانه ديني كه ميتواند همواره با مقتضيات زمان توافق داشته و با تعليمات مختلف زندگي هماهنگ باشد اسلام است و بس، من با صراحت لهجه و اطمينان كامل ميگويم كه اروپايي كه امروز تا اندازهاي به مباني اسلام پي برده و تا درجهاي آن را قبول نموده در آينده آن را با آغوش باز استقبال نموده و با چهرة بشاش تمام آن را خواهد پذيرفت.
.... من شريعت محمدرا عميقاً تحت بررسي قرار داده با موشكافي در آن تأمّل نمودم و نظرم اين است كه در ميان اديان جهان،اسلام از عوامل بغض و كينه دور است و عقيدة راسخ دارم كه اگر امروز شخص شخيصي مانند محمد زمام امور عالم را به دست گيرد خرد و كلان پيرويش نموده و بر طاعت او گردن مينهند».
8ـ گاندی رهبربزرگ هند می گوید:
«جالب است بدانید که بهترین کسی که امروزه بدون هیچ چون وچرایی ، در قلب میلیونها انسان جا گرفته ،«محمد» است. از اینجا من متقاعد شده ام که این شمشیر نبود که در آن روزها مردم زیادی را تسلیم اسلام کرد. «محمد» سخت ساده زیست بود. مثل دیگر پیامبران متقی بود. به شدت امانتدا بود. از خود گذشتگی شدید نسبت به دوستان وپیروان ، جسارت ،بی باکی وتوکل مطلق به خدا در رسالت شخصی ،ازویژگی های محمد (ص) بود.قبل از این ویژگی ها او به هیچ وجه از شمشیر برای برداشتن سد های جلوی راه خود استفاده نمی کرد».
9ـ لامارتین مورخ مشهور می نویسد:
«اگر بزرگی هدف ، کم بودن ابزار و رسیدن به نتایج شگفت انگیز سه محور سنجش هوش بشری باشد چه کسی ادعای مقایسه بزرگ مردان تاریخ کنونی را با محمد دارد ؟ نام آورترین مردمان فقط ارتش ، قوانین و فرمانروایی ها را ایجاد کرده اند . اگر نگوییم آنچه بنیاد نهاده اند چیزی نیست باید گفت چیزی بیشتر از قدرت مادی که غالباً در چشم به هم زدنی فرو می پاشد ایجا د نکرده اند. این مرد نه فقط ارتش ها قوانین ، فرمانروایی ، مردمان و سلسه ها بلکه میلیونها نفر یعنی یک سوم از ساکنان این جهان و حتی بیشتر از آن را حرکت داد . او پرستشگاه ها ، خدایان ، ادیان ، عقاید، اندیشه ها و نفوس را متحول کرد . صبراو در پیروزی ،بلند همتی او که تماماً در جهت یک عقیده بود نه نوعی تلاش برای فرمانروایی ، نماز های بی نهایت او زمزمه های سری او با خدا ، مرگ او ،و پیروزیش بعد از مرگ نشانه ایمانی راسخ است. محمد یک معلم مذهبی یک مصلح اجتماعی ، یک رهبر اخلاقی ، معنوی تجسم بزرگ اجرایی کردن امور ، دوستی با وفا، هم نشینی زیبا ، شوهری علاقه مند، وپدری با محبت بود. همه را با هم داشت مرد دیگری در تاریخ نیست که در هر کدام از این جنبه های مختلف زندگی براو برتری یابد یا با او برابری کند. فقط آن شخصیت نوع دوست بودکه چنین کمالات باور نکردنی را در خود جمع کرده بود.»
10ـ کارن آرمسترانگ صاحب نظر بزرگ اتریشی می نویسد:
« بیشتر اهتمام پیامبر صرف جلو گیری از برخورد های وحشیانه گردید زیرا لغت اسلام به معنای تسلیم بودن در برابر خداوند است و از ریشه "سلام" بمعنی "صلح" گرفته شده است . محمد مرد جهاد بود ،ولی یک صلح طلب واقعی هم بود زیرا جان واعتقا د نزدیکترین یاران خود را در جریان صلح با مکه به گرو گذاشت تا این اتحاد بدون خون ریزی به انجام رسد او به جای خون ریزی و قتل عام در فکر مذاکراه وصلح بود . آگاهی از داستان واقعی زندگی حضرت محمد در این مقطع خطرناک تاریخ بشری لازم است و نباید اجازه دادکه متعصبین خیره سر با تحریف زندگی پیامبر به نفع خود از آن استفاده کنند. انسان غربی معاصر از داستان زندگی آن حضرت ، مسایل بسیار مهمتری را برای هدایت خود در این دنیای متغیر باید بیاموزد.»
11ـ ویل دورانت محقق مشهورغربی می نویسد.:
« محمد پیغمبری بزرگ وموحدی کامل بود که مانند نداشت وبرای اصلاح بشر مبعوث شد»
12ـ آلفرد گیوم می گوید:
«محمد یکی از عظیم ترین شخصیت های تاریخی است که در ایمان به وجود خدای یگانه غرق شده بود.»
13ـ کارل مارکس پدر مارکسیسم در کتاب خود می نویسد:
«محمد مردی بود که ...از میان مردمی بت پرست با اراده ای آهنین برخاست وآنان را به یگانه پرستی دعوت کرد ودردلهای ایشان جاودانگی روح وروان را کاشت بنا براین باید نه تنهااورا در ردیف مردان بزرگ وبرجسته تاریخ شمرد بلکه سزوار است که به پیامبری او اعتراف کنیم واز دل و جان بگوییم که او پیامبر خدا بوده است.»
وی در جای دیگر می گوید :
« حقیقت انکار ناپذیر این است که محمد مبعوث شد تا رسالتی را که خلاصه رسالات سابق و مافوق آنها بود برای عالم بیاورد .»
14ـ هگل بزرگترین فیلسوف آلمانی قرن نوزده می گوید:
« اسلامیت طرحی جدید و در عین حال غیر مخدوش و بسیار عالی از توحید می باشد .»
15ـ گوته دانشمند بزرگ ومشهور غربی می نویسد:
« مندرجات قرآن ... ما را مجذوب می کند و به شگفت می آورد و سرانجام به تعظیم واحترام برمی انگیزد »
همچنین وی شعری با اسم «نغمه محمد» دروصف حضرت دارد که قسمتی ازآن چنین است :
« بنگرید بدان چشمه / چه با طراوت و شاد / می تراود بسان چشمان ستارگان آنگاه که می درخشند / با ورودی پیشواگونه وراهبر / همه چشمه ها را که برادر اویند با خویش همراه می سازد / و در آن پایین اعماق دره / در مقدم این رود گلها می رویند وسبزه ها از نفسش حیات می یابند ....»
16ـ برناردشاومحقق ایرلندی می گوید:
«او (محمد) را باید منجی بشریت خواند ...او عالیترین مردی بود که روی زمین پا گذاشته است ....او در این مدت مردم رااز هرزگی و مستی به اعتدلال وپرهیزگاری ،از بی قانونی به زندگی نظام بند، واز تباهی به بالاترین معیارهای تعالی اخلاقی هدایت کردوتاریخ بشر چنین دگرگونی را از جانب شخص دیگر قبل یا بعد از او نشناخته است . تصور همه این عجایب باور نکردنی در طی این دو دهه نخست است.»
بايد از مؤلف كتاب 23 سال پرسيده میشد كه آيا انساني كه اين خصوصيات شگرف و بيبديل را دارد يك فرد عادي و عامّي است؟
شما كدام رهبر نابغه را سراغ داريد كه مخالفان و غير پيروان او نيز با اين تعظيم و عبارات منحصر به فرد عظمت شخصيت و قدرت منحصر به فرد رهبري و سجاياي اخلاقي او را اين گونه بستايند؟ و آيا همچو فردي عامي است؟
آيا يك فرد عادي و عامي ميتواند حتي در يك روستا تحول روحي ايجاد كند بدان گونه كه پيامبر در منطقهاي وسيع از عالم ايجاد نمود؟ و به راستي كه چه زيبا فرمود رسول اعظم اسلام كه «سيّد اعمال آدمي انصاف اوست»!
اما جواب مختصري به آياتي كه وي تفسير به رأي نموده:
1ـ «قل سبحان ربي هل كنت الا بشراً رسولاً.» «بگو منزه است پروردگارم آيا غير از اين است كه من بشري رسولم»؟
در اين آيه رسالت (وحي) بر بشر بودن پيامبر(ص) افزوده شده و اين همان استعداد برتري است كه در انسان كامل وجود دارد و منافاتي با بشر بودن هم ندارد.
2ـ «و قالوا مالهذا الرسول يا كل الطعام و يمشي فيالاسواق» «كفار گفتند اين چه پيامبري است كه غذا ميخورد و در بازهار (براي خريد مايحتاج) راه ميرود؟».
اين اعتراض كفار است به پيامبر كه اين مرد چگونه پيامبر و حامل وحي الهي است كه مثل مردم عادي ميخورد و راه ميرود و معامله ميكند زيرا خيال ميكردند هركس ادعاي وحي كرد نميتواند اين ويژگيهاي بشري را داشته باشد و هركس اين ويژگيهاي بشري را داشت عامي و عادي است و محال است كه علم غيب و عصمت پيدا كرده به وحي بيكران متصل شود همان خيالي كه مؤلف را گرفتار نموده است!
لذا اين آيه قبل از اثبات ادعاي وي آن را نفي ميكند.
3ـ .... ما كنت تدري ما الكتاب ولا الايمان [تو نميدانستي كه كتاب و ايمان چيست؟]
روش قرآن كرم اين است كه هر قدرت و كمالي را از غير خدا ذاتاً نفي ميكند مثلاً ميفرمايد:
ـ هنگامي كه تير انداختي تو تير نينداختي (انفال / 17).
ـ شما آنها (كفار بدر) را نكشتيد بلكه خدا آنها را كشت (انفال / 17).
ـ نزول فرشتگان نصر صرفاً براي بشارت و اطمينان دل شماست (اما) پيروزي فقط از جانب خداست (نه فرشتگان نصر) (آل عمران/126).
ـ تمام شفاعت از آن خداست (زمر /44).
ـ (ابراهيم گفت) چون مريض ميشوم خدا شفايم ميدهد (شعراء/80).
همان طور كه در اين آيات مشاهده ميفرماييد خداوند همة افعال (كشتن، تيرانداختن، درمان كردن، ياري كردن و شفاعت) را به ذات خود منسوب ساخته و اين به معناي نفي اين صفات از اسباب آن نيست بلكه ناظر به اين حقيقت است كه هيچ موجودي غير از خدا ذاتاً منشاء هيچ اثري نيست اما اين حقيقت منافاتي با اين ندارد كه واسطه و سبب ثانياً و بالعرض به ارادة الهي منشاء آن اثر شود ولذا به نص قرآن فرشته هم شفاعت ميكند(نجم26) عسل هم شفا ميدهد(نحل69) مثل اين كه كسي بگويد آينه نور ندارد و قطعاً حرف او با انعكاس نور توسط آينه و داشتن قابليت نورافشاني در صورت تابش نورخورشید بدان منافاتي ندارد.
همين طور وقتي قرآن علم غيب يا دانش كتاب يا ايمان را از پيامبر و ساير انبياء نفي مينمايد به اين معناست كه اين كمالات در اصل از آنِ خداست و هيچ كس ذاتاً واجد و صاحب آنها نيست نه اين كه اصلاً نميتواند اين كمالات را پيدا كند زيرا بديهي است كه دارو اثر دارد و صفات كشتن و تيرانداختن و... توسط انسانها صورت ميگيرد ولي قرآن در مواردي اين امور را از غير خدا نفي فرموده است. از اين مطلب روشن ميشود كه مراد از اين آيه چيست ميفرمايد:
[.... و ان كنت من قبله لمن الغافلين].«... و اگر چه قبل از اين از غافلان بودي» زيرا همة انسانها حتي برترين انبياء عظام از خود هيچ ندارند و تمام كمالات آنها از آن خداست بسان آينهاي كه از خود نوري ندارد و اين سبك بيان براي كسي كه با فرهنگ قرآن آشناست غريب نبوده كاملاً مفهوم است.
قرآن كريم تلاش بسيار دارد كه به انسانها تفهيم كند كه شما بدون خدا هيچ نيستند لذا ميفرمايد: [و ما بكم من نعمه فمنالله: هر نعمتي كه داريد مال خداست] و حتي قوت ارادة ما كه اختيار ما را فعليت ميدهد نيز از لطف و موهبت خود دانسته ميفرمايد:
[و ما تشاؤون الا ان يشاءالله: تا خدا نخواهد نميتوانيد بخواهيد] يعني اين كه اراده مستقل و توان انتخاب داريد نيز به خواست و ارادة الهي به شما داده شده است. با اين ديد نه تنها قرآن كريم همه كمالات عالم را به خدا نسبت ميدهد بلكه تمام افعال عالم را نيز به او منسوب ميدارد زيرا منشاء آن ذات حق ميباشد لذا وقتي ميبينيم خداوند سبحان ميفرمايد:
ـ [ما اعمال كساني كه به آخرت ايمان نميآورند را در نظر آنان زينت ميدهيم.]
ـ [اوست كه ميخنداند و ميگرياند و زنده ميكند و ميميراند.]
ـ [و هركه را خدا گمراه كند هدايتگري نخواهد داشت.]
و....
در بحث «رسالت » به صورت مبسوط بيان كرديم كه اين امور هيچ منافاتي با اختيار انسان در عمل ندارد (مراجعه فرماييد).
نكتهاي كه در اينجا موردنظر است اين كه خداوند اين امور (گمراه كردن، زينت دادن اعمال بد، خنداندن، گرياندن و....) را به ذات مقدس خود نسبت داده است و اين از جهت توحيد افعال است زيرا به اعتقاد توحيدي قرآن هر فعل يك قدرت ميخواهد و منشاء هرچه قدرت است خداست پس از اين جهت افعال منسوب به ذات اقدس حقند همان طور كه هرچه روشنايي در لامپهاست از نيروگاه برق است لكن كليد اختيار در دست صاحبخانه است كه آن را روشن يا خاموش سازد پس جبرمطلق نيست.
اينجا معلوم ميشود كه آياتي كه كمالاتي مثل هدايت، غيب، غني، و... را از پيامبر اسلام و ساير انبياء نفي مينمايد نه به معناي تساوي آنها با عوام مردم است بلكه به اين معناست كه هيچ مخلوقي از نزد خود اين كمالات را ندارد و اينها موهبت الهي است و به قول شاعر:
كار پاكان را قياس از خود مگير گرچه باشد در نوشتن شير شير
و به راستي چگونه بشري متعالي چون پيامبر عظيم اسلام از نظر قرآن يك فرد عادي و عامي باشد در حالي كه خداوند در حق او فرموده:
ـ [و به راستي تو بر اخلاق كريمة عظيمي آراسته شدي]
و نيز فرموده:
ـ [و موهبت الهي بر تو عظيم است]
و نيز فرموده:
ـ [اي پيامبر ما تو را بشارت دهنده و بيم رسان و دعوتگر به سوي خدا (به اذن او) و چراغي فروزان (براي بشريت) قرار داديم]
آيا ميتوان اين حرفها رادر حق يك فرد عامّي و عادي زد؟!
بعضي از مفسران گفتهاند كه وقتي پيامبر بر سر جنازة قطعه قطعه شدة حمزه نشست از شدت اندوه قسم ياد كرد كه تعدادي از قريش را در انتقام عمويش مُثله كند اينجا بود كه اين آيه نازل شد كه: «و اگر عقوبت نموديد به اندازة آنچه به شما رسيد عقوبت كنيد و اگر صبر كنيد اين صبر براي صابران نيكوتر است».
لكن بزرگان تفسير تصريح كردهاند كه اين قصه جعلي است زيرا آية مزبور سالها قبل از شهادت حمزه در مكه نازل شده بوده است در حالي كه قصهپرداز اين داستان جعلي از روي فراموشي گفته كه وقتي پيامبر(ص) در جنگ احد (سال سوم هجرت) بر سر جنازة حمزه چنين سوگندي ياد كرد اين آيه نازل شد!
و جالب اين كه در مورد مكّي بودنِ سورة نحل كه اين آيه در آن آمده جميع مفسران امت اسلامي اتفاق نظر دارند.
آقاي مؤلف كه براي رسيدن به مقصود خود به هر ابزاری چنگ زده اين داستان را علم كرده تا ثابت كند پيامبر هم مثل عوام مردم خشم ميگرفته و فرقي با سايرين نداشته است و در عين حال به مقدار غلوّ سازندة افسانه هم راضي نشده و خود نيز مقداري به آن افزوده زيرا در روايات اسباب نزول اين عبارت «چنان در خشم شد كه انتقامجويانه فرياد زد...» وجود ندارد و ساخته خودمولف23سال است و به راستي چگونه پيامبر روح انتقامجويي و كينهتوزي داشت كه نه تنها احدي را به خاطر حمزه نكشت بلكه حتي قاتل حمزه و هند جگرخوار، جوندة جگر حمزه را نيز مورد عفو خود قرار داد آيا اين كينهجويي است كه مؤلف مزبور سعي كرده رسول اكرم(ص) را داراي اين خصوصيت معرفي كندیااین خصوصیت بارزالگوهای غربی خوداوست؟!
اين آقا در چندين جاي كتابش از جمله همين مبحث گفته كه مردم در عقايد مذهبي، سياسي و عادات اجتماعي ابداً عامل عقل را به كار نمي اندازند نخست به امري معتقد ميشوند و سپس عقل و انديشه را براي اثبات آن به تكاپو مياندازند».اولاً آيا خود اين آقابارهاهمين كار را در همين كتاب نكرده؟ثانیا بيترديد ادعاي وي نادرست است و همه مردم اين طور نيستند وانگهي به فرض كه حرف وي درست باشد به اعتراف خود وي مردم حداقل دست به دامن عقل ميشوند تا براي عقايد خود مبناي عقلي بيابند ولي تلاش نميكنند تا با تمسك به خرافات، مجعولات و اسرائيليات و تفسير به رأي از آيات قرآن اعتقاد غلط خود را به روح و روان ديگران نيز تزريق نمايند!
آري گاهي بعضي از مسلمين صادقانه اما ناآگاهانه براي يك اعتقاد اشتباه دنبال يك دليل عقلي ميگردند اما اين فرق دارد با اين كه كسي براي اثبات عقيدهاي كه خود ميداند باطل است دنبال دستاويزهايي از مجعولات و خرافات و اسرائيليات و تفسير به رأي باشد و به قول روايت عدهاي خار را در چشم ديگران ميبينند اما درخت را در چشم خود نه!
اين كه گفته پيامبر فرمود من بشرم و غضب و تأسف دارم درست است اما برداشت وي غلط ميباشد زيرا اين به معناي تساوي پيامبر با عوام نيست چون وجود غضب و تأسف در انسان يك كمال است نه نقص بشرط اين كه غضب و تأسف و شادماني انسان در جاي خود و به ميزان خود باشد فساد از آنجا بروز ميكند كه غضب و اسف و فرح و حزن در غير جاي خود قرار گيرد و فردي بيجا غضب كند يا شاد شود هنر رسول گرامي اسلام اين است كه اين صفات بشري را دقيق در جاي خود قرار داده و اين يعني تجسم عدالت و هيچ مسلمان موحّدي منكر اين حقيقت در مورد رسول خدا نيست و از كمالات والاي اوست بيترديد اگر براي فردي دشنام و ستايش تأثير يكسان داشته باشد اين فرد مريض و دچار مشكل و نقصان است و اگر در برخورد با حوادث مختلف عكسالعمل يكسان نشان دهد نه غضب كند نه شاد شود نه متأسف شود و نه متعجّب اين مشكل رواني دارد پس وجود غضب و اسف نه تنها براي يك انسان نقص نيست بلكه كمال است بله اگر بيجا از آن استفاده شود نقص است.
زنده بادانصاف برنارد شاو محقق انگليسي كه گفته: «من شريعت محمّد(ص) را عميقاً تحت بررسي قرار داده با موشكافي در آن تأمّل نمودم. نظرم اين است در ميان اديان جهان، اسلام از عوامل بغض و كينه دور است»! و آن وقت اين آقا مسلمانزاده است و آن آقا مسيحيزاده!
اين كه بارها نقل كرده كه پيامبر(ص) خشمناكانه فرياد زده است، افتراء آشکاراست مدعیان این سخن حتی يك سند مقبول و صحيح هم ندارند كه پيامبر اسلام در يك جا به خشم آمده و برسر كسي فرياد زده است نه تنها همچو مستندي وجود ندارد بلكه دلايل محكم تاريخي فراوان وجود دارد كه از اخلاقهاي پيامبر اين بود كه هنگام خشم تبسم او قطع ميشد و اين نشانه خشم او بود و هيچگاه در حال خشم بر هيچ كس حتي دشمنان هم فرياد نزد و حتي فرمود هركس خشم خود را كنترل نكند و در موقع خشم زمام اختيار از كف بدهد از ما نيست «ليس منا من لم يملك نفسه عند غضبه».
اين كه وی این گونه نقل كرده که ابورهم پايش به ساق پاي حضرت خورده و حضرت خشمگینانه با تازيانه بر پاي او زدهاند تحریف واقع است .ابورهم خود میگوید وقتی که همراه رسول خدا(ص) حرکت می کردیم و کفش زمختی در پای من بود ناقه من به ناقه رسول خدا (ص) برخورد کرد و تیزی کفشم به ساق حضرت خورد و دردش آمد فرمود از لبه کفشت دردم آمد وبا شلاق بپایم زد پس اعمال قبل و بعد من ،مرا نگران ساخت که مبادا آیه ای در مورد من نازل شود .… تا این که می گوید رسول خدا (ص) در جعرانه مرا خواست و فرمود با پایت پایم را بدرد آوردی و من با شلاق پایت را بدرد آوردم حال این غنم (چند گوسفند یا گاو) را عوض این کار بگیر،اومی گوید رضایت پیامبربرایم ازدنیا وما فیها ارزشمندتربود.
اما در مورد این روایت :
اولاً: برفرض صحت خبر هیچ نقصی بر رسول خدا (ص) وارد نیست زیرا کار حضرت قصاص بوده و وجه آن این است که ابورهم فردی بوده که حضرت در غزوه فتح او را به عنوان جانشین خود بر مدینه گماشت وهمچو فردی باید اصول عدالت را بلد باشد و کار حضرت یک آموزش عملی به وی برای دقت در اجرای عدالت بوده و بعد هم اورا با لطفی نوازش داد .
ثانیاً هیچ جای روایت حرف مولف 23 سال را نزده که حضرت خشمگینانه شلاق زده. بلکه وی این حرفها را ازجیب خود در آورده و روی خبر گذاشته و تکه آخر حدیث را هم سانسور نموده است!.
ثالثاً : خبر منفرد است وکسی جزراوی،صحنه را ندیده ونقل نکرده.نیزاسم محمدابن عمرکه ازاونقل کرده درکتب معتبررجالی نه جزءاسماءصحابه ذکرشده نه جزءتابعین (نسل بعدازصحابه)بااینکه قصه دربازگشت ازجنگ تبوک اتفاق افتاده وجمع زیادی همراه حضرت بوده اندوقهرا میبایست عده زیادی این صحنه شگفت راثبت کنند.زیراازشخصیتی این عمل صادرشده بود که درتمام عمرش حتی یک سیلی به صورت دشمنانش هم نزده وحالادوستی راباشلاق زده است!لاجرم مفردبودن روایت شاهدی قوی برعدم صحت آن است.
رابعا:دلیل دیگربراینکه این داستان مشکوک است آن که درهمین جنگ تبوک بخاطرشدت کمبودآذوقه سهمیه هرچهارنفردرهروعده غذایک دانه خرمابودبطوری که ارتش اسلام دراین غزوه جیش العسره(ارتش سختی)لقب گرفت.دراین شرائط چند گوسفندیاگاوکجابوده که حضرت به یکنفربدهند؟!پس معلوم میشود این روایت ازبنیان اشکال داردو استناد بدان چون تشبث غریق به حشیش است.
وي در اين مبحث براي انكار عظمت شخصيت پيامبراسلام و تنزل دادن آن حضرت به حدّ يك بشر عادي به نقل حرفهاي نادرست و مبالغهآميز و فاقد سند تمسك جسته و در موارد بسيار اين كار را تكرار نموده است تا با طرح مطالب خرافي و بيسند يا واضح الجعل زلال حقايق گلآلود شود.مثل کسی که بااثبات وجود مطلاسعی میکند وجودطلاراانکارکند و به راستي پيامبر اسلام بايد از دست آن نادانهاي مقدس مآبی كه گه گاهي در گوشه و كناري اين خرافات را به هم بافتهاند اندوهگين باشد يا از کسانی كه با علم كردن اين نظرات شخصيِ آن خرافهسازان تلاش ميكنند همه حقایق دین را خرافه جلوه داده فضايل بيشمار رسول خدا(ص) را انكار كنند؟ فضائلي كه چون خورشيد تمام اختران آسمان فضايل را محو جمال خود ميسازد؟!!
اعتراض آقاي مؤلف بر مطالب قاضي عياض و قسطلاني به خاطر نقل مطالب سخيف نه به خاطر ارادت به حقگويي و علم گرايي است بلكه صرفاً بدين جهت است كه حرفهاي آنها در جهت اهداف اين مؤلف نبوده است اما اگر حرف سخيفي ميزدند كه مطالب وي را تأييد ميكرد آن وقت نه تنها مورد اعتراض وي نبودند بلكه ستايش نيز ميشدند مگر سخيفتر و مسخرهتر از افسانة غرانيق و امثال آن نيز داريم؟ مگر همينومولف اين افسانه جعلي كه دروغ بودن آن اظهر من الشمس بوده و محققان بزرگ اسلامي آن را به شدت ردّ كردهاند و صدها افسانه جعلي ديگر را در طول اين كتاب برخلاف واقع، متواتر و صحيح نناميده؟!
مگر در همين مبحث به دهها روايت جعلي و داستان كذب و بيسند براي اثبات مقصود خود استنادنکرده؟ چطور است كه نقل خرافه براي ديگران بد است اما براي نويسنده مزبور مجاز؟!
وي گفته كه اين معجزهسازان نگفتهاند كه حضرت كه صاحب معجزه بوده چرا خواندن و نوشتن ياد نگرفته؟
در جواب اين حرف ميگوييم هيچ دليل و سندي بر بيسوادي پيامبر وجود نداشته و ندارد نه از قرآن نه روايات معتبر بلكه بسياري از علماي اسلامي مثل شيخ طوسي، علامه طباطبايي، آيتالله معرفت، صاحب تفسير البيان و... دلايل محكم براين دارند كه رسول گرامي اسلام اين كمال ابتدايي بشري (يعني خواندن و نوشتن) را به نحو كامل داشته است.
قرآن فقط فرموده كه «تو قبل از اين كتابي نميخواندي و خطي نمينوشتي تا باطل پيشگان ترديد نكنند.»
بديهي است نخواندن و ننوشتن به معناي بيسوادي نيست همان طور كه سخن نگفتن (سكوت) دليل گنگي نميباشد.
سبكتر از اين حرف آن است كه وی مدعي شده يك يهودي قرآن را كتابت ميكرده است!
براستي بايد در جواب اين حرف چه گفت؟! آن هم از کسي كه از عدهاي ديگر انتقاد ميكند كه چرا حرفهاي سخيف زدهاند! در تفسير به رأي از آيه 88 حجر (كه به حضرت خطاب ميفرمايد اموال و دارايي اين كفار را به چيزي نينگارد) گفته «نوعي رشك در جان محمّد هويدا شده ميخواست همچون سران قريش از داشتن مال و فرزندان ذكور بهرهمند باشد» در جواب ميگوييم:
اولاً: اين آيه در سال هفتم بعثت نازل شده و هنوز حضرت 47 سال سن داشتند نه فاقد فرزند بودند نه نااميد از داشتن فرزنداني در آينده به چه دليل بايد حسرت فرزند داشتن ديگران را بخورند؟
ثانياً: اگر او حسرت مال كفار را داشت چرا پيشنهاد پذيرش بالاترين ثروت قريش و زعامت آنها در ازاي دست كشيدن از دعوت خود را رد نمود؟ چرا اموال بيشمار خديجه ثروتمندترين تاجر قريش را سخاوتمندانه صرف اسلام كرد؟ چرا بعداز دستيابي به غنايم بسيار زندگي سادهاش هيچ تغيير نكرد؟ و همچنان در سادگي زندگي نمود و جهازية دخترش از هفده قلم اشياء ساده كه با فروش زره علي(ع) تهيه شده بود تجاوز نكرد آن هم در زماني كه زعامت يافته بود؟!
ثالثاً: پيامبر به نص شريعت بنا به دلايلي كه در مبحث «زن و پيامبر» گفتيم جواز ازدواج با بيش از 4 همسر دائم را داشت عقيم هم نبود (چون در زمان نزول آية مزبور حضرت فاطمه(س) خردسال بودند) لذا همچو فردي حتي اگر يك فرد عادي هم باشد دليلي ندارد كه (با وجود همسران متعدد ونیز عقيم و از كار افتاده نبودن) از يافتن پسران زياد نااميدباشد و به ديگران رشك ببرد.
رابعاً: اصولاً اگر فردي از جهت جنسي عيبي نداشته و همسران متعدد و علاقة به پسران هم داشته باشد بايد زياد فرزند بياورد تا در بين آنها پسراني باشند به راستي چرا پيامبر(ص) عليرغم داشتن اين زمينه به صورت كامل فرزندان زيادي نياورد؟ حضرت ميتوانست با اين همسران بيش از سي فرزند بياورد با احتمال عقلاني به طور متوسط 15 نفر آنها يا حداقل ده نفر آنها پسر باشند و با اين كار غرض حاصل ميشد چرا چنين نكرد؟!
اينجاست كه مشت دروغگویان باز ميشود و معلوم ميگردد مراد از خطاب قرآن كريم آن چيزي نيست كه مؤلف وامثال او اظهار داشته اند و حضرت نه تنها برتر و بزرگتر از اين است كه به اموال و نسل آلوده مشركان رشك برده باشد بلكه به خاطر اين كه بتواند فارغالبالتر اوقات خود را صرف تبليغ اسلام و گسترش آيين توحيدي كند تمايلي هم به داشتن فرزندان بسيار نداشت و به نقل صريح تاريخي هنگام از دست دادن دو پسر خود ابراهيم و قاسم نيز بيتابي نكرد و بلكه فقط اشك بر گونه مباركش فرو ميافتاد.
علم روانشناسي ثابت كرده كه انسان در نگاه به ديگران عادتاشخصيت خود را معيار قضاوت قرار ميدهد بنابراين انسانهای فاقد كمالات باطني چگونه ميتوانند معترف به كرامتهاي اخلاقي والا در وجود انسانهاي بزرگ گردند؟
گفته است كه پيامبر آرزو دارد مردمان متمكن و متشخص به او ايمان آورند و چشم وي از اين روي به آنان دوخته شده است سپس با تفسير اشتباه از آيات و استمداد از شأن نزولهاي مشكوک و ضعيف سعي كرده اين طور وانمود كند كه حالت تحقيري در ذهن پيامبر نسبت به اتباع خود به وجود آمده است! لكن كسي كه با رويه و سيرة حضرت تا آخر عمر آشناست نيك ميداند (و محققان مسلمان و غيرمسلمان همه قبول دارند) كه حضرت تا آخر عمر عليرغم دست يافتن به ثروتهاي بسيار از زندگي فقيرانه و پوشيدن لباس بسيار ساده و خوردن غذای فقيرانه فراتر نرفت و اين عبارت، از آن حضرت مشهور است كه فرمود: «الفقر فخري» فقر افتخار من است و ودرروایت دیگری فرموده که به این فقربرسایر انبیا افتخارمیکنم.روايات فراواني از حضرت كه فرمودهاند «هركه براي اغنياء به خاطر ثروت آنها تواضع كند دو سوم دينش را باخته است» و نيز اين روايت مشهور كه حضرت در مسجد ديد مردي فقير از اصحاب آمد كنار ثروتمندي نشست و آن مرد غني گوشة لباس خود را جمع كرد و حضرت از ديدن اين صحنه آن مرد را مورد نكوهش قرار داد به طوريكه حاضر شد نصف ثروت خود را به آن فقير ببخشد اما او قبول نكرد. و نيز طايفة وسيعي از روايات كه از آن حضرت و اهل بيت در ستايش فقيران مؤمن و رجحان آنها بر اغنياء در نزد خدا وارد شده و نيز در روايت از حضرت آمده كه دوست داشتن فقيران نشانة رضاي خداست آيا اينها براي ظاهر شدن دروغهاي مؤلف 23 سال كافي نيست؟
از اين گذشته آيات بسياري از قرآن زراندوزان را تهديد و اموال آنها را تحقير ميكند و جزاي دنياطلبي را آتش دوزخ ميداند مثل آيات 15 و 16 هود و 18 اسراء، 20 شوري، 20 احقاف، 61 قصص و آيات بسيار ديگر و حتي آياتي ديگر اين ثروتمندان خوشگذران را چونان حيواناتي ميداند كه فقط ميخورند ولذت ميبرند. ميفرمايد: «و اين كافران ميخورند و بهره ميبرند چون چهارپايان».
و در آيات بسيارديگري در قرآن رأس مخالفان و دشمنان انبياء را همين زراندوزان عياش برشمرده است از جمله آيات 33 مؤمنون، 116هود، 34 سبأ، 23 زخرف، 45 واقعه، 16 اسراء، 64 مؤمنون و... و جالب است كه تمام اين آيات در مكه يعني در زماني كه پيامبر ظاهرا قدرتي نداشت نازل شده است.
آيا با اين وصف ديگر ترديدي در ناراستی گفتار نويسنده23سال باقي خواهد ماند؟
بله در ذيل آيه 75 الي 77 سوره اسراء وارد شده است كه سران قريش پيشنهاد كردند كه اين پابرهنگان را از اطراف خود دور ساز تا ما بياييم حرف تو را بشنويم و رسول خدا از حرصي كه بر هدايت مردم داشت و از جهتي ميدانست با اسلام آوردن سران مكه باقي مردم نيز ايمان خواهند آورد به نظرش رسيد كه از مؤمنان فقير بخواهد كه مدتي محدود فاصله بگيرند لكن به عنايت الهي از اين تصميم بازگشت در اين رابطه چند نكته است:
اولاً: علت تمايل پيامبر نه چشمداشت ثروت آنها بود بلكه به علت اين بود كه ميدانست با اسلام سران قریش گروه كثيري مسلمان ميشوند.
ثانياً: حضرت حرص شديدي به هدايت بندگان خدا داشت به نحوي كه ذات اقدس الهي او را مورد خطاب قرار داده كه «آيا ميخواهي به خاطر ايمان نياوردن اينها خود را (از غم) هلاك كني؟» و در آخرين آيات برائت او را اينگونه معرفي ميكند:
«... رنجي كه به شما ميرسد بر پيامبر سخت و بر (هدايت) شما حريص و بر مؤمنان رؤف و مهربان است».
ثالثاً: شأن نزول مزبور داراي سند صحيح و متقني نميباشد چه اين كه بيش از هشتاد درصد شأن نزولهايي كه واحدي در كتاب اسباب النزول آورده (از جمله همين مورد) قابل اعتماد نيستند و سيوطي نيز اقرار بدين معنا نموده است.
بر فرض هم كه نقل صحيحي ميبود با توضيحات گذشته هيچ خدشهاي در عصمت رسول اكرم(ص) نداشته و دستاويزي براي نويسنده نميباشد.
وي آية (76) اسراء را دستاويز قرار داده تا ثابت كند پيامبر معصوم نبوده است آيه ميفرمايد: «اگر تو را تثبيت نكرده بوديم نزديك بود اندكي به آنها تمايل پيدا كني به پيشنهادات آنها تمايل نشان دهي)» لكن نويسنده کتاب يا حواسش جمع نبوده يا مخاطبان خود را غافل حساب نموده است. زيرا در همين آيه دليل صريح بر عصمت حضرت وجود دارد و آن عبارت [لولا ان ثبتناك] است زيرا خداوند ميفرمايد اگر حفظ و صيانت الهي نبود به اين كفار تمايل پيدا ميكردي (لكن به حفظ و صيانت الهي خدا تو را از انحراف نگه داشت) خوب بايد از اين آقا پرسيده ميشد مگر عصمت چه چيزي جز همان تثبيت و صيانت الهي از پيامر است كه در آيه بدان تصريح شده؟!
وي به اية 53 سوره يونس تمسك كرده كه ميفرمايد:
«اگر در آنچه برتو نازل كرديم ترديدي داري از اهل كتاب قبل از خود سؤال كن به تحقيق كه حق از پروردگارت به تو نازل شده پس از ترديد كنندگان مباش».
جواب تفصيلي از تفسير یشتباه نويسنده را درجواب مبحث «معجزه و معجزه قرآن .تحت عنوان فلسفه اعجاز(ص 72)» بيان نموديم مراجعه فرماييد.
اين كه وي خواسته اثبات كند بر پيامبر نيز ترس و تأسف و ضعف مستولي ميشود تحصيل حاصل است زيراكسي منكر اين حرفها نيست لكن نكته اينجاست كه وي سعي دارد نتيجة غلط از اين امور بگيرد و عدم عصمت پيامبر را با اين حرفها ثابت كند در واقع كُبراي قياس وي فاسد است زيرا:
اولاً: ترس و ضعف و تأسف و غضب هيچكدام ذاتاً با عصمت پيامبر منافاتي ندارند و هيچكدام از قائلان عصمت نبوي نگفتهاند كه پيامبر(ص) حتي از اين امور هم مصون بوده است.
ثانياً: بايد ديد ترس و غضب و اسف در پيامبر در چه مواضعي بوده آيا ترس يك رهبر از تفرقة امت و غضب او بر سران شرك كه مردم را آگاهانه به سوي كفر ميكشانند و تأسف او بر ناداني مردم و گمراهي آنها عيب و نقص و گناه يا خطاست كه با عصمت منافات داشته باشد يانه.بلکه از لوازم عصمت بوده و بدون آنها عصمت منتفي خواهد شد؟!
وي با ذكر آية تبليغ ولايت علي(ع) با اشارة به بيم پيامبر به گمان خود اثبات نموده كه پيامبر(ص) هم گاهي ميترسيده است و با استفاده سوء از عدم اطلاع بعضي از خوانندگان از اصل واقعه تلاش كرده مغالطة را برهان جلوه دهد لكن حقيقت امر اين بوده كه پيامبر در موقع تبليغ ولايت علي(ع) كه طبق دستور وارد در اين آيه انجام شد از اين نكته بيم داشت كه منافقان و بغيضان علي(ع) و توطئه چيناني كه براي بعداز رحلت حضرت نقشهها كشيده بودند اين طور تبليغ كنند كه پيامبر ميخواسته رياست را به داماد خود واگذارد و از اين طريق ذهن مردم را مشوش و آتش فتنه و تفرقه را دامن زنند آيا اين ترس بيجاست ويا نقص و عيب است؟ يا كسي از قائلان به عصمت مدعي شده كه پيامبر از اين امر هم معصوم بوده و مثل ذات حق در وجودشان اموري مثل ترس و اسف و ضعف بدني راه نداشته است؟!
دستورتقوا به رسول گرامي نيز تأكيد بر تقوا است و هيچگاه با عصمت حضرت تنافي ندارد آيا اگر به جماعتي گفتيد بهداشت را رعايت كنيد معنايش آن است كه آن جماعت بهداشت را رعايت نميكنند؟ و آيا اين كه قرآن در يك آيه كوتاه دوبار به مؤمنان ميفرمايد «اتقوالله» معنايش اين است كه مؤمنان بيتقوا هستند يا تأكيد است؟ آيا وقتي قرآن دستور ميدهد زنا نكنيد آدم نكشيد، عهد را نشكنيد تأكيد بر تحريم است يا معنايش اين است كه مخاطبان زاني و آدمكش و عهدشكنند؟!
آقا در عبارات آخري گفته «در تفسير ديگري اضافه ميكند كه اين خطاب به رسول است اما مراد امت است» و سپس گويندة سخن را كاسة داغتر از آش ناميده!، به راستي كه چه سخن دقيقي فرمود مولا اميرالمؤمنين كه [الناس اعداءَ ما جهلوا: مردم با آنچه بدان جهل دارند دشمنند].
جواب آن است كه در سورة اسراء خطاب به پيامبر اسلام ميفرمايد:
«... هرگاه يكي از پدر و مادرت يا هر دو نزد تو به سن پيري رسيدند به آنها افّ هم مگو و با آنها گفتاري كريمانه داشته باش.»
ولي خواننده محترم ميداند پيامبر والدين خود را در اوان طفوليت از دست داده و اين بهترين قرينه است كه خطاب به ظاهربه پيامبر است اما در واقع به همه مردم است و وجه اين خطاب و حكمت آن اين است كه به مردم تفهيم كند حتي اگر از نظر مقام به مرتبة اشرف مخلوقات هم برسيد حق نداريد به والدين خود كمترين سخن تلخي بگوييد، لذا از اين آيه و صدها مثل آن معلوم ميشود كه بسياري از خطابات قرآن به پيامبر در واقع متوجه ديگران است و به اين سبك خطاب در علوم بلاغي كنايه و تعريض ميگويندودرقرآن کریم نمونه های فراوان داردازجمله همان موردی که وی طعنه زده است.
بازهم ذهن خوانندة محترم را براي توضيح بيشتر پيرامون موضوع خطابات قرآن به بحث «جوابيه معجزه قرآن ص(72) » توجه ميدهيم تا سخافت و بيپايگي گفتههاي مؤلف مزبور روشنتر گردد.
جالب است كه وي در يك جا براي انكار وحي رسول خدا(ص) را نابغه ميداند و كراراً مدعي ميشود كه محمد(ص) اين آيه را در قرآن آورده يا حكم زكات و منع شراب را از هوش سرشار خود ابداع نموده اما در اينجا براي اين كه بتواند عامي و عادي بودن پيامبر را اثبات كند ناچار شده اعتراف كند كه حضرت فقط مزيت وحي را داشته است و اين هم از سلسله تناقضگوييهاي مؤلف مزبور است و قصه همان قصة يك بام و دو هواست.
در پايان این مبحث نيز وي سخناني سست ومغالطه آمیزآورده كه وهن آنهابهترين سند بطلان آن است و نیازبه جواب دادن مجدد را ندارد.اگرچه جواب آن را در همين مبحث (با عباراتي مثل استناد به مجعولات براي انكار حقايق) و در مباحث قبل بيان كردهايم.
درود بر حقجويان عالم.
جوابيه قسمت «هجرت»
در اين بخش مؤلف 23 سال تلاش نموده كه در باور خواننده چنين نقش آفريند كه رسول خدا(ص) وقتي از كسب جايگاه و همراهي قريش نااميد شد به سراغ مردم طايف رفت تا بتواند براي خود پايگاهي درست كند و قريش را در مقابل خود خاضع سازد وي ميگويد:
«پس رفتن به طايف نوعي چارهانديشي و دست يافتن به وسيلهاي مؤثر بود.... اين چارهانديشي نيز غلط از آب درآمد و بني ثقيف از ياري وي سرباز زدند»!
وي در ادامه بيان داشته كه اين طرح در مورد مدينه اجرا شد و موفق گرديد.
او در طي اين بحث تلاش ميكند كه تفهيم نمايد رسول خدا دنبال قدرت و حكومت بوده و براي وصول به آن و غلبه بر قريش كه مانع حكومت او بودند به هر دري دست ميزده است!
لكن جاي اين سؤال است كه اگر پيامبر اسلام دنبال كسب قدرت بود (نه اعلان دعوت) اين چيزي بود كه خود قريش بارها به او پيشنهاد كرده بودند. به اين شرط كه تو دست از دعوت خود بردار و ما در عوض سيادت و رياست خود را به تو داده بهترين همسران را به عقد تو در آورده و اموال را به تو ميسپاريم!
اگر فردي از قومي كه سيّد طوايف عرب محسوب ميشد دنبال قدرت باشد (نه اعلان دعوت) و قوم او هم پيشنهاد كردهاند دست از دعوت خود بردارد تا هم سيادت بر قريش كه سيد عرب بود را به او سپارندهم ثروتهارا، براي اين فرد چه ضرورتي دارد كه دست به دامن طايفهاي با موقعيت به مراتب پايينتر گردد؟!
اگر رسول خدا(ص) دنبال قدرت و حكومت بود اين را كه خود مشركان بارها بدو پيشنهاد كرده بودند!
حضرت موقعي به طايف رفتند كه عمو و همسر خود را از دست داده و سه سال گرسنگي شعب ابي طالب را نيز پشت سر گذاشته بودند و هيچ امنيت جاني نيز نداشتند به راستي چگونه يك فرد قدرتطلب هم پيشنهاد سران قوم خود براي حكومت برآنها و تصاحب بهترين همسران و اموال را رد كرده و هم گرسنگي و فشار طاقتفرساي آنها را برخود هموار ميكند و آنگاه براي رسيدن به همان قدرتی که بابی رغبتی تمام بدورافکنده دست به دامن قبيلهاي كمتر و كوچكتر ميگردد تا به حكومت برسد؟!
از اينجا معلوم ميشود كه تنها چيزي كه مدّ نظر رسول گرامي اسلام بوده اعلان دعوت توحيدي بوده نه رسيدن به حكومت و اگر حضرت حكومتي تشكيل داد براي نشر همين دعوت بود و بس. از اين هم كه بگذريم يك فرد قدرتطلب حكومت را براي چه ميخواهد؟
ـ براي رسيدن به مال و اموال فراوان
ـ براي رسيدن به رفاه كامل و تعيش در منازل و قصرهاي باشكوه
ـ براي اين كه بتواند راي خود را در هر صورت بر ديگران تحميل كند و از استبداد راي لذت ببرد.
ـ براي اين كه اين مال و اموال بادآورده را براي عياشي خانوادهاش نيز بگذارد.
اما همه ميدانند و در اين ترديد نيست كه ذرهاي از اين روحيات در پيامبر اسلام نبوده است حتي بعداز اين كه تمام شبه جزيره عربستان و حتي مكه نيز به تصرف حضرت درآمد سرسوزني سطح زندگي حضرت ارتقاء نيافت بلكه دلايل واضحي در دست است كه زندگي مادي حضرت قبل از بعثت و حتي قبل از هجرت به مراتب بهتر از زندگي آن حضرت در مدينه در عين قدرت و حاكميت بود زيرا در مكه قبل از اسلام تجارت مينمود و ثروت سرشار خديجه را نيز در اختيار داشت و بعداز اسلام تا قبل از حصار شعب ابيطالب حضرت مشكل مالي نداشت همان طور كه مؤلف مزبور در آخر بحث «رسالت» نيز گفته است كه: «پس از ازدواج با خديجه كه از تلاش معاش آسوده شده بود به امور روحي و معنوي ميپرداخت». حضرت در مكه هم خانه داشت هم ثروت هم در ميان قوم و زادگاه مألوف خود بود اما بعداز هجرت در خانه اسعدبن زراره ساكن شده و تا آخر عمر خانهاي نساخت و خشتي برخشت ننهاد و حتي در ساختن مسجد خودش كار ميكرد و براي سفر جهاد از اموال شخصي خود هزينه مينمود و با فقرا همشيني ميكرد و با غلامان غذا ميخورد و هرگز علامت و نشاني مادی كه او را از سايرين به عنوان رهبر متمايز كند براي خود انتخاب نفرمود.
عديابن حاتم ميگويد من در برخورد اول با رسول خدا شك داشتم كه او قصد پادشاهي دارد يا پيامبر است اما وقتي شگفتي اخلاق كريمه و تحمل و صبوري او در پاسخ دادن به يك پيرزن پرسماجت و نيز خانه محقري كه فقط پوستيني براي نشستن حضرت در آن بود را مشاهده كردم و خبر غيبي حضرت از دين مخفي وي (كه حتي از خانواده خود هم مخفي ميساخت) شنيدم ايمان آوردم. وي ميگويد با ديدن اين نشانهها مطمئن شدم كه رسول خداست و هواي ملك و پادشاهی ندارد.
وقتي مردي انصاري از سمرهابن جندب كه مسلمان بيادبي بود نزد رسول خدا(ص) شكايت كرد كه وي به بهانه ديدن درخت خرمايش بدون اذن و اعلان وارد خانهام شده چشمچراني ميكند حضرت از سمره خواستند كه قبل از ورود به نحوي اعلان كند وي با بيادبي گفت من به ملك خود سركشي ميكنم (و حاضر نشد اين را بپذيرد).
رسول خدا(ص) به او پيشنهاد فرمودند كه من يك درخت نخل در بيرون آن خانه به تو ميدهم آن درخت را رها كن وي قبول نكرد وحضرت كراراً پيشنهاد را افزايش دادند تا اين كه حاضر شدند چهل درخت در ازاي آن درخت به او بدهند. لكن او حاضر به اين معامله نشد در اينجا بود كه حضرت فرمود «لاضرر ولا ضرار فيالاسلام» [در اسلام چيزي كه موجب ضرر بر ديگري يا ضرر طرفيني باشد تشريع نشده است] و سپس به مرد انصاري دستور دادند كه درخت را بكن و در كوچه بگذار، آيا اين برخورد يك مرد قدرتطلب است؟! و به راستي كدام قدرت طلب مستبدي تا اين اندازه به يكي از اطرافيان عادي خود ميدان پررويي ميدهد؟!
رسول خدا در جنگ بدر سه نفر را براي مبارزه با يلان قريش براي جنگ تن به تن فرستاد كه جزء عزيزترين بستگان وي بودند از جمله دامادش علي همين طور در جنگ احد و نيز در خندق داماد خود را به هماوردي بزرگترين قهرمان عرب فرستاد كه نفس يك لشكر از بيم او در سينه گره شده بود و نيز در خيبر او را به جنگ مرحب خيبري كه در رزم نادره پهلوان دوران بود فرستاد و در هر مأموريت خطرناك اهل بيت خود راسپر بلاي ديگران ميكرد آيا اين روش، روش انسانهاي قدرتطلب است؟!
وي در ادامة خيالپردازیهاي خود گفته: «آمد و شد يثربيان به مكه و ملاقات پارهاي از آنان با پيغمبر بعضي از سران اوس و خزرج را بدين فكر انداخت كه از آب گلآلود ماهي بگيرند. اگر محمد و يارانش به يثرب آيند و با وي هم پيمان شوند چندين دشواري آسان ميشود:
ـ محمد و يارانش از قريشند پس شكافي در ديوار مستحكم قريش وارد ميشود...»
در جواب اين حرف ميگوييم اولاً نزاعی بين اهل يثرب و قريش وجود نداشت و حتي هيچ رقابتي در كار نبود پس فكر ايجاد رخنه در قريش براي چه؟
از جهت ديگر طبق روايات ائمة اثناعشر كه شيعه و سني آن را پذیرفته اند(و فقط در مصاديق آن نزاع دارند) پيامبر در آخر حديث فرموده است كه تمام اين دوازده پيشوا از قريشند و هيچ كس از انصار (اهل يثرب) اعتراض به پيامبر نكرد. خوب اگر اهل يثرب در موضع رقابت و در فكر ايجاد شكاف بين قريش بوده ميخواست سيادت را از او بگيرد چرا در مقابل اين سخن رسول خدا برآشفته نشد؟!
چرا بعداز فتح مكه كه حضرت حرمت قريش را نگه داشت و حتي ابوسفيان و خانوادهاش را عليرغم ايجاد آن همه جنگ و جنايت عفو فرمود اهل مدينه از اين عفو عمومي اعتراض و حتي گلايه نكردند؟!
چگونه ميتوان تصور نمود كه اهل يثرب در بدو هجرت با اين كه سابقه رقابت و نزاع با قريش نداشتند دنبال شكستن آنها باشند اما بعداز فتح مكه بعداز آن همه جنگ و ايذاء كه از قريش ديده بودند به تكريم رسول خدا و گذشت و عفو وي در حق آنها اعتراضي نكنند و كوتاه بيايند؟!
«بل نقذف بالحق عليالباطل فيدمغه فاذا هو زاهق و لكم الويل مما تصفون»
وي در اين گفتارش مدعي شده كه چون اهل يثرب زندگي مرفهي نداشتند غالباً به استخدام يهودان درميآمدند و از تفوق فروشي آنان كه كارفرمايان آنها محسوب ميشدند رنج ميبردند.
سپس افزوده كه يهود را بر اهل يثرب تفوقي بوده و يثربيان در پي اين هم بودند كه به تفوق آنها پايان دهند.
اما اين دعاوي نيز از منسوجات افكار مؤلف است زيرا به شهادت تاريخ يهود اطراف يثرب اصالتاً عرب نبودند بلكه از نسل پدران مهاجري ميبودند كه براساس اخبار كتب آسماني و به آدرس دانشمندان و اوصياء بنياسرائيل محل ظهور و بروز پيامبر موعود را يافته و براي اين كه آمادة ايمان بيوقفه به او باشند به آنجا مهاجرت كرده بودند. جداي از دلايل تاريخي عقل نيز اين موضوع را به راحتي ميپذيرد زيرا:
اولاً: همه محققان معترفند كه يهود اطراف مدينه عرب نبودند نه عرب عدناني و نه قحطاني.
ثانياً: طبعاً يهودان در ابتدا ساكن مناطق شام، فلسطين و اطراف درياي مديترانه بودهاند رهاکردن سرزمينی پرآب و پرحاصل و آمدن به سرزمين كم آب و سوزان عربستان آن هم سرزمين غريب هيچ توجيهي مادي ندارد جز همان كه بيان كرديم.مفسران قرآن كريم در ذيل آيه 89 سوره بقره گفتهاند:
گاهگاهي يهود با اعراب يثرب درگير شده و چون در اقليت بودند شكست ميخوردند لكن بعداز شكست براي مشركان يثرب خط و نشان ميكشيدند و ميگفتند صبر كنيد زمان ظهور موعود ما فرارسد آن وقت از شما انتقام خواهيم گرفت.
لكن وقتي آن موعود آمد و خط و نشان بكشها به او كافر شدند اما مشركان که مورد تهديد آنهابودند به او ايمان آوردند قرآن كريم در اين باره ميفرمايد:
«و هنگامي كه از نزد خدا كتابي آمد كه كتب آسماني آنها را تصديق مينمود با آن كه آن را (بحق) شناختند بدان كافر شدند در حالي كه قبل از اين (با وعدة آمدن موعود) خواستارپيروزي بر كفّار بودند پس لعنت خدا بر كافران باد».
آري لعنت خدا بر كافران باد.
حالا بنگريد كه مؤلف چگونه حقيقت روشن تاريخ را واژگون نشان داده و بسان فردي كه گفته بود: [خواهران به يعقوب گفتند كه بنيامين را شغالي بر سر مناري خورد] در يك عبارت كوتاه چندين مطلب را وارونه جلوه داده است. و اصولاً چگونه ممكن است كه يك اقليت مهاجر كه به علت كمي تعداد در چند قلعه اطراف مدينه زندگي ميكردند بر مردم بومي عرب شهر مدينه و اطراف آن غالب باشند؟
مؤلف 23 سال كه در اواخر بحث احساس كرده عطشش ارضا نشده ادب ظاهري خود را هم در آخر بحث به كناري نهاده و به سيم آخر زده و گفته است:
ابن تيّهان از پيامبر(ص) پرسيده اگر كار تو بالا گيرد و با طايفه خود سازش كني آيا در اين صورت ما را رها خواهي كرد؟ و پيامبر در جواب فرمود: بل الدم الدم والهدم الهدم....
بعد چنين ترجمه كرده: خون، خون، ويراني ويراني. بعد هم گفته است: «آيا تكرار كلمههاي خون و انهدام جملة معروف «مارا» انقلابي معروف فرانسه را به خاطر نميآورد كه مينوشت: «من خون ميخواهم»؟»
براي اين كه خوانند گرامي عمق تعمّد نويسنده 23 سال در تحريف حقايق و واژگونه جلوه دادن آنها را دريابد متن جمله و ترجمة علماي لغت را در رابطه با اين جمله رسول گرامي(ص) نقل ميكنيم.
زبيدي از علماي بزرگ لغت مولف قاموس معروف تاج العروس ميگويد:
عدهاي از محققان و سيرهنويسان عبارت را اين طور نقل نمودهاند «اللدّم اللدّم والهدم الهدم...» سپس افزوده معناي اين عبارت آن است (ان ظُلمتَ فقد ظلمتُ) اگر تو مورد ظلم واقع شوي مثل اين است كه من مورد ستم واقع شدهام. و معناي ديگري از ابن عربي نيز نقل نموده كه گفته اللدّم يعني حرم و هَدم يعني قبر و معنا اين ميشود «حرمكم حرمي و اقبر حيث تقبرون» حرم شما حرم من است و همانجا كه شما دفن ميشويد من هم دفن ميشوم.
سپس افزوده است كه اگر عبارت «الدم الدم» باشد فراء (نحوي بزرگ و معروف) در معناي آن گفته است: [خون شما خون من است] و ابن اثير در معناي آن گفته يعني: [خون من و شما يكي است!]
اين ترجمان دانشمندان لغت و نحو و ادبيات عرب در مورد عبارت است كه قول فصل و سخن نهايي است حال آن را كنار ترجمة نويسندة 23 سال بگذاريد تا ميزان آزادگي و وجدان وي در نقل تاريخ و ترجمه، و احترام او به فهم مخاطب را دريابيد.
درآخر بحث هر كاركرده نتوانسته عداوت باطني وبی اعتقادی دروني خود را مخفي نگه دارد از اينرو گفته «اين جمله نشان دهندة كنه تمايلات او [محمد] يا به تعبير ديگر صورت خواستههاي دروني اوست» منظور وی براساس همان ترجمه فاسد اين است كه پيامبر (نعوذ بالله) طالب كشتار و انهدام بوده است!
انصاف وامانتداری درترجمه عبارات را بنگريد كه چگونه سعي ميكند در مقابل حقايق روشن و غيرقابل انكار تاريخ پردهاي از تحريف و عوام فريبي در مقابل چشم خواننده قرار دهد و انسان بزرگي را طالب خون و انهدام معرفي كند كه حتي قاتلين اهل بيت خود را نيز بخشيد و حتي به اعتراف خود اين مؤلف در مبحث «محمّد بشر است» در پاورقي، پيامبر در تمام جنگهاي صدر اسلام فقط يك نفر را كشت، حضرت در ميدان نبرد مثل سايرين حاضر ميشد اما غلبه رحمت الهي براو چنان بود كه حتي دوست نداشت دشمنان خوني وي نيز با حال شرك بميرند و شقاوت ابدي پيدا كنند آيا همچو انسانِ رؤوفي طالب خون است؟!
مردي كه در هنگام فتح مكه و در اوج قدرت خود و ذلّت سران شرك هزاران اهانتها و آزارهای گذشته مشركان (ازخاكستر و خار ريختن و كتك و سنگ زدن گرفته تا غصب اموال و خانه و محاصره غذايي و اقتصادي و تصميم به قتل) را با عبارت [اليوم يوم المرحمه ـ امروز روز رحمت است] جواب داد و همه را عفو نمود و وقتي اسلام آوردند بدون كمترين تبعيض آنان را با مسلمانان در حقوق برابر ساخت و قاتلين شهيدان بسيار خصوص شهداي احد و بالاخص حمزه و حتي جونده جگر عمويش را هم بخشيد و حتي يك ديوار را هم خراب نكرد اين طور انساني طالب خون و انهدام است؟!
گوستاولوبون محقق بزرگ اروپامیگوید:
«محمد اخلاقی عالی.حکمتی بی مانندودلی پراز مهرورحمت داشت.»
جرج برناردشاودرکتابش میگوید:
«من شریعت محمدراعمیقا بررسی وباموشکافی درآن تامل نمودم نظرم این است که درمیان ادیان جهان اسلام ازعوامل بغض وکینه دوراست....»
هانری ماسه متفکرغربی درموردحضرت میگوید:
«ازصفات برجسته اش مهربانی بی شائبه ...وهمیشه طالب صلح وآرامش بوده است.»
فیلیپ حتی مورخ مسیحی مینویسد:
«محمد(ص)دراوج قدرت چنان میزیست که درایام ناتوانی زیسته بود.»
وبرناردشاودرجای دیگرمیگوید:
«اوراباید منجی بشریت خواند...اگرمردی مثل اوحاکم عصرجدید میشد برای حل مشکلاتش ازصلح ودوستی استفاده میکرد.اوعالیترین.مردی بود که روی زمین پاگذاشته است...اودنیای تفکرورفتارانسانی رابرای همیشه وبطورکامل دگرگون کرد... »
گاندی رهبربزرگ هند میگوید:
«او(محمد)به هیچ وجه ازشمشیربرای برداشتن سدهای جلوراه خود استفاده نمیکرد..»
وکارن آرمسترانگ درکتابی که پس ازحادثه11سپتامبرنوشته میگوید:
«بیشتراهتمام پیامبرصرف جلوگیری ازبرخوردهای وحشیانه گردید...لغت اسلام که به معنای تسلیم بودن دربرابرخداوند است ازریشه سلام بمعنی صلح گرفته شده است محمد مردجهاد ولی یک صلح طلب واقعی بودزیراجان واعتقاد نزدیکترین یاران خودرادرجریان صلح بامکه به گروگذاشت تااین اتحاد بدون خونریزی بانجام رسد.اوبجای خونریزی وقتل عام درفکرمذاکره وصلح بود.آگاهی اززندگی حضرت محمددراین مقطع خطرناک تاریخ بشرلازم است ونبایداجازه داد که متعصبین خیره سرباتحریف زندگی پیامبربه نفع خود ازآن استفاده کنند..»
حال خواننده گرامی درمقایسه این سخنان وگفتاراندیشمندان بزرگ دیگر( که مجال ذکرهمه نیست وما دربخشهای قبل اندکی را نقل کردیم)بانوشته های 23سال میتواند تاحدی به میزان وجدان وانصاف وآزادگی مؤلف آن پی ببرد.
به راستي چرا بايد انسان تا اين درجه از حيّز و مقام آدميت و وجدان سقوط كند كه تمام فهم و درك و حواس و اطلاعات خود را يكجا در اختيار هواي نفس و شيطان قرار دهد و دست به اين جنايت هولناك فرهنگي بزند و به راستي چه كساني از اين نوشتهها خوشحال ميشوند جز جهانخواران دشمن اسلام و اذناب آنها كه حيات كثيف خود را با مكيدن خون ملتهاي مظلوم ادامه داده و ميدهند؟ و چه كساني پشت اين افرادرا گرم كرده و آثار و نوشتههاي آنها را بسان سمّ مهلك به شريانهاي اعتقادي مردم تزريق مينمايند جز استعمارگران دشمن آزادي و آقايي مسلمين؟!
درست در عصري كه پي در پي عجايب قرآن يكي پس از ديگري توسط دانش بشري كشف شده و عده زيادي از محققان نظرشان معطوف به عظمت قرآن و اسلام شده و گروهي صريحاً و عدهاي باطناً بدان ايمان آوردهاند و زنگ خطر رسوايي همه مكتبهاي الحادي در مقابل تجلي خورشید اسلام به صدا درآمده و بعداز سال دو هزار هفتهنامه تايمز لندن در مقالهاي هشدار دهنده تحت عنوان «خورشيد اسلام از غرب طلوع ميكند» به سران اروپا اعلان ميدارد كه اگر وضع اسلامگرايي به همين صورت پيش رود بيست سال ديگر اكثر جمعيت اروپا مسلمان خواهند بود!
در همچو عصري جاي توقع از زراندوزان زورمند استكبار نيست كه با تمام قوا عليه اسلام وارد عمل نشده و همه توان خود را از همان اول طليعة اين تجلّي شكوهمند بر عليه آن بكار نگرفته و قلم به دستان حقوق بگیرو مطيع و خوباختهاي امثال سلمان رشدي و عليدشتي براي خاموش كردن اين نور الهي اجير نشوند اما مگر ميشود خورشيد را هم پنهان كرد و با ارادة غالب الهي درافتاد؟!
يريدون ليطفؤا نورالله بافواههم والله متمّ نوره ولو كره الكافرون.
/-
جوابيه «شخصيت تازه محمد»
انسانهاي نخبه و فرزانه فكر مستقل دارند ودست انديشة آنها به سوي ديگران دراز نيست اما آنها كه از نخبگي و فرزانگي بهرهاي نداشته لكن ميخواهند خود را در صف فرزانگان جابزنند چارهاي جز اقتباس از صاحبان نظر ندارند. اين دسته نيز دو گروهند گروه اول عدهاي هستند كه اگر چه در انديشه و انديشيدن به ديگران بند هستند لكن از بصيرتي برخوردارند كه از هر آبشخوري ننوشند اما گروه دوّم از اين مقدار هم بهره ندارند و از هر غذاي مسمومي ميخورند و ميخورانند و گاه جامعهاي را از اين طريق آلوده و هلاك ميسازند.
عصارة مطالب مولف در اين مبحث اين است كه رسول خدا(ص) وقتي زور و سيطرهاي نداشت سخن از عفو و گذشت و مهرباني و رأفت و عرفان ميزد اما همين كه قدرت يافت و حكومت مقتدري تشكيل داد شخصيت او هم عوض گشت و سخن از جنگ و انتقام و... به ميان كشيد و سپس با زور شمشير اسلام را به همه جا عرضه نمود!
البته طبق معمول این اشکال هم اقتباس ازغربیهاست
وي براي پوشاندن لباس حق به باطل با استفاده سوء از ظاهر بدوي بعضي از آيات متشابه قرآن به تبع گلدزيهر الگو و سرمشق خود چنين وانمود كرده كه لحن آرام و خوشآهنگ آيات مكّي و آيات مدني باهم فرق دارد در آيات مكي سخن از خشونت و انتقام وجنگ نيست برعكس در آيات مدني لحن عوض ميشود و سخن از جنگ و انتقام و خشونت است نه رحمت و عطوفت و عفو. در جواب اين حرف ميگوييم:
اولاً: از لوازم بلاغت در سخن اين است كه انسان در همة احوال و ازمان و با همة مخاطبان يك جور سخن نگويد بيترديد شيوه سخن گفتن در عروسي و عزا، عيد و روز مصيبت، خانه و مدرسه و... فرق دارد همين طور با همة مخاطبان نميتوان يك گونه سخن گفت. يك سخنراني كه به جمع كارگران دعوت ميشود و بعداز آن در جمع اساتيد دانشگاه سخن ميراند، نميتواند براي هر دو گروه يك نحو سخن بگويد ادبياتي كه در مواجهه با دشمن به كار ميرود هرگز مانند ادبياتي كه با دوست به كار ميرود يكسان نيست و نبايد هم باشد.
از اركان بلاغت در سخن همين است كه سخنور نظر ميكند و مينگرد كه مخاطبان او كيانند و سطح درك آنها در چه حدي است زمان و مكان را نيز در نظر ميگيرد و سپس سخن ميگويد از اين رو گفتهاند فصاحت شيوايي و رواني و وضوح گفتار است و بلاغت مناسبت آن با حال مخاطب و زمان و مكان. آيا پدري با فرزندش از زمان طفوليت تا سن رشد و جواني و هنگامي كه به كمالات علمي ميرسد يك جور سخن ميگويد؟ و آيا لحن معلم با دانشآموز كلاس اول و پنجم دبستان و دورة دبیرستان به يك صورت است؟
بلكه بيترديد اين روش عقلاست كه در تأثيرگذاري بر مخاطب در هر موقعيت شرايط و وضع مخاطب و زمان و مكان را در نظر ميگيرند و اين نه تنها عيب نيست بلكه بالاترين حسن است.
اما اين كه وي گفته لحن آيات مكّي نرم و ملايم است اما در مدينه پيامبر اين روش را كنار گذاشته و لحن خشن و تند را به كار گرفته و از اجبار و شمشير براي توسعه دين خود بهره برده نيز حرف باطلی است زيرا در ميان آيات مكي آيات فراوان بسياري است كه به عكس ادعاي مؤلف 23 سال لحن تند و تهديدآميزي با كفار دارد از جمله:
در سوره علق که ازاولين سور نازل شده قرآن است با لحني تند و تحقيرآميز نسبت به مشركان ميفرمايد:
«... اگر از اين كار خود (نهي مردم از نماز و اسلام) دست برندارد موي پيشاني او را گرفته به دوزخ ميكشانيم موي پيشاني دروغگويي خطاكار، پس او بايد گروه خود را به ياري طلبد و ما نيز مأموران دوزخ را (براي عذاب او) فراخواهيم خواند.»
سبب نزول اين آيه آن بود كه وقتي آياتي از قرآن نازل شد عبدالله بن مسعود از طرف رسول خدا مأمور شد كه در مسجد الحرام آن را بر مشركان بازخواند و وقتي مشغول قرائت قرآن بود ابوجهل رسيد و چنان سيلي به صورت وي نواخت كه خون از مجاري صورتش جاري گشت او نالان نزد رسول خدا آمد و حضرت از ديدن حال او به شدت متأثر شدند.
اين آيات نازل شد و شامل يك پيشگويي بود و آن عبارت بود از گرفتن موي پيشاني خطاكار (مصداق اول و بارز آن ابوجهل بود) اين خبر غيبي در سال دوم هجرت در جنگ بدر محقق گشت و به دست همين عبداللهابن مسعود سيلي خورده سر از بدن ابوجهل جدا شد و او موي پيشاني ابوجهل را در دست گرفت و سر او را خدمت رسول خدا آورد.
و نيز آيات 11 الي 24 سوره مدثر كه از جملة آنها اين آيات است:
«مرا با آن (كافر) كه تنها آفريدمش و به او مال زياد و پسران زيبا و امكانات فراوان دادم واگذار (تا خود از او انتقام بگيرم).»
سپس ميفرمايد: «او (براي حقپوشي) فكر و تدبير كرد پس كشته باد او چه تدبيري نمود و باز مرگ بر او باد چه تدبيري كرد... به زودي او را در آتش سوزان دوزخ خواهم افكند.»
اين آيات در سوره مد ثر آمده و اين سوره در سال سوم بعثت (ده سال قبل از هجرت) نازل شده است.
باز در همين سوره در مورد كافران كه حاضر نيستند در مقابل منطق حق گوش فرادهند و تا سخن از دليل و برهان مطرح ميشود ميگريزند ميفرمايد: «گويي كه اينها الاغهايي رميدهاند كه از شير درنده ميگريزند».
و در سورة مرسلات ده بار آية «ويل يومئذٍ للمكذّبين» را تكرار ميفرمايد يعني در روز قيامت واي بر تكذيبكنندگان آيات خدا. (اين سوره هم مكي است).
و در سوره عبس انسان كافر را به خاطر كفرش چنين نكوهش ميكند« قتل الانسان مااكفره». مرگ بر اين انسان كه چه كافر كيش است!
ونیزدرسوره فرقان(که مکی است) آیه44 میفرماید:«ام تحسب ان اکثرهم یسمعون او یعقلون ان هم الا کالانعام بل هم اضل سبیلا..آیاگمان میکنی که اکثر این کفارمیشنوند یا تعقل میکنند؟اینان چیزی نیستند مگرشبیه چارپایان بلکه گمراهتر»!(بلانسبت مولف ومقدمه نویس 23سال).
نیزدرآیه52همین سوره میفرماید:«فلاتطع الکافرین وجاهدهم به جهاداکبیرا..(ای پیامبر)ازکافران پیروی مکن وباآنان بجهادی بزرگ بپرداز ».
آيات فراوان دیگری نیز در قرآن است كه در مكّه نازل شده (و به عكس ادعاي مؤلف كتاب) با لحن تند و تهديدآميز كفار را سرزنش و به عذاب آخرت تهديد ميفرمايد. تعدادي از اين آيات را ذكر ميكنيم:
(انشقاق، آيه 24)، (بروج، آيه 10)، (اعلي آيات 11 الي 13)، (آيات 40 الي 42 عبس)،(آيات 11 الي 14 مزمّل) و... و به حدي اين آيات در سُوَر مكي فراوان است كه فقط ذكر آدرس آنها چندين صفحه را به خود اختصاص خواهد داد براي تسهيل در تحقيق و مراجعه خوانندة گرامي آخرين آيه را نيز تبرّكاً ذكر مينماييم.
«و مرا با تكذيب كنندگان مرفه واگذار (تا خود از آنها انتقام بگيرم) و آنها را اندكي ديگر مهلت ده همانا نزد ما غل و زنجيرها و آتش دوزخ و غذايي (منفور و) گلوگير و عذابي دردناك است...».
آيا اينها همان لحن نرم و مداراي آيات مكّي است كه آقاي مؤلف 23 سال ادعا كرده است؟
صدها آية مكّي ديگر كه بسياري از آنها در اوايل بعثت نبوي نازل شده همه شاهد بطلان ادعاهاي فوق میباشند.
در سوره اسراء كه از سور مكيه است و سالهاقبل ازهجرت پيامبر نازل شده است الحان تند و تهديدآميز متوجه كفار است از جمله تهديد به عذاب استئصال به خاطر تكذيب رسول گرامي، تقبيح اعمال مشركين و نهي آنها از قبيل قتل، زنا، كشتن، اولاد، عهدشكني، خوردن مال يتيم، كمفروشي، پيروي از ظن و گمان، تكبر و شرك به خدا و در نهايت تهديد كفار به اين كه به زودي ريشه شرك كنده خواهد شد و حق پيروز خواهد گرديد (در آية 81) در اين آيه ميفرمايد: «(اي پيامبر) بگو حق آمد و باطل نابود شد كه بيترديد باطل نابود شدني است».
از اين آيات و صدها آية مكي ديگر به وضوح بطلان ادعاهاي مؤلف 23 سال روشن ميشود كه در اين مبحث ادعا كرده آيات قرآن در شهر مكه با مشركان با روش ملاطفت و مهربانانه برخورد نموده و از عفو و صفح و گذشت حرف زده اما در مدينه تيغ خشم و انتقام را بركشيده است.
اما ادعاي تند و خشن شدن همة آيات در مدينه نيز کذب آشكار است براي روشن شدن حقيقت نمونههايي ذكر ميكنيم.
ـ فاعفوا واصفحوا حتي ياتيالله بامره (بقره/ 109) عفو كنيد و درگذريد تا امر خدا فرارسد.
اين سوره از سور مدني است و دستور عفو در مورد كفار اهل كتاب است (كه مؤلف ادعا كرده بود پيامبر در مكه با اهل كتاب خطاب احترامآميز داشت و در مدينه بعكس! و همين طور آية بعدي نيز شاهد ديگري است).
ـ فاعف عنهم واصفح ان الله يحب المحسنين (اي پيامبر) اينها را ببخش و از آنها درگذر كه خداوند نيكوكاران را دوست دارد (مائده/13).
اين آيه در سورة مائده است و اين سوره جزء آخرين بخشهاي قرآن است كه بر پيامبر اسلام نازل شده است و آية اكمال كه به آخرين آية قرآن شهرت يافته در همين سوره است پس حتي آخرين روزهاي عمر پيامبر اسلام نيز سخن از عفو و گذشت در مقابل جهالتهاي كفار در جاي خود بوده است.
و نيز در سورة نور كه از سور مدني است و يكصد و دومين سورهاي است كه نازل شده دستور به عفو و گذشت صادر شده است.
...وليعفوا وليصفحوا الا تحبون ان يغفرالله لكم(22)... در اين آيه بعداز امر به عفو و گذشت بيان شده كه آيا دوست نداريد خدا نيز از بديهاي شما درگذرد؟!
در آية 32 مائده (كه گفتيم در اواخر عمر پيامبر(ص) نازل شده) كشتن يك انسان را به ناحق به منزلة كشتن تمام انسانها برشمرده است و در آن قيد نفرموده كه مؤمن باشد يا كافر بلكه به صورت عام ذكر فرموده است.
در سورة نساء كه از سور مدني و نود و يكمين سوره است و پس از واقعه احزاب كه مسلمين در اوج قدرت و اهل كتاب و مشركين در ذلت و هراس قرار گرفتند نازل شده در اين سوره خطاب به مردم ميفرمايد:
«اي مردم به حق از سوي خدايتان برهان و نوري آشكار فرود آمد. هركس بدان تمسك و اعتصام جويد خداوند او را در رحمت (خاص) و فضل خود داخل و به راه مستقيم الهي هدايتش خواهد نمود».
بايد از حقستيزانِ اشكالتراش پرسيد كه آيا اين لحن، لحن دعوت به منطق است يا خشونت و تهديد؟
در آية 38 انفال كه از آخرين سور قرآني در مدينه است ميفرمايد: «اي پيامبر به كفار بگو اگر دست از كفر خود بردارند تمام گناهان گذشتة آنها را خواهيم بخشيد و اگر (به همان شيوه سابق خود) بازگردند سنت گذشتگان جاري ميشود».
و نيز در همين سوره ميفرمايد: «و اگر كفار تمايل به صلح نشان دادند تو نيز بپذير و برخدا توكل كن (از خطر خدعه آنها انديشه مكن) كه او شنواي داناست و اگر (با اين تمايل ظاهري به صلح) در صدد خدعه زدن به شما بودند همانا خدا براي تو بس است...» (سوره انفال آية 61و62).
و نيز در سورة برائت كه اوج نفي شرك و بتپرستي است ميفرمايد: «هرگاه يكي از مشركان براي شنيدن كلام خدا به تو پناه آورد به او پناه ده تا كلام خدا را بشنود و سپس وي را به جايگاه امن او برسان.» (آية 6).
و نيز در سورة بقره كه مدني است ميفرمايد: «لااكراه فيالدين» [هيچ اجباري در دين نيست بحق كه راه رشد از راه گمراهي متمايز گرديد].
مؤلف براي توجيه ادعا و نقض نشدن قاعده اشتباهش در مورد اين آيه مجبور شده بگويد: «گاهي دو دستور مختلف در يك سوره آمده است» و ما هم به وی ميگوييم لاجرم وجود همين آيات و صدها مثل آن سند بطلان ادعاي شماست. والبته چون اسلام درمدینه مدام موردهجوم کفارباقصدبراندازی قرارگرفت طبیعتاحکم جهادنیزدراین دوران تشریع ودرآیات متعدد وظیفه پیامبرومومنین درمقابل کفارمهاجم و آشتی ناپذیرمعین میگردید.
از اين نمونه آيات در سور مدني فراوان به چشم ميخورد كه همه شاهد افتراء و دروغگويي افرادي مثل گلدزيهر و پيروان او در اتهام به قرآن كريم است و به حق كه هركس با حق درافتد حق به زمينش كوبد.
ـ برخورد قرآن با يهود
مؤلف كتاب ادعا كرده كه: «اين اهل كتاب كه خداوند در مكه به پيغمبر دستور ميدهد با زبان خوش با آنها بحث و جدل كن... و مجازاتي برايشان تعيين نميشود .... در سال دهم هجري به جزيه دادن محكوم ميشوند آن هم با كمال خواري و فروتني وگرنه محكوم به اعدامند».
براي اين كه بطلان اين سخنان روشن شود نقيض ادعاي وي را خدمت خواننده گرامي ارائه ميكنيم.
اين كه ادعا كرده سخن پيامبر با اهل كتاب در مكه با زبان نرم بوده آيات بسياري شاهد بطلان آنند
(از سورة اعراف / مكّي):
ـ توبيخ بنياسرائيل به خاطر گوساله پرستي، توبيخ آنها به خاطر درخواست بت از موسي بعداز نجات از فرعون، يادآوري بيادبي منتخبان آنها در هنگام تكلم موسي با خدا و هلاكت جمعي آنها، يادآوري ظلم آنها به خود به خاطر ناشكري بر غذاي منّ و سلوي، ذكر تبديل ظالمانه قول خدا توسط آنها و نزول بلا از آسمان بر سرشان، ذكر زشتكاري يهود در حريمشكني روز شنبه و نسبت فسق به آنها دادن، بيان مسخ شدن حریم شکنان يهود توسط خداوند به صورت بوزينگان مطرود درگاه الهي، يادآوري اين كه خداوند اعلان نمود كه به خاطر اين ظلمهاي يهود تا روز قيامت كساني بر سرشان مسلط ميكند كه به بدترين عذاب مبتلايشان سازد و سرانجام در مورد بيتوجهي آنها به حدود و كتاب الهي و دنياپرستي آنها پايان مييابد.
اين فقره طي آيات 138 تا 169 در سوره اعراف آمده است و سورة اعراف از سورههايي است كه در اوايل سال چهارم بعثت يعني نه سال قبل از هجرت نازل شده است!
شبيه همين آيات سرزنشآميز نسبت به يهود از آيات 85 تا 92 در سورة طه آمده و اين سوره نيز نه سال قبل از هجرت به مدينه نازل گشته است.
در صدر سورة اسراء نيز به بنياسرائيل يادآوري ميكند كه دوبار به خاطر طغيانگري در زمين به بلاي خانمانسوز الهي مبتلاشدند و خدا ستمگران را بر سرشان مسلط فرمود و سپس با اين لفظ آنها را تهديد مينمايد كه «و ان عُدتُم عُدنا» اگر بازهم به اين طغيان دست بزنيد ما نيز دوباره به روش مجازات خود برميگرديم!
اين در حالي است كه سوره اسراء در مكه در حین مغلوبيت و ضعف مسلمين نازل شده است.
اينها و صدها آيه ديگر عكس گفتار بياساس مؤلف 23 سال را اثبات ميكند. اما بخش ديگر گفتار وي كه مدعي شده در مدينه آيات قرآن بلا برسر اهل كتاب نازل نموده و با آنها فقط با خشونت و تندي رفتار كرده را با آيات زير جواب ميدهيم. اين آيات در مدينه نازل شده كه بعضي از آنها در اوج قدرت اسلام و ضعف و ناتواني يهود بوده است. لكن لحن آيات لحن مشفقانه، نصيحتگرانه و مودبانه است. بنگريد:
ـ در ذيل آية 13 مائده بعداز انتقاد از بعضي اعمال بد يهود به پيامبر اسلام ميفرمايد: «فاعف عهنم و اصفح .... اينها را عفو كن و از آنها درگذر كه خدا نيكوكاران را دوست دارد».
لازم به ذكر است كه سورة مائده از 114 سوره قرآن يكصد و سيزدهمين سوره است يعني در اواخر عمر حضرت نازل شده يعني دستور عفو و گذشت نسبت به يهود در اوج توانمندي پيامبر اسلام!
در آيات 83 تا 85 همين سوره ميفرمايد: «به تحقيق نزديكترين مردم به مؤمنان در محبت و دوستي همانا نصاري (مسيحيان) هستند زيرا بعضي از آنها كشيشان و عدهاي راهب بوده و اهل استكبار (در مقابل حق) نميباشند».
اين لحن عطوفانه نسبت به گروهي از اهل كتاب در اوج قدرت اسلام است در حالي كه در آياتي كه سالها قبل از اين آيه در مكه نازل شده است قرآن كريم از عدهاي از مسيحيان به خاطر اعتقادات غلط شديداً انتقاد ميكند از جمله در آيات 34 تا 37 مريم كه در طي آن معتقدان به فرزندي عيسي(ع) نسبت به خدا تخطئه و به عذاب سخت الهي تهديد شدهاند، يعني درست عكس ادعاي مؤلف 23 سال.
همين طور در آيات 26 تا 29 سوره انبياء همين سنخ آيات در ردّ افكار آنها در مورد فرزند خدا بودن عيسي آمده است واین سوره هم مکی است.
آيات 65 و 66سوره مدنی مائده كه در حين قدرت كامل مسلمين در مورد اهل كتاب آمده مشفقانه و با كرامت همراه است و در بخشي از آن اعلان ميدارد كه اگر اهل كتاب به همان كتب آسماني خود هم عمل كنند از آسمان و زمين به آنها بركت ميدهيم و در آية 70 همين سوره اعلان ميدارد كه هركس از اهل كتاب به خدا و روز قيامت ايمان داشته عمل صالح انجام دهد خوف و ترسي براو نيست و در آيه 68 قبل از آن خطاب به آنها ميفرمايد كه اي اهل كتاب نزد خداوند هيچ ارزشي نداريد مگر اين كه به احكام خدا در كتاب تورات و انجيل عمل كنيد (يعني اگر به احكام تورات و انجيل هم عمل كنيد نزد خدا ارزشي پيدا ميكنيد و اين يعني آزادي عقيده)!
و در آية 40 سوره حج که مدنی است صريحاً اعلام ميدارد كه خدا از معابد مسلمين و معابد ساير اديان دفاع ميكند چون نام خدا در آن برده ميشود و بدين صورت معلوم ميشود از نظر اسلام معابد ساير اديان نيز قداست داشته و هتك حرمت و تخريب آنها جايز نيست (اگرچه حرمت مسجد بيشتر است).
لازم به ذكر است كه سوره حج كه شامل آية فوق است صد و سوّمين سوره قرآن بوده و بعداز پيمانشكني يهود و جنگ با مسلمين و شكست آنها نازل شده است.
شاهد ديگر،جريان مباهله است كه در سال دهم هجرت بعداز فتح مكه و در اوج قدرت مسلمين رخ داده، جريان اين بود: مسيحيان نجران كه بعداز شنيدن سخنان پيامبر فقط به خاطر اين كه چرا حضرت فرزند خدا بودن عيسي را منكر است حاضر به قبول اسلام نشدند و حاضر شدند طبق رسم راهبان خود با پيامبر و مسلمين مباهله كنند تا عذاب الهي برسر دروغگويان نازل شود اما وقتي فقط حضور عزيرترين اطرافيان حضرت را ديدند فهميدند كه اگر اين مرد صادق نبود عزيران خود را به صحنه نابودي نميآورد آثارعذاب رانیزدیدند لذا از مباهله منصرف و حاضر شدند با پرداخت ماليات به نظام اسلامي (جزيه) به زندگي خود با امنيت ادامه دهند اين شواهد و صدها شاهد ديگر اثبات ميكند كه اقاويل (استاد آقاي دشتي) گلدزيهر كذب محض است.
ـ اما كلّي موضوع
اگر به صورت كلي به آيات مكي و مدني نگاه كنيم شيوههاي برخورد قرآن با اصناف مشركين و اهل كتاب در دو مرحله متفاوت است چه در اوج قدرت اسلام و چه در اوج ضعف و مغلوبيت، در شهر مكه آيات با لحن تند و تهديدآميز و نيز آيات نصيحتگر و ملايم وجود دارد. بسان معلم دلسوزي كه براي تربيت شاگردان از فنون مختلف بهره ميبرد در برابر نيكيها تشويق و در برابر تنبليها نصيحتگر و در برابر بديها قاطع و پرجاذبه است.
براي اين كه خواننده گرامي بدا ند ريشة اعتقادات يهود در عصر نزول قرآن و اكنون چيست به گوشة كوچكي اشاره ميكنيم.
اعتقادات يهود در كتب مقدس تلمود كه تفسير تورات است گردآمده خواننده گرامي ميتواند به كتاب (دنيا بازيچة يهود) مراجعه كند و مستنداً به اعتقادات آنها واقف گردد از جمله:
1ـ يهود نژاد برگزيده خداست و حق حاكميت بر تمام جهان از آن اوست.
2ـ غيريهوديها (اجنبيها) حيوانات انساننما هستند كه خدا براي بهرهبرداري يهود آنها را آفريده است.!
3ـ خوردن و غصب و ربودن اموال اجنبي حلال است چون در واقع مال خود يهود است!
4ـ اجنبي حق حيات ندارد، نجات او حرام بلكه كشتن او از واجبات است.
5ـ بين اجنبيها پدر و فرزندي و ساير روابط عاطفي وجود ندارد همان طور كه بين الاغ و كرّهاش رابطه عاطفي نيست (با عذرخواهي)! (منظورشان اين است كه نبايد به اينها به خاطر روابط عاطفي ترحم كرد بلكه بايد در حق آنها قساوت به خرج داد).
6ـ ارتكاب فحشاء با نواميس اجنبي حلال است.
7ـ وفا كردن به عهد و پيمان غيريهود (اجنبي) واجب نيست.
8ـ يهود فرزند خدايند.
9ـ فقط يهودي به بهشت ميرود و ديگران به بهشت راه ندارند.
10ـ يهوديان به دوزخ نميروند.
11ـ خدا از اين كه چرا بچههاي خود (يهود) را در مقابله با بختالنصر ياري نكرد پشيمان شد و به صورت خود لطمه زد و شيون سرداد!
12ـ ساعات خدا در روز 12 ساعت است در 3 ساعت اول فكر ميكند در 3 ساعت دوم حكم ميدهد در 3 ساعت سوم اجرا ميكند و در 3 ساعت چهارم با رئيس ماهيان دريا بازي ميكند!!
13ـ (نعوذبالله) خدا دروغ ميگويد و مار از خدا راستگوتر است!
البته مامدعی نیستیم که همه یهودیان همچوعقایدی راقبول دارند بلکه امروزشاهدوجودکلیمیانی دردنیاهستیم که اسراییل مظهرتفکرات نژادپرستانه راهم قبول ندارندوحتی ازفلسطین دفاع میکنند.وحتی علیه افکارنژادپرستانه تظاهرات میکنند.
خداوند در قرآن كريم بعضي از عقايد فوق را با منطق محكم رد كرده از جمله شمارههاي 1، 3، 7، 8، 9 و 10 و از برخي ديگر به خاطر شدت سخافت و استهجان آن صرف نظر فرموده خوب به نظر خوانندة محترم آيا حتي تندترين آيات قرآن بالنسبه به اين افكار غلط و خطرناك نرم و مهربانانه به حساب نميآيد؟ و البته اين سؤال را بايد نويسندة كتاب 23 سال و مؤيّدان او امثال چوبينه جواب دهند (كه كار آنها باعث روشني چشم سران صهيونيزم شده) و بيترديد دستان صهيونيزم با همين افكار در پشت تأليف كتاب آنهاست.
صهيونيزم فرقه اي كه معتقد است تا دو سوم جمعيت جهان (كه به اعتقادآنها جمعيت اشرار نام دارند) قتل عام نشوند و دنيا به دست آنها نيفتد جهان سامان نخواهد گرفت و حتي ابرقدرت امريكا با آن همه جنايتهاي هولناكش در گوشه و كنار جهان خاصه در قرن اخير آلت دست همين سران صهيونيزم است و آن وقت قلم به دستان مامور آنها بی پروا پيامبر رحمت را طرفدار خونريزي و زور معرفي ميكنند پیامبری كه حتي در اوج قدرت كينه توزترين دشمنان خود را نيز ميبخشيد.!
عامه ميگويند سير به پياز طعنه زد كه چقدر بدبويي لكن در اين جا اين مثال ناقص است بايد حال این مستشرقان فاقد انصاف ومریدانشان راچنین باز گفت:
انغوزه به عطر از حسد ميگفت بـوي تــو چقدر مردم آزار است
از بوي بد تو خلق بگــريــزنـد بوي من و سير مشك بازار است!
ـ رمز نزول سورة برائت و برخورد تند قرآن با شرك
در منظر قرآن كريم (اين كلام وحي الهي) ريشة همة پليديها و فتنهها، حقكشيها و بيعدالتيها و فسادها در جهان شرك به خداست و اگر به دقت نظر كنيم اين حقيقت مسلم خواهد شد.
براي اين كه مطلب روشن شود مثالي ميزنيم. در يك كشور اگر يك رهبر قاطع وجود داشته و همه نظر او را ملاك بدانند هيچگاه جنگ و فتنه و ناامني به وجود نخواهد آمد و اگر آن رهبر، صالح باشد فساد و بيعدالتي نيز رخ نخواهد داد.
زماني كه عدهاي پيدا شده فرد ديگري را به جاي او رهبر خود بدانند اينجاست كه دعوا و فتنه بروز خواهد نمود و جنگ و ناامني رخ خواهد داد.
هيچ انسان موحّد منكر اين حقيقت نيست كه برنامهريزي براي هر اختراع حق مخترع و صانع آن است و چون خدا صانع اين عالم از جمله انسان است برنامهريزي زندگي انسان (قانون) حق مسلم خداست پس لاجرم در هر زمان يك دين مقبول الهي كه حاوي برنامه جامع اوست وجود دارد.
بديهي است همان طور كه در يك كشور مادام كه يك رهبر مطاع و صالح مورد تبعيت باشد فتنه و فساد و بيعدالتي در آن وجود ندارد در جهان نيز مادام كه مردم پيرو قوانين الهي بوده و براي او شريك و عدلي قائل نشوند محال است فتنه و فسادي بروز كند زيرا مبدأ عمل و قبول همه يكي است فتنه و فساد موقعي در جهان شروع شده گسترش مييابد كه عدهاي فرامين الهي را ناديده گرفته معبود ديگري براي خود برگزينند. اينجاست كه آراء مختلف و درگيريها شروع ميشود و نتيجة آن جنگ و بالطبع هلاك حرث و نسل و فساد و ظلم خواهد بود.
بدين سبب قرآن كريم ريشة تمام تبهكاريهاي عالم را شرك به خدا ميداند از اينرو درعین حال که تأكيد بر «لااكراه فيالدين» و شعار «لست عليهم بمصيطر»میفرماید موجوديت شرك رانیز به هيچ وجه به رسميت نشناخته است و در سوره برائت به صراحت پايان عمر شرك و بتپرستي را اعلان نموده و به همين سبب در سال نهم هجرت به واسطه همين قاطعيت بدون اين كه كسي به خاطر اصرار بر بقا در بتپرستي كشته شود به صورت رسمي ريشه شرك به خدا از شبه جزيره عربستان بركنده شد.
اما با وجود اين لحن قاطع در نفي اعتقاد شركآميز و نفي موجوديت رسمي براي شرك و مشرك در اين سوره موجوديت اهل كتاب را در آيه 29 همين سوره مباركه به رسميّت شناخته و دليل آن قبول جزية آنها از جانب نظام اسلام است و اين بهترين دليل بر عدم اجبار اصحاب اديان آسماني براي ترك دين خود از سوي اسلام و مسلمين ميباشد.
اما اين كه مؤلف كتاب 23سال برای اقناع عوام با استناد به آية فوقالذكر مدعي شده اسلام برخلاف آيات مكي كه با اهل كتاب به مدارا خطاب ميكرد در اينجا با تحقير و توهين بلا بر سر آنها نازل كرده تا يا جزيه دهند يا محكوم به اعدام شوندادعایی عکس واقع است زيرا در قرآن اهل كتاب را به دو گروه تقسيم نموده گروهي كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند و اين در آيات 60 بقره، آلعمران و 70 سوره مائده و آيات ديگر آمده است و خداوند با اكرام از آنها ياد نموده و گروه دوم گروهي از آنهايند كه اعتقاد درست يا محكمي به مبدأ و معاد ندارند ولذا ما دو دليل صريح داريم كه در آيه مورد اشاره مؤلف در بالا تمام اهل كتاب مورد برخورد قاطع نيستند.
1ـ عبارت اول همين آيه كه ضرورت اين برخورد را متوجه افراد بيايمان اهل كتاب به مبدأ و معاد نموده است نه همه آنها.
2ـ آية هفتاد از سورة مائده كه پس از اين آيه نازل شده و مؤمنان اهل كتاب به مبدأ و معاد را ستايش نموده است.
اما پرداخت جزيه به اين دليل است كه هر شهروند بايد مالياتي را به دولت اسلامي بپردازد مسلمين زكات و خمس ميدادند و چون زكات و خمس براهل كتاب الزامی نبود لاجرم بايد در مقابل خدمات نظام اسلامي مالياتي را بپردازند كه جزيه نام داشت.
ـ آيا اسلام دين زور است؟!
وي در طول اين مبحث مدعي شده است كه اسلام ديني است كه با شمشير بر ملتها عرضه شده است مدعيان اين دروغ بزرگ بايد جواب دهند كه كدام جنگ را پيامبر اسلام ابتداءً برعليه گروه ديگري شروع كرده است؟
براي روشن شدن مطلب جنگهاي پيامبر را به دو دسته تقسيم ميكنيم:
1ـ جنگهايي كه صرفاً دفاع بوده مثل جنگ بدر و احد و بدر صغري و احزاب و تبوك و موته و حنين و...
2ـ جنگهايي كه مجازات پيمانشكنان و تعقيب جنگ افروزان بوده است مثل غزوه خيبر و طايف و فتح مكه. خيبريها با پيامبر اسلام پيمان بسته بودند از جمله مفاد آن اين بوده كه اگر با دشمنان حضرت همدست شده آنها را ياري كنند پيامبر حق دارد مردان آنها را اعدام و اموال آنها را به غنيمت بگيرد طايفة قبلي (بنينظير) نيز شبيه همين پيمان را داشتند و پيمان خود را شكسته نقشة ترور حضرت را كشيدند نقشه لورفت ولي پيامبر اسلام به رأفت الهي مفاد پيمان را در حق آنها اجرا نفرمود و فقط از آنها خواست تا از منطقه مهاجرت كنند و آنها نيز تمام اموال قابل نقل را برداشته خانههاي خود را هم (درمقابل چشم مسلمین که بسیاری ازآنهامهجرین بی خانه بودند)خراب كردند تا به دست مسلمين نيفتد.
اما يهود بنيقريظه با سپاه ده هزار نفري احزاب كه براي ريشهكن كردن اسلام و نابودي تمام مسلمين آمده بود دست همكاري داده قصد داشتند روز شنبه آنها را از طريق دژها به شهر مدينه راه دهند اين نقشه خطرناك با عنايت الهي به وسيله تدبير رسول خدا(ص) شكست خورد. يهود پس از اين جنايت و پيمانشكني زشت به جاي عذرخواهي و تسليم به دژها پناه برده و اعلان جنگ با رسول خدا(ص) نموده و به سوي مسلمين سنگ و تير پرتاب نموده و به رسول خدا دشمنام ميدادند!خوب به نظرشماجواب این منطق چیست؟
اما در مورد فتح مكه جريان از اين قرار بود كه پيامبر(ص) با طايفه خزاعه كه طايفهاي از مسلمين بودند پيمان دفاعي داشتند و پيمان دفاعي در ميان عرب به حدّي مهم بود كه خدا در سورة برائت به رسول خدا دستور ميدهد حتي با مشركاني كه با آنها پيمان دارد تا پايان زمان آن مدارا فرمايد (آية4).
قريش شبانه به خزاعه شبيخون زده و عده زيادي از مردان و زنان و كودكان را از دم تيغ گذرانده و آنها را غارت كردند و رسول خدا برحسب پيمان دفاعي خود با ارتش اسلام به سوي مكه عازم گرديد اما نقشهاي جانانه پرداخت تا خوني از كسي ريخته نشود و همين هم شد بدون هيچ جنگي مكه فتح گرديد.
اما در تاريخ اسلام حتي يك جنگ هم مشاهده نميكنيم كه رسول گرامي اسلام لشكري را به سوي قومي و قبيلهاي كه كاري به مسلمين نداشتهاند فرستاده باشد و اين اتهامي دورازجوانمردی در حق پيامبر بزرگي است كه در تمام بشريت رؤفتر و عطوفتر از او نميتوان يافت و در عفو و گذشت از دشمنان خوني و حتي قاتل عزيزترين افراد اهل بيت خود نظيري برايش در تاريخ بشر پيدا نميشود و جالب است نويسندة 23 سال كه قلب واقعیت ، اتهام ، نقلهای ضعیف ومردود و تحريف را چهارپاية كتاب خود ساخته وقتي به غربيها ميرسد آنها را ملل راقيه ناميده و حقيرانه در برابر آنها تواضع ميكند در حالي كه براثر جنگ افروزيهاي همينها فقط در طي قرن گذشته حدود يكصدوبیست ميليون انسان كشته شده و ميلياردها انسان غارت شدهاند آري اينها در نظر شیفتگان غرب ملل متمدن و راقيهاند اما پيامبر اسلام با آن ويژگيهاي منحصر به فرد به ادعاي وي در پي خونريزي بوده است درحالیکه سیره نویسان تاریخ اسلام کل کشته های مشرکین ومسلمین رادرطول23سال دعوت نبوی بین1000تا1600نفردانسته اند!
اما در مورد فتوحات اسلامي بعداز پيامبر(ص) از دو وجهه موضوع را بررسي ميكنيم:
1ـ اين كه آيا اصل اين كار طبق عقيدة همان اسلامي است كه پيامبر اسلام آورده است يا نه؟
2ـ آيا مسلمين با ورود به كشورهاي ديگر مردم را به زور شمشير وادار به اسلام كردند؟
در پاسخ سؤال اول ميگوييم در مدت حيات پيامبر هيچ جنگي اتفاق نيفتاد كه حضرت ابتداءً بدون هيچ خطايي از قومي به سوي آنها لشكر كشيده باشد و اين را توضيح داديم. در مدت حيات اميرمؤمنان(ع) نيز همچو مسئلهاي واقع نشده است.
اما عملكرد خلفا از نظر پيروان اهل بيت (شيعه اماميه) نه حجت است و نه اگر اشكالي در اقدام آنها فرض شود به حساب اسلام و پيامبر گذاشته خواهد شد و حتي خود اهل سنت نيز خلفا را معصوم نميدانند.
در پاسخ سؤال دوم ميگوييم با چشمپوشي از اين كه عملكرد خلفا در فتح كشورهاي ديگر مورد تأييد اسلام و پيامبر است يا نه ميگوييم:
خوشبختانه نه تنها سندي در دست نيست كه مسلمين كسي را مجبور به پذيرش اسلام كرده باشند بلكه اسناد تاريخي و حتي زنده در دست است كه كسي را مجبور به اسلام نكردند جداي از اسناد متقن تاريخي سند زندهاش وجود مسيحيان، كليميان و زرتشتيان در كشورهاي فعلي اسلامي است كه اينها جزيه ميدادند و از زكات و ساير مالياتهاي ديگر معاف بودند و در عوض جان و مال و معابد آنها محترم بوده است و حتي با اين كه در اسلام خوك و شراب تحريم شده در صورتي كه در ملاء عام شراب نخورند نگهداري و خوردن شراب در خانه توسط اهل كتاب نيز مجازات دنيايي در شريعت اسلام ندارد! و اين علي است كه وقتي ميفهمد لشكر معاويه خلخال از پاي زن يهوديهاي كه در قلمرو وي بوده درآوردهاند با اندوه ميگويد:
«اگر مسلماني از اين غصه دق كند و بميرد نبايد او را ملامت نمود بلكه سزاوار است»!
در بحثهاي گذشته نيز يادآور شديم كه وقتي لشكر اسلام با خدعه جنگي شهر سمرقند مسيحينشين را فتح كرد مسيحيان به خليفه مسلمين شكايت نمودند و او ابن حاضر بلخي (قاضيالقضات) را مأمور رسيدگي كرد و قاضي مسلمين بر عليه عمل سپاه اسلام نظر داده دستور پرداخت غرامت و عقبنشيني به سپاه اسلام صادر گرديد! ولي اهالي مسيحي با التماس راه را بر لشكر اسلام بسته و خواستند كه بمانند و خود نيز اسلام آوردند!
و نيز فرمانده سپاه اسلام در شام وقتي دانست كه قدرت مقاومت در مقابل سپاه ميليوني روم را ندارد و مجبور به عقبنشيني از شام است بزرگ مسيحيان را طلبيد و تمام جزيهاي را كه از مسيحيان گرفته بود به آنها پس داد و گفت ما اين جزيه را در مقابل دفاع از جان و مال شما گرفتهايم امّا حالا كه نميتوانيم به تعهد خود عمل كنيم برما حلال نيست!
و نيز يهوديان منطقة شام به مسلمانان ميگفتند برخورد شما با ما عطوفانهتر و بهتر از برخورد همكيشان و حكام هم عقيدة خود ما بوده است!
گفتیم که سیره نویسان کل افرادی راکه ازدوطرف(مسلمین ومشرکین)درتمام جنگهای دوران پیامبرکشته شده اند بین کمتراز1000تا1600نفردانسته اند یعنی رسول خداباهزینه ای بسیارکم امتی راازشرک ورذایل نجات بخشیدامافقط درقرن گذ شته حدود یکصد وبیست میلیون نفردرجنگهایی که توسط سران غرب(الگوهامحبوب آقای مولف) درجهان راه افتاده کشته شده اند آنوقت همچوآدمهای مهربانی! وطرفدارانشان اسلام رادین زورمینامند. پررویی تاکجا؟!
حالا شما اين حقايق را در كنار حرفهاي بياساس مدعيان مخالف اسلام قرار دهيد تا ميزان انصاف آنها را در برخورد با اسلام و مسلمين بهتر دريابيد.
در طي اين بحث نويسنده، ادعاهاي سست ديگري نيز مطرح نموده كه ارزش جواب دادن ندارد و[قد اضاء الصبح لذي عينين: صبح براي صاحب چشم روشن است](علي(ع)).
جوابيه ايجاد اقتصاد سالم
در اين مبحث مؤلف 23 سال براي راحتي خود رودروایسی را كنار زده و در دفاع از حقوق يهود مظلوم و ستمديده! در مقابل دستبردهاي مسلمانان چنان دفاع كرده كه گويي يك وكيل مدافع از موكل خود بلكه فردي از فرزند يا برادر خود دفاع ميكند و در قلب حقايق و تحريف و نقل گزينشي و تفسيرهاي نادرست قصوري ننموده است.
اگر ما در بحثهاي قبل وي اندكي ترديد در هدايتگري دستان ناپيداي استكبار خاصه صهيونيزم در تأليف كتاب وي ميداشتيم در اينجا مصيبت خواني و ندبهگري او براي يهود آن هم بر سر قبري كه مردهاي در آن نيست و هتاكي و نسبتهاي نارواي وي به رسول ثقلين در اين مبحث. براي هر عاقل دور انديش تردیدی درصحنه گردانی عوامل صهیونیزم درتدوین کتاب 23سال باقي نميگذارد.
وي در اين بخش با زيركي كوشيده كه در ذهن مخاطب القاء كند پيامبر اسلام(ص) و مردم مدينه زندگي خوبي نداشتند و از راه مصادره اموال يهوديان و غارت كاروان قريش به مال و ثروت دست يافتند!
ابن هشام در سيرة خود مينويسد: درست در زماني كه مسلمين در جنگ خيبر در گرسنگي شديد بوده و حتي از گوشت بعضي حيوانات كه در اسلام مكروه شمرده شده ميخوردند چوپاني سياه چهره كه گوسفندان بسياري از يهود در حین جنگ خيبر را ميچراند نزد حضرت آمده و از حضرت خواست اسلام را بر وي عرضه كند. پس از بيانات نوراني آن گرامي ايمان آورده و عرض كرد يا رسولالله! گوسفندان زيادي از يهود خيبر نزد من امانت است تكليف من چيست؟ (آنهارا نزد شما آورم؟) حضرت فرمود آنها را به صاحبانش در دژ بازگردان زيرا در دين من خيانت از بزرگترين جرمهاست! وي چنين كرد و سپس در جرگه سربازان حضرت قرار گرفته در همان جنگ به شهادت رسيد!
آيا فقط همين مورد از صدها مورد فضايل حضرت براي اثبات كذب مدعاهاي غربيهاومریدانشان كفايت نميكند؟!
وي سريةالنخله را عنوان نموده است و اگر چه نتوانسته حقايق تاريخ را كاملاً بپوشد و خود جواب خود را داده لكن سعي نموده در نتيجهگيري به هدف خود برسد.
قصّه از اين قرار بود كه قبل از جنگ بدر پيامبر(ص) عبداللهابن جحش را مأمور ساخت كه بر سر راه كاروان قريش بين مكه و طايف فرود آمده و در جريان اخبار كاروان قريش قرار بگيرد تا دستور پيامبر بدو برسد.
عبدالله پس از رؤيت كاروان با ياران خود به مشورت نشست كه چه كند چون روز آخر ماه رجب بود اگر ميخواست صبر كند تا ماه حرام تمام شود كاروان به منطقه حرم ميرسيد و جنگ در حرم از جنگ در ماه حرام مبغوضتر بود. لذا با نظر همه تصميم گرفت همانجا كار را يكسره كند لذا با تيراندازي رئيس كاروان را كشته و دو نفرشان را اسير نموده و با اموال به خدمت رسول خدا(ص) آوردند و باقي كاروان نيز به مكه رفتند.
وقتي اينها به مدینه آمدند حضرت از اينكه اينها بدون دستور جنگ از سوي رسول گرامي اسلام(ص) به چنين اقدامي آن هم در ماه حرام دست زدهاند به سختي ناراحت شده و مردم مدينه عبدالله را نكوهش كردند و حربه تبليغي پر سر و صدايي به دست قريش افتاد و پيامبر تقسيم اين اموال را جايز نديد تا اينكه آيات الهي نازل شد كه:
«اي رسول ما در مورد جنگ در ماه حرام از تو سؤال ميكنند بگو جنگ در آن گناه بزرگي است ولي كفر به راه خدا و مسجدالحرام و اخراج اهل آن (يعني مسلمانان توسط همين قريش) نزد خدا گناه بزرگتري است و فتنه(اي كه اين مشركان در مكه برانگيختند) از قتل بالاتر است...»
در اين آيات ضمن نكوهش اصل جنگ در ماه حرام و فرونگذاشتن انصاف به اين حقيقت اشاره نموده كه جنگ عليه قومي ديگر در ماه حرام گناه است اما كفر به راه خدا و مسجدالحرام و آواره كردن مسلمين و پيامبر و تصاحب اموال آنها و ايذاء و دعوت آنها به شرك كه كار همين مشركين بوده به مراتب از جنگ در ماه حرام بزرگتر و حرامتر است. بنابراين قريش حق ندارند با اين اعمال كه كردهاند به اشتباه چند مسلمان اعتراض كنند.
خوانندة گرامي مينگرد كه قرآن كريم چگونه انصاف داده و عمل خطاي يك عده مسلمان را كه بدون نظر رسول خدا چنين كاري انجام دادهاند را تأييد ننموده است و پيامبر اسلام نيز از اين عمل رضايت نداشت لكن آيا كسي كه خود چندين برابر سنگينتر در حق اين افراد جرم مرتكب شده حق اعتراض به آنان را دارد؟!وآیامیتوان عمل خودسرانه چندمسلمان رابه حساب پیامبرواسلام گذاشت؟
همين مكّيان بدترين رفتارها را در حق مسلمانان به خاطر عقيدة آنها روا داشته و آنها را از وطن آواره و اموال آنها را به طور كامل تصاحب نمودند. آيا اگر اينها به صورت تقاص پارهاي از اموال خود را از كاروان تجاري آنها پس بگيرند اين غارتگري است؟!
جالب اين كه پيامبر گرامي تمام افراد اين سريه را از مهاجريني فرستاد كه اموال آنها در مكه توسط قريش مصادره شده بود و حتي يك نفر از اهل مدينه (انصار) با آنها همراه نبود.
اگر به گمان نويسنده 23 سال پيامبر ميخواست با مصادره اموال كاروانها براي حكومت خود ثروتي درست نمايد چرا كاروانهاي ديگر عرب كه بسيار هم بودندواموال فراوان داشتند در امنيت كامل تردد مينمودند؟
در شبهجزيره قبايل بسياري زندگي ميكردند كه محل تردد اكثر آنها از همين راه بوده و نيز راه خشكي مردم يمن نيز همين مسير بوده است لكن همه ميدانند حريم حاكميت نظام اسلام امنترين حريم و مسير براي كاروانها بوده است. اگر بحث مصادره اموال كاروانها بود غير از قريش صدها كاروان ديگر در اين مسير تردد ميكردند اما هرگز مسلمانان متعرّض هيچكدام نشدند.وازطرفی بعدازآن واقعه که بین مسلمین وقریش درگیریها شدیدترشدبازهم کاروانهای قریش ازآنجابا امنیت عبور میکردند.
بنابراين در اين واقعه دو مسئله بوده است:
1ـ شروع درگيري مختصر در ماه حرام
2ـ مصادره اموال مكّيان.
1ـ كار اول اگرچه ازروی اشتباه رخ داده اما كار درستي نبوده لكن خطاي يك مسلمان را نميتوان به حساب پيامبر و اسلام گذاشت و هيچ كس ادعا نكرده مسلمانان معصومند و اگر كاري كردند آن كار مورد تأييد اسلام است، پيامبر گرامي نيز همچو دستوري به آنها نداده بودندوعمل انهارانکوهش فرمود.
2ـ تصاحب اموال: اين كار با توجه به مصادره اموال همين مهاجرين توسط مكّيان اعادة حقوق مهاجران بوده و در تمام نظامهاي حقوقي گرفتن مال به صورت تقاص از غاصب امري مقبول و مورد تأييد قانون است بديهي است اگر فردي با قلدري باغ ديگري را تصاحب كند و آن فرد از انبار كالاي غاصب به اندازه قیمت مالش را تقاصاً بردارد هيچ قانوني او را غارتگر و يا غاصب حساب نميكند. خصوصاً اگر آنچه گرفته درصد ناچيزي از آنچه از او غصب شده بوده باشد.
در جنگ احزاب وقتي نوفل (از اقوام ابوسفيان) در داخل خندق به دست علي(ع) كشته شد، ابوسفيان گمان كرد رسول خدا(ص) به انتقام بدن حمزه او را مُثله (قطعه قطعه) خواهد نمود به همين سبب نمايندهاي با ده هزار سكه طلا (دينار) خدمت حضرت فرستاد تا جنازه وي را بخرد حضرت پولها را برگردانده و جنازه را تحويل داد و فرمود گرفتن پول به خاطر جسد مرده حرام است! اين درست در حالي بود كه مسلمين در سختي معيشت بوده و عدهاي از آنها از فرط گرسنگي در حفر خندق سنگي به شكم بسته بودند! و نيز وقتي خواهر عمروبن عبدود با جنازة برادرش مواجه شد و ديد برخلاف رسم عرب قاتل برادرش اشياء قيمتي بدن وي را غارت نكرده گفت من بر تو گريه نميكنم چون بدست انسان بزرگواري كشته شدهاي! آري اينها گوشهاي از حقایق است كه مؤلف 23 سال از ذكر آنها طفره رفته چون ذكر آنها با اهداف كتاب وي جور نميآمده است؟
اما ادعاي مصادره اموال يهوديان بنيقينقاع و بنينضير:
اين دو طايفه از يهود برخلاف برخورد نيك پيامبر اسلام(ص) و آزاد گذاشتن آنها در اعمال ديني خودشان بناي پيمانشكني و شيطنت گذاشتند.
طايفه اول همان طوري كه خود مؤلف نيز اعتراف كرده به واسطة تعرض يك يهودي به زن مسلمان و دستدرازي به حريم عفاف وي مسلماني يهودي مزبور را از پاي درآورد و سپس خود به دست يهودان كشته شد. يهود بنيقينقاع پس از اين عمل همگي به دژهاي محكم خود پناه برده و به جاي عذرآوردن به پيشگاه پيامبر اسلام(ص) و جستن راه چاره در حالت جنگي قرار گرفتند. پيامبر اسلام(ص) نيز دستور محاصره قلعههاي آنها را داد اما بعداز تسليم آنها طبق پيماني كه با آنها داشت (مبني بر اعدام مردان آنها و تصاحب اموال)عمل نکرده بلکه برآنها سخت نگرفت و مخيّر بين اسلام آوردن و خروج از مدينه شدند و آنها نيز اموال منقول خود را برداشته و رفتند طبعاً اموال غيرمنقول آنها مثل مزارع بين مسلمين تقسيم گرديد.
يهود بنينضير نيز (همان طور كه مؤلف مزبور گفته) نقشه ترور پيامبر را داشتند اما موفق به قتل حضرت نشدند و چون پيمان خود را شكستند از ذمه اسلام بيرون رفته و آنها نيز بعداز محاصره قلعهها تسليم شدند اما رسول رحمت و عطوفت طبق پيمان امضاء شده توسط خود آنها، بر آنها سخت نگرفته و از خون آنها گذشت و بین جلاي وطن یااسلام آوردن مخیر ساخت و آنها نه تنها اموال منقول خود را بار كردند بلكه حتي اموال به جا مانده را تخريب نمودند تا به دست مسلمين نيفتد و قرآن در اين باره ميفرمايد: «... يخربون بيوتهم بايديهم و ايدي المؤمنين فاعتبروا يا اوليالابصار...» خانه های خود را به دست خود و (بقایاي آن را) به دست مؤمنين تخريب كردند پس عبرت بگيرند اي صاحبان ديدهها.(حشر2)
خوانندة گرامي ميداند كه پيامبر اسلام(ص) اگر مطابق گمان مؤلف قصد تصاحب اموال آنها را داشت ميتوانست مانع بردن آنها شود يا حداقل مانع تخريب اموال غيرمنقول گردد. اما حضرت اين كار را نكردند و اينها حتي چارچوبهاي درهاي خانههاي خود را كنده و با خود بردند و باقي را هم تخريب نمودند. اين نوع عملكرد در برابر رهبري مقتدر كه ميتواند به راحتي آنها را از دم تيغ بگذراند اين حقيقت را اثبات ميكند كه آنها هيچ ترس و دلهرهاي از خشم پيامبر اسلام نداشتند و از او نميترسيدند و اين چيزي را اثبات نميكند جز اين كه يهود تاکجا به رأفت و عطوفت رسول خدا(ص) ايمان داشته است.
مؤلف 23 سال مدعي شده كه بنينضير به تقاص خون كعب اشرف حق داشتند رسول خدا(ص) را ترور كنند براي تنوير بيشتر ذهن خواننده اشارهاي به بيوگرافي كعب ميكنيم.
وي كسي است كه پس از پيروزي مسلمين در جنگ بدر گفت: زير زمين براي من بهتر از روي زمين بعداز پيروزي محمد(ص) است و فوراً عازم مكه شد و در شهر مكّه با شعرهاي تحريكآميز مكّيان را به جنگ عليه اسلام و كندن ريشة آن تحريك نمود و وي از عوامل مهم جنگ اُحد است (كه در آن 70 نفر از ياران رسول خدا از جمله حمزه به شهادت رسيدند و اين شكست باعث جرأت مشركين عرب بر مسلمين و كشته شدن بيش از 100 نفر از حافظان قرآن و مبلغان اسلام به دست آنها گرديد). در بازگشت نيز با اشعار زشتي نواميس مسلمين را مورد هتك و تعرّض قرار داد و به حدّي وقاحت را از حد گذراند كه وقتي ابونائله (يكي از مسلمين) كه برادر رضاعي او بود از او طلب غلّه و قرض نمود وي گفت تعدادي از زنان خود را نزد من گرو گذاريد. ابونائله گفت آيا اين درست است كه ما نواميس خود را نزد تو كه جواني زيباي يثرب هستي گرو گذاريم؟! وي گفت پس پسران خود را گرو گذاريد! ابونائله گفت ميخواهي مرا رسوا كني؟!
خوانندة گرامي بنگرد آقاي مؤلف 23 سال وكيلمدافع چه عنصر پليدي شده و جالب اين كه به يهود حق داده خون اين عنصر فاسد را با خون رسول خدا(ص) برابر دانسته دست به ترور حضرت بزنند!
با اين وجود پيامبر گرامي اسلام(ص) با علم به عداوت شديد آنها از كشتن آنها طبق پيمان صرفنظر فرمود و با اين كه به نيكي ميدانست اين يهود كه زخم نخورده اين قدر دشمني كردند اكنون كه مجبور به جلاي وطن شده و زخم خوردهاند و از طرفي از تيررس مسلمين نيز دررفتهاند توطئههاي بزرگتر و خطرناكتري خواهند چيد ولي بازهم متعرّض رفتن آنها نشد و اتّفاقاً آنها هم طبق انتظاري كه ميرفت در اولين فرصت دست به متحد كردن تمام موجوديت شرك عليه اسلام زدند.
ابتدا سراغ قريش رفتند و قريش خسته از جنگ را آن قدر تحريك نموده و وعده ياري در جنگ با هفتصد مرد جنگي بنيقريظه دادند كه كمكم موافقت آنها را گرفتند. قريش بعداز موافقت به آنها گفتند ما با محمّد اختلافي جز از ناحيه آيين خود نداريم به نظر شما آيين ما بهتر است يا دين او؟ بنينضير گفتند آيين شما از آيين او بهتر است. شما بر آيين خود بمانيد و ذرّهاي به او تمايل پيدا نكنيد!!
دكتر اسرائيل محقق يهودي در كتاب «تاريخ يهودان و عربستان» مينويسد:
«هرگز ارزش نداشت كه يهود چنين خطايي را مرتكب شود هرچند قريش تقاضاي آنها را رد ميكرد. علاوه براين هرگز صحيح نبود ملت يهود به بتپرستان پناه ببرند زيرا اين رفتار با تعليمات تورات سازگار نيست».
آيات قرآن در مذمت يهود به خاطر اين گفتار زشت نازل شد (نساء، آية 51).
آنان بعداز خروج از مكّه به سراغ قبايل غطفان رفته و توانستند نظر تيرههاي بنيفزاره، بنيمرّه و بنياشجع را نيز جلب كنند و با آنها پيمان بستند كه بعداز نابودي اسلام و مسلمين و پيامبر محصول يك ساله خيبر به آنها پرداخت شود و پس از قريش و غطفان دو طايفه ديگر بنيسليم و بنياسد را نيز همراه كردند و احزاب سيلآسا در يك ارتش 10هزار نفري كه تا آن روز تاريخ عربستان به خود نديده بود براي نابودي اسلام و مسلمين رهسپار شدند!
يهود به اين هم بسنده نكردند. بنيقريظه كه هنوز در دژهاي اطراف مدينه ساكن بودند با هماهنگي بنينضير پيمان دفاعي خود را با رسول خدا(ص) ناديده گرفته و از قريش دو هزار نيروي جنگي درخواست كردند تا با همراهي آنها وارد مدينه شده و شهر خالي از نيروي نظامي مسلمين را شبانه غارت و زنان و كودكان مسلمان را مرعوب يا به اسارت بگيرند. و تعدادي از نيروهاي آنها نيز شبانه به خرابكاري در شهر پرداختند كه با تدبير حضرت توطئه خنثي شد. بعداز اينكه با تدبير حكيمانه رسول خدا(ص) ميانة آنها به هم خورد و بين آنها تفرقه افتاد نيز حاضر نشدند حداقل از رسول خدا(ص) عذرخواهي كنند تا حضرت آنها را ببخشد بلكه وارد دژها شده و به حالت تدافعي درها را بستند و از بالاي دژ بر سر مسلمانان سنگ و تير پرتاب كرده و فحشهای ركيك به شخص رسول خدا(ص) ميدادند به طوري كه وقتي حضرت ميخواست نزديك دژ آمده با يهودان سخن بگويد اميرمؤمنان از بيم فحاشي يهودان اصرار ميورزيد كه حضرت خود با آنها روبرو نشوند!
حال خوانندة گرامي را به قضاوت ميطلبيم سزاي همچو قوم سركش خودخواهي كه دو طايفه قبلي آنها آن طور با مسلمين رفتار كرده بودند چه ميتواند باشد! اگر بعداز دو دفعه بخشش از دو طايفه يهودي قبل از اين (بنيقينقاع و بنينضير) بازهم اينها عبرت نگرفته و به همچو جنايت بزرگي دست زدند آيا رفتار با آنها طبق پيماني كه خود آن را امضاء كرده بودند چيزي خارج از عدالت است؟!
و آيا بعداز اين تجربه خطرناك در مورد بنينضير رها كردن اين توطئة گران يك ريسك خطرناك برعليه موجوديت اسلام و مسلمين نبود؟
با اين همه در مورد قضية كشتن بنيقريظه به دستور رسول خدا(ص) به اعتقاد بعضي از نويسندگان و محققان بنام تاريخ اسلام (مانند مرحوم دكتر سيدجعفر شهيدي) اين قصّه ساخته دست دشمنان اسلام يا فرقههاي معارض اسلامي است وسند محکمی ندارد. ايشان در كتاب (تاريخ تحليلي اسلام ص94و95) چندين دليل ارزشمند و قابل تأمل ارائه نموده است كه مطالعة آنها انسان را از پذيرش اين داستان بازميدارد .
اينجانب نيز دلايل ديگري بر عدم صحت اين داستان دارم كه ذكر آنها خالي از لطف نيست:
1ـ به نصّ آيات و روايات هيچ گناهي بالاتر از شرك به خدا نيست پس به نظر قرآن مشركان از يهود بدترند. پيامبر اسلام در جنگ بدر مقرر داشت هر اسيري از مشركان كه ده نفر مسلمان را سواد بياموزد آزاد شود و بقيه بين چهارهزار تا هزار درهم فديه دهند و آزاد شوند و اسراي فقير را به صورت رايگان آزاد فرمود و آنها را نكشت!
بعداز آن همه جنايات مشركان در مكه نسبت به رسول خدا و به راه انداختن جنگها و فتنههاي هولناك توسط آنها بعداز هجرت با اين كه آيين آنها بدتر از يهود و جنايات و جرم آنها به مراتب سنگينتر از يهود بود رسول خدا(ص) نه تنها آنها را اعدام نكرد بلكه حتي حاضر نشد در روز فتح مكّه به وحشت بيفتند. لذا وقتي شنيد يكي از مسلمين فرياد ميزند امروز روز انتقام است حضرت فوراً به اميرمؤمنان دستور دادند كه پرچم را از وي بگيرند و ندا دهند امروز روز رحمت است يعني حتي راضي نشد آن دشمنان عنود براي لحظهاي ترس از انتقام را هم تجربه نمايند.
چگونه چنين رسول رحمت و عفوي دستور دهد كه بين هفتصد تا نهصد نفر را در يك روز گردن بزنند با اين كه آيين آنهااز مشركان بهتر بود و جرمشان هم سنگین ترنبود؟!
2ـ اگر اين واقعه اتفاق افتاده بود به لحاظ اهميت فراوان جا داشت در روايات اهل بيت و ساير كتب روايي بدان اشاره شود بديهي است معقول نمينمايد كه در طول قرنها رهبران اسلام خاصّه ائمه اهل بيت از هر موضوعي سخن بگويند اما در كلام آنها هيچ اشارهاي به اين رويداد مهم نباشد. به عنوان مثال شما اگر سخنرانيهاي شخصيتهاي نظام جمهوري اسلامي را بررسي كنيد هر كدام حداقل پنج بار در سخنان خود به واقعه صحراي طبس اشاره كردهاند چون واقعه مهمي بوده است. لذا به طور طبيعي بايد در بيانات پيامبر و ائمه و ساير رهبران اسلامي نیزدر طي اين احاديث اشارهاي به اعدام بنيقريظه ميشد. اما چنين چيزي در روايات وجود ندارد در كتب شيعه فقط صاحب غوالي اللألي اين موضوع را نقل نموده كه اولاً از قول امام و پيامبر نقل نكرده و منبع نقل وی کتب تاریخ بوده ثانياً طبق گفته صاحب حدايق مؤلف غوالياللألي در نقل روايات ضعيف و بيپايه و اهمال و آميختن صحيح و سقيم شهرت دارد.
3ـ روايات كتب تاريخي در اين رابطه مضطرب يعني چندزبان است. در بعضي آمده كه در وسط شهر خندق كنده آنها را گردن زدند و در تعدادي ديگر آمده پيامبر هر دسته را به يك خانه از انصار سپردند تا آنها را گردن بزنندودرمواردی آمده که حضرت علی(ع)آنهارااعدام نمودواین اضطراب موجب سقوط این نقل تاریخی ازدرجه اعتبار است.
4ـ حوادث مهم اين گونه در قرآن نيز نشانهاي دارد همان طور كه در قرآن واقعة مهاجرت يهود، خراب شدن خانههاي آنها به دست خودشان، حوادث جنگ بدر و احد و حنين و تبوك و احزاب آمده و نيز فرود آوردن يهود از قلعههاي آنها بيان شده اما در مورد اعدام آنها به صورتي كه در نقلهاي مضطرب تاريخي بيان شده اثري وجود ندارد. در صورتي كه در مورد وقايع كوچكتر از اين مثل بدر صغري، سريه النخله كه يك گروه كمتر از صد نفر بودند در قرآن مورد اشاره است چگونه ازواقعه ای به این بزرگی سخنی بمیان نیامده؟. بله آيه (26) احزاب را در اين رابطه عنوان كردهاند كه هيچ تصريح و بلكه ظهوري بر مدعا ندارد.
بعيد هم به نظر نميرسد كه دست خود يهودان نيز در قصهپردازي دخيل بوده باشد زيرا آنها مهارت بيمانند خود در تحريف تورات كتاب آسماني و افتراء فحشا و منكر بر پيامبر بزرگي چون داوود و سليمان و يعقوب را نشان دادند و نيز قصه دروغين هلوكاست (كه به خاطر آن تاكنون ميلياردها مارك از دولت آلمان غرامت ساليانه گرفتهاند و صدها محقق را به خاطر تكذيب آن به غرامتهاي سنگين و حبس تا بيست سال نيز محكوم یاترور كردهاند) نمونه بارز هنرافسانهسازي يهود درگذشته و عصر حاضر است.
اگرچه حتي در صورت اثبات قطعي اين واقعه پيامبر اسلام(ص) كاري دور از عدالت و حكمت نكرده بود خاصّه با توجه به مفاد پيمان و جنايت يهود و عقايد بسيارخطرناكشان كه در مبحث قبل بيان كرديم لكن دلايل فوق و دلايل فني ديگر كه مجال ذكر آنها نيست ما را از قبول اين داستان باز ميدارد.
5ـ دلیل مهم ديگربرجعلی بودن داستان اعدام بنی قریظه اينكه بعداز جريان بنيقريظه جريان فتح خيبر پيش آمد. خيبريها به مراتب بيش از بنيقريظه پايداري كرده و اگر آنها تسليم شدند اينها تسليم نشده و جنگيدند و فتح دژ خيبر دردسر بزرگي براي مسلمين شد به طوري كه هر سرداري براي فتح قلعه ميرفت با دادن تعدادي كشته و شكست خورده برميگشت تا اينكه رسول خدا(ص) آن جمله تاريخي را در حق علي(ع) بيان فرموده علم را به دست او داد و حضرت با نبرد قهرمانانه خيبر را گشود. با اين كه اينها دردسري بزرگتر از بنيقريظه درست كرده و تسليم نشده و به سختي مقاومت كرده تعدادي از مسلمين را نيز در جنگ كشتند اما شگفت اينكه پيامبر نه تنها آنها را نكشت بلكه بعداز تسليم به حضرت پيمان بستند كه در مزارع خيبر كار كنند و نيمي از درآمد خيبر را به مسلمين بپردازند و دست يهود در كار كشاورزي و ساير امور خود باز باشد و رسول خدا(ص) نيز اين پيشنهاد را پذيرفت!
به راستي از امثال مؤلف 23 سال كه وقتي به اين حقايق روشن رسيده باتغافل از كنار آنها رد شده و ذكر ننموده بايد پرسيده شود كه چگونه ممكن است كه پيامبري با اين همه گذشت و اغماض با يهود بنيقريظه آن رفتار را كرده باشد؟!
وقتي بلال دختر حیيبناخطب صفيه را خدمت رسول خدا(ص) ميآورد او و زني ديگر را از كنار اجساد كشتگان يهود عبورداد كه عواطف وي جريحهدار گشت. رسول گرامي اسلام(ص) از اين ماجرا غمگين گشت فوراً از جاي برخاست و آن زن را اكرام نمود و عباي خود را به نشان تكريم براو كشيد و مكان آرامي را براي استراحت او معين ساخت و سپس به بلال فرمود: «مگر محبّت و عاطفه از دل تو بيرون رفته كه اين دو زن را از كنار اجساد عزيزانشان عبور دادي»؟! سپس براي جبران جراحت عاطفي وي او را به همسري خود درآورد در حالي كه در ميان عرب ازدواج يك فرد آزاد خصوصاً سيد يك قوم با يك كنيز، نكوهيده و موجب كسر شأن تلقي ميگرديد اما پيامبر با اين كار باعث شد كه صفيه در شمار بهترين زنان مسلمان و از نيكترين همسران رسول خدا(ص) درآید و در هنگام رحلت نبي مكرم اسلام(ص) بيش از ساير زنان پيامبر اشك ميريخت!
اين حقايق همه اثبات ميكند كه قصّة اعدام دسته جمعي مردان بنيقريظه داستاني ساختگي با اهداف قومي و فرقهاي است.
مؤلف 23 سال كه گويا در دل كينة سنگيني نسبت به رسول مكرم اسلام(ص) و اهل بيت او داشته براي تخريب بيش از پيش شخصيت آن گرامي در رمّان خیالی خود آورده كه از ميان زنان بنيقريظه زني يهوديه كه زني بسيار خوشخلق و خوب بود به جرم پرتاب سنگي محكوم به اعدام گرديد و سپس آن قدر اززبان عايشه(كه اين نظرشخصى وى بوده ویادیگران به اوبسته اند )ازاو تعريف كرده كه گويا در شبهجزيره عربستان زني بهتر از اين يهوديه وجود نداشته است!
لكن از آنجا كه مابقی مطلب بااهداف وی مناسبت نداشته ديگر نگفته كه ادامه پرتاب سنگ چه بوده است در حالي كه واقع اين بوده كه اين زن يهودي با پرتاب سنگ دستاس به سر يكي از مسلمين او را كشته بود و حكم قصاص در حق وي اعمال گرديد!
جوابیه: «جهش به سوی قدرت»
ولقد انزلنا الیک آیات بیناتٍ و ما یکفر بها الا الفاسقون: و به حق که آیاتی روشن به سویت (ای پیامبر) فرو فرستادیم و جز فاسقان بدان کافر نگردند.
خانة عنکبوتی ادعاهای مستشرقان غربی كه تنیدهی اوهام و کینههای آنان از اسلام و پیامبر گرامی است در این قسمت ازکتاب 23سال سستی و پوچی خود را بیش از پیش نمایان ساخته است گویااز شش جهت سپاه دروغ را برعلیه بنیان حق بسیج ساخته اند و به قول قرآن «همانا سستترین خانهها خانه عنکبوت است».
همان طور که بارها گفتیم ادعای باطل را میتوان در یک خط براحتی پراند اما جواب منطقی این طور نیست. مثلاً اگر فردی به شخص پاکدامنی بگوید تو دزد هستی دفاع با یک کلمه که «من دزد نیستم» کافی نیست بلکه برای رد این ادعای واهی و دروغ باید کلی زحمت بکشد و خون دل بخوردوبااین همه در آخرباز هم عده ای به او شک میکنند.
وی گفته:
«نبوت سیزده ساله مکه از صورت وعظ و پند، ترساندن مردم از روز جزا و تشویق به نیکی خارج شده به صورت دستگاهی درمیآید که ناچار باید بر مردم حکومت کند و خواهناخواه آیین جدید را برآنها بقبولاند. برای رسیدن به این هدف به هر وسیله و تدبیری دست زدن مجاز است. هرچند منافی مقام روحانیت و مغایر شأن کسي باشد که دعوی ارشاد و هدایت دارد».
در جواب میگوییم:
اولاً: پند و موعظه و ترساندن مردم از روز جزا در مدینه نیز به قوت خود باقی است رجوع کنید به آیات: «توبه (19و 99) // مائده (36، 69 و 119) // نساء (29، 38، 87، 136و 162) // آل عمران (161، 9، 30، 114، 185 و 194) // بقره (12، 177 و 254) // حجرات (11،12و13) // فتح (29) // حشر (18و19) // تغابن (8، 9، 16 و 17) // طلاق (2، 3، 4، 5 و 11) // تحریم (8) // و صدهاآیه دیگرکه در این مختصر قابل شمارش نیست.
ثانیاً: در مدینه دستگاه حکومتی طبق مدعاي مؤلف 23 سال وجود نداشته است زیرا یک دستگاه حکومتی متعارف دارای مقامات اداری و مناصب، وزرا و رؤساء و معاونان و تشکیلات اجرایی و سلسله مراتب است و هرگز اثری از این روال در مدینه وجود نداشت. بله مردم از دستورات رسول خدا که وحی الهی بود اطاعت میکردند. و اگر هم گفته شده پيامبر حكومت داشت مراد همين است نه آنچه آقا فكر كرده و ا دعا نموده.
ثالثاً: چگونه این حکومت به زور عقاید خود را به مردم میقبولاند که تا آخر عمر پیامبر یهودیان و مسیحیان در سرزمین مسلمین زندگی میکردند و حتی مسیحیان نجران در اوج قدرت پیامبر در سال دهم هجرت پس از فتح مکه حاضر به قبول اسلام نشده درخواست مباهله کردند (نفرین کردن هر گروه برای هلاکت گروه مقابل) و پیامبر هم قبول کرد و چون علائم نبوت را دیدند ازشکست درمباهله ونزول عذاب ترسیده و انصراف دادند! به راستی چگونه یک گروه اقلیت به خود جرأت میدهد به یک حاکم زورمدار بگوید ادعای پیامبری تو دروغ است و سپس او را دعوت کند که بیا ما نفرین کنیم خدا ریشه خود و خانوادهات را براندازد و سپس بدون هیچ آسیب و آزاری به سرزمین خود برگردد؟!
لامارتین مورخ مشهورمیگوید:
«صبراودرپیروزی وبلندهمتی اوتمامادرجهت یک عقیده بودنه نوعی تلاش برای فرمانروایی...»
بله اسلام بتپرستی را ممنوع نمود طبق این قانون اگر یک بت پرست مسیحی میشد هیچ کس حق تعرض به او را نداشت چون مسیحیت از نظر اسلام دین بود و قرآن فرموده است لااکراه فیالدین (و این آیه هم مدنی است!)
امااین ادعا که پیامبر برای رسیدن به این هدف هر وسیلهای را مشروع میشمرد ناجوانمردانه ترین دروغی است که میتوانددرحق بزرگترین پیام رسان تقوی وفضیلت گفته شود بلکه این تفکر شیطانی ازارکان رسمی سیاست غربیهاست که درعلوم سیاسی دانشگاههایشان تدریس میشودوآقای مولف 23سال تمام قد شیفته فرهنگ (باصطلاح خودش) راقیة آنهاست. و حتی جناب خواجه شیراز هم از این واقعیت باخبر است. اما پیغمبری که گوسفندان انبوه سپاه خیبر در حین جنگ از کنار لشکر به شدت گرسنهاش میگذرند و حتی چوپان گله كه اسلام آورده و حاضر است گله سپاه دشمن را تحویل دهد رسول خدا با وجود گرسنگی شدید در سپاهش که عدهای را به زانو درآورده و از گوشت حیوانات مکروه تغذیه میکردند به چوپان میفرماید امانت خود را به صاحبان آن (كه در حال جنگ با مسلمين بودند) تحویل بده و او چنین میکند و سپس در رکاب حضرت شهید میشود.
و پیامبری که در جنگ احزاب با وجود فقر شدید و محاصرة طولانی مدینه ده هزار درهم پول ابوسفیان برای خریدن جنازهای را رد میکند بدین سبب که فروختن جسد در اسلام حرام است آیا همچو کسی برای هدف خود دست به هر وسیلهای میزند؟!
ـ گفته که روزه در اسلام در ابتدا به شکل روزه یهود بوده بعد تغییر کرده واین هم دنبال همان حرفهای سست وی است و ما جواب این حرفها را در بحثهای قبلی مفصلاً دادیم.
ـ گفته این که قبله بیتالمقدس بود باعث عقده حقارت مسلمین شده بود و تغییر قبله این عقده را رفع کرد.
مؤلف فراموشکار بارها و حتی در همین فصل مدعی شده بود که احکام اسلام اقتباس از کتب یهود و سنن مشرکین است (و ما جواب این سخنان را در اواخر بحث «جوابیه معجزه قرآن» بیان کردیم) خوب اگر نماز به سوی قبله یهود باعث ایجاد عقده حقارت برای مسلمین میشد و بدین سبب تغییر کرد چرا باقی احکام که به ادعای او اقتباس بوده تغییر نیافت؟ وانگهی اگر روکردن به سوی کعبه به جهت حل عقده حقارت و رفع شماتت بود این مشکل بزرگتری را تولید میکرد زیرا رو کردن به سوی کعبهای که از بتهای مشرکان انباشته بود زمینه شماتت سنگینتری از سوی مشرکان را فراهم میساخت زیرا در آن زمان بتها در کعبه بودند از اینجا معلوم میشود این کار فقط به دستور خدا بوده است و قرآن در جواب این حرفهای غیرمنطقی میفرماید:
«بزودی مردم بیخرد خواهند گفت چه چیزی آنها را از قبلهای که برآن بودند برگرداند (به آنها) بگو مشرق و مغرب مال خداست.... و ما این قبله را قرار ندادیم مگر اینکه معلوم سازیم پیروان واقعی پیامبر و آنان که (با تغییر حکمی گرفتار شک شده و به جاهلیت) بازمیگردند چه کسانی هستند».
در آیه 143 بقره در این باره میفرماید:
«... و این تغییر قبله (بر مسلمین) سنگین (ناخوشایند) بود مگر بر کسانی که خدا هدایتشان فرموده است...».
از این آیه کاملاً فهمیده میشود که این تغییر بر مسلمین ناگوار و سخت آمده است و این درست ضد ادعای مؤلف است زیرا اگر مسلمین را عقدة حقارت گرفته بود بایستی این تغییر باعث شادمانی آنها شود نه این که بر آنها گران آید.
اگر خواننده گرامی به تفسیر آیات 142 به بعد از سوره بقره در المیزان و تفسیر نور مراجعه کند بیشتر به عمق استهجان خیالبافیها دراین رابطه واقف خواهد شد.
این ادعا که احکام اسلام غالباً یا اقتباس از یهود است یا اعراب جاهلی سخن پرت دیگری است که جواب آن را در بحث «جوابیه معجزه قرآن» بیان کردهایم.
در این بخش گفته است:
«انسان متفکر نمیتواند از فلسفه حج و انجام اعمالی که در انجام آنها سود و موجب عقلانی دیده نمیشود سر درآورد».
جواب این حرف را در بحث جوابيه دو قسمت «معجزه» و «معجزه قرآن» در قسمت «قرآن از حيث احكام و شرايع» مفصلاً بیان کردیم. و البته هیچگاه انسان متفکر جهل به حکمت وجودی چیزی را دلیل پوچی آن قرار نمیدهد. در مبحث اول نوشتارمان این اخلاق مؤلف 23 سال را گوشزد کردیم که وی کراراً جهل خود به حقایق را دلیل علمی! بر انکار آنها قرار داده است.
وی که کار پاکان را قیاس از خود گرفته پیامبر را در تغییر قبله متهم به تمایل نژادپرستانه کرده است! در سراسر قرآن تمام خطابها یاایهاالذین آمنوا (ای گروه مؤمنان) و یا ایها الناس (ای انسانها) است نه یا ایها العرب و بارها قرآن پیامبر را مأمور دعوت همه انسانها یاد کرده و فرموده سبحان الذی نزل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیراً (... تا بیم دهندة همة مردم عالم باشد) و نیز فرموده:
و ما هو الا ذکر للعالمین
این قرآن چیزی جزتذ کاری برای همه مردم دنیا نیست.
حضرت، سلمان فارسی را بر نزدیکان خود برتر میداشت و او را علیرغم اعتراضهای مکرر بعضی اصحاب و اقوام، از اهل بیت خود نامید و نیز آن حضرت فرمود:
هرکس به اندازة وزن خردلی تعصب نژادی در دل داشته باشد با اعراب جاهلی محشور خواهد شد.
و قرآن تعصب نژادی را حمیة الجاهلیة نامیده است و هزاران مورد که مجال ذکر نیست.
وی شعري منسوب به ابوالعلاء معری آورده که اعمال حج را به ظاهر مورد نکوهش قرار داده است.
اولاً: این شعر سند ندارد وفقط ادّعاءً منسوب به ابوالعلاء است.
ثانیاً: اگر ابوالعلاء حج را مسخره کرده باشد قطعاً قرآن را قبول نداشته زیرا امر به حج نصّ قرآن است و در قرآن بیش از بیست آیه در مورد حج آمده در حالی که قبلاً سخن ابوالعلاء در مورد عظمت و معجزه بودن قرآن را بیان کردیم و نیز این کلام در مورد امیرالمؤمنین علی(ع) از اوست:
«(علی) بزرگ بزرگان است نسخة منحصر به فردی است که نه شرق مثل آن را دیده نه غرب...».
قبلاً بیان داشتیم که افرادی مثل ابوالعلاء و قطب راوندی و متنّبی و... که از شیعیان اهل بیت بودهاند از طرف دستگاه حکومت عباسی مورد اتهامات اعتقادی قرار میگرفتهاند تا از چشم مردم بیفتند و اعتبار اجتماعی خود را از دست بدهند والا چگونه ممکن است فردی از یک جهت در مورد علی(ع) این کلمات و در مورد قرآن آن سخنان شگفت را بگوید و در اشعارش اهل بیت پیامبر را با عباراتی مثل:
«لقد عجبو لاهل البیت لما اتاهم علمهم فی مسک جفرٍ»
بستاید و در جای دیگر همه چیز را مسخره کند؟ بله در مورد ابن سینا هم شایعه کردند که سنی است و او این شعر را سرود که:
با جان و روان بوعلی مهر علی چون شیر و شکر بهم برآمیختهاند
سپس گفتند کافر است و او سرود که:
در دهر چو من یکی و آنهم کافر؟ پس در همه دهر یک مسلمان نبود
البته در مبحث «جوابيه تولد قهرمان» و «جوابيه رسالت»و«اعجازقرآن»نیز بطلان ادعاهای مؤلف در مورد ابوالعلاء را اثبات کرده ایم.
وی برای مظلومیت عقبةابن ابی معیط و نضرابن حارث دل سوزانده که به دست رسول خدا(ص) اسیر شدند و حضرت حکم اعدام آنها را صادر فرمودند. لکن دیگر نگفته که این جانیان چه کرده بودند.
آقای عقبه شکمبه گوسفندی را در حال نماز بر سر رسول خدا انداخت و تمام بدن او را بیالود و سپس قریش دور حضرت را گرفته و آنقدر خندیدند که بعضی روی شانة عدهای دیگر افتادند تا این که فاطمه دخترخردسال پیامبر با دیدگانی گریان آمده و آن را از روی سر پدر بازگرفت و نیز یکبار حضرت در سجده بودند چنان پا بر روی گردن حضرت گذاشت که در کلام خود رسول خدا(ص) آمده كه حضرت فرمود احساس کردم الآن چشمانم از حدقه بیرون میآید.
وی از آزاردهندهترین دشمنان نسبت به رسول خدا بود در جنگ بدر نیز شرکت کرد و محرک دیگران هم بود خوب باید با او چه میکردند؟
رفیق او نضر ابن حارث نیز در جنایت کمتر از دوستش نبود او همان کسی است که چنان جنگ تبلیغاتی علیه کلام وحی راه انداخته و مردم را منحرف میکرد که از استوانههای شرک در مکه بود کراراً قرآن را مسخره میکرد و میگفت اینها قصههای دروغین است من هم قصه بلدم و سپس مردم را در مروه جمع کرده برای آنها افسانه میبافت آیات 5 و 6 سوره لقمان در مذمت وی نازل شده و در بدر به سزای اعمالش رسید و البته این یکی از اقلام اعمال او بود. آري قضای محتوم الهی مرگ ذلتبار دشمنان اسلام است. «فاعتبروا یا اولی الابصار»
وی گفته عبدالله بن سعدبن ابی سرح با اجازه پیامبر کلمات قرآن را تغییر میداده است سپس به خاطر همین امر شک کرد که اگر این قرآن وحی است پس من چرا میتوانم آن را تغییر دهم؟ بهمین سبب مرتد شد و به مکه گریخت.
در جواب میگوییم:
اگر به خاطر شک به وحیانیت قرآن به مکه گریخت پس چرا به تصریح تاریخ اسلام و اعتراف خود مؤلف آدم درستی از آب درآمد؟ در زندگی وی آمده که پس از اسلامش هیچ منکری از او دیده نشد و در حال سجده وفات یافت. خوب چطور آدمی که به خاطر اعمال نظر در کلمات قرآن فهمیده که اینها وحی نیست چنین فرجامی پیدا میکند و این طور به قرآن معتقد میشود؟ لذا معلوم میشود که این سخن ادعای خود عبدالله در حین ارتدادش در مکه بوه است. آیا باید هر ادعایی را از مشرکان و مرتدان علیه پیامبر پذیرفت؟ لذا این ادعا بدون اختلاف مورد تکذیب تمام مفسران شیعه و سنی است و هرگز رسول خدا همچو اجازهای را به کسی نداده است. ثالثاً: اگر همچو اجازهای در کار بود نمیبایست به ابن ابی سرح اختصاص یابد لاجرم باید دیگرکاتبان قرآن هم از چنین حقی برخوردار باشند. در این صورت چگونه ممکن بود امروز این کتاب آسمانی بدون ذرهای اختلاف در دسترس ما باشد؟ و چگونه با این وصف باقی مسلمین به وحیانیت قرآن شک نکردند؟ و چگونه پیامبر برخلاف نص صریح قرآن که «لاتبدیل لکلماتالله» چنین اجازهای میدادند؟
جالب این که این روایت که مولف ازروی ناچاری بدان استناد کرده از ابن اسحاق هفت واسطه دارد که در میان واسطههاي اين روايت فردی به نام حکم ابن عبدالملک است که کثیری از علمای علم رجال اهل سنت مثل ابن معین، نسائی(محدث بزرگ)، یعقوب ابن شیبة، ابوداود و عبدالرحمن ابن خراش او را ضعیف و منکرالحدیث(راوی احادیث واهی) دانستهاند. و البته امثال این اخبار در حدّ علف پارهای که غريقی به آن چنگ زند قوت دارند.
وی گفته فرتنا و قریبه دو کنیز به دستور پیامبر(ص) کشته شدند.
اولاً: طبق کتب سیره فقط یکی از آن دو کشته شد و دیگری مورد عفو قرار گرفت و مؤلف طبق عادت همیشگی خود دروغ گفته.
ثانیاً: قریبه کنیز ابن خطل بود ابن خطل اسلام آورد. پیامبر او را با مردی انصاری به مأموریت فرستاد او مرد انصاری را در خواب کشت و مرتد شد و به مکه فرار نمود دو کنیزش نیز با ترانههای مهیج و زشت در ملأعام علیه پیامبر و قرآن ترانه خوانده و مسخره میکردند با همة این تفاصیل این خبر قابل اعتماد نیست زیرا رسول گرامی اسلام زنی چون هند را که به مراتب از او بدتر بود بخشید هند بنت عتبه در جنگ احد با خواندن ترانه و زدن دف مشرکان را بر قتل رسول خدا ترغیب میکرد:
ما دختران طارقیم ـ بر فرشهای گرانبها راه میرویم
اگر بجنگید با شما هم آغوش میشویم
و اگر فرار کنید از شما جدا میگردیم
...
و هم او بود که وحشی غلام خود را به شرط آزادی او به قتل حمزه گماشت و بعداز قتل جگر حمزه را به دندان کشید و از گوشها و دماغهای بریده شهدای احد برای خود و کنیزانش گلوبند درست کرده بود، رسول خدا او را بخشیدند آن وقت چگونه در مورد آن دو کنیز اين شعله عفو و رحمت الهی کم فروغ شده است؟
جالب اين كه وي سخن عجیب ديگري هم گفته و آن اين كه هند بنت عتبه كشته شد در حاي كه وي همان همسر ابوسفيان است و بخشوده شدن او از اتفاقيات تاريخ اسلام است!
در مورد ساره کنیز عمروبن هاشم نیز آنچه در مورد آن دو کنیز آمد جریان دارد. ساره نیز با ترانهخوانی اسلام و قرآن و پیامبر را تمسخر میکرد و جالب این که در جنگ بدر که ترانهخوانی در مکه بخاطرعزاممنوع شد وی فقیر گردید و نزد پیامبر آمد و کمک خواست حضرت فرمود غنا (ترانه) تو را بینیاز نمیکند؟ گفت الآن به خاطر عزا منع شده ام. حضرت شتری به او دادند ولی او بازهم به حال کفر برگشت و کار رشت خود را ادامه داد و در جنگ احد نیز همراه زنان ترانهخوان بر قتل رسول خدا ترغیب می کرد. نکته مهم این که به نقل کتب سیره وی نیز بخشیده شد و در زمان خلافت عمر مرد و مؤلف 23 سال با این افتراءآشکارثابت نموده که چه کسی درمبارزه باحق ازهروسیله ای استفاده میکند؟
جالب این است که در جنگ احد که ابودجانه با شمشیری که رسول خدا به او دادند میجنگید هند بنت عتبه را در حال ترانهخوانی و تحریک قوم دید براو تاخت و شمشیر را بالا برد تا دونیمش کند و هند از وحشت روی زمین نشست اما ابودجانه این کار را نکرد و برگشت و گفت شمشیر رسول خدا را برتر از آن دیدم که بر سر این بیمقدار فرود آورم.
اگر این روش شاگردان پیامبر باشد پس خود حضرت چه رفتار کریمانهای داشته است؟
و عجیبتر این که رسول خدا(ص) هباربن اسود را هم بخشید این فرد موقع عزیمت زینب دختر رسول خدا از مکه او را تعقیب و با نیزهای به محمل او زد و او را به زمین سرنگون ساخت و سقط جنین نمود و خود زینب نیز براثر این ضربه به مریضی لاعلاج گرفتار شد و چندی بعد براثر همان مریضی از دنیا رفت و جالب این است که رسول خدا(ص) همین فرد جنایتکار را هم عفو فرمود!
جای شگفتی است که دشمنان اسلام چه انسان بزرگی را مورد چه اتهامات ناجوانمردانهای قرار داده اند و چگونه حقایق را قلب میکنند .
جالب اینکه آقای دشتی وقتی به اسوههای غربی خود میرسید تمام وحشیگریها و چپاولهای آنها در قرن اخیر را نادیده گرفته و آنها را ملل پیشرفته مینامد!
اما قصة اسیرابن رزّام (یا یسیر) که یهودی بوده و مؤلف برایش غصه خورده این بوده که یهودیان وی را برای ترور پیامبر راضی کردند خبر به رسول گرامی رسید و حضرت جهت علاج واقعه قبل از وقوع عبدالله ابن راوحه را به سوی وی فرستادند. عبدالله وی را با وعدهای راضی ساخت که نزد رسول خدا بیاید اما او در راه پشیمان شد و در وادی قرقره برای کشتن عبدالله و ترور وی به صورت ناگهانی اقدام کرد اما عبدالله که مرد جنگ بود توانست از جان خود دفاع و او را بکشد لاجرم دو گروه درگیر شدند و در جنگ هم به قول عامه حلوا پخش نمیکنند در این درگیری فقط یکی از یهودان زنده ماند. البته اسير ابن رزّام جهت ایجاد یک جنگ دیگر علیه رسول خدا(ص) مشغول تحریک طایفه غطفان نیز بود و نیز موسی ابن عقبه را به شهادت رسانده بود.
وی گفته پیامبر دستور قتل پیرمردی 120 ساله به نام ابوعفک را صرفاً به جرم متلکی صادر کرد! اما واقع اين است او علیه اسلام و پیامبر شعرهای مهیج و زشت میسرود و سعی در شوراندن مسلمین و سایر اعراب علیه پیامبر گرامی داشت و کفار را به جنگ علیه حضرت ترغیب میکرد و چون کلام فصیحی نیز داشت عنصری خطرناک بود که وجودش میتوانست منشاء بروز جنگ خونین دیگری باشد همان طور که با تحریکات کعب اشرف جنگ احد و شهادت هفتاد نفر از یاران رسول خدا(ص) پیش آمد و با تحریکات شدید بنیالنضیر که مورد عفو حضرت قرار گرفته بودند جنگ احزاب علیه اسلام صورت گرفت حال به حکم عقل آیا درست است که یک مفسد کینهتوز زنده بماند و موجب جریانی مشابه گردد و آیا پیامبر اسلام حق نداشت از موجودیت مسلمین در جای خود دفاع نماید؟!
بسیاری از این وقایع بعداز جنگ احد بوده که به علت شکست مسلمین در اُحد، طوایف مشرک و یهود جرأت قتل و غارت و ترور مسلمین پیدا کردند. کشتن بیش از یکصد و بیست تن از مبلغان اسلام که همگی چهرههای قوی فرهنگی و حافظ قرآن بودند و ترور نمایندگان پیامبر و ناامن کردن فضای زندگی مسلمانان و تحریکها و دسیسهها هیچ راهی جز اقدامات پیشگیرانه و تأدیب فتنهانگیزان پیش روی حضرت قرار نمیداد.
وی گفته عمروبن امیه ضمری که فردی شرور بوده توسط پیامبر مأمور کشتن ابوسفیان شد اما به وی دست نیافت و در برگشت دو بیگناه دیگر را کشت و برگشت. خودش گفته وقتی پیامبر مرا دید چنان بخندید که همه دندانهایش نمایان شد!
اولاً: اگر به قول او عمرو مردی شرور بوده چطور به نقل راویی که خود شرورش میشمارد اعتماد نموده آن را سند محکومیت پیامبر اسلام قرار میدهد؟
ثانیاً: علت فرستادن او توسط پیامبر این بود که ابوسفیان مرد عربی را محرمانه مأمور ترور حضرت کرد و وقتی آمد نیت خود را عملی سازد اتفاقات جالبی افتاد از جمله این که رسول خدا به او فرمودند که راست بگو که هستی و برای چه آمدهای تا راستی تو را نفع رساند و اگر دروغ بگويی من میدانم برای چه قصدی آمدهای. اعرابی (که از رفتار پیامبر شگفتزده بود) جریان را گفت و حضرت دستور داد او را نگه دارند. فردا احضارش نمود و فرمود آزادی میتوانی بروی یا کاری بهتر از آن کنی گفت کار بهتر چیست؟ فرمود شهادت دهی که خدایی جز خدای یگانه نیست و من فرستادة اویم او نیز ایمان آورد و سپس گفت: ای محمد(ص) به خدا من از کسی نمیترسیدم اما چون تو را دیدم هوشم از سر برفت آنگاه تو از قصد من که به هیچ کس نگفته بودم اطلاع داشتی و من فهمیدم که تو برحقی و ابوسفیان از حزب شیطان است. اینجا بود که رسول خدا عمروبن امیه را مأمور کرد ابوسفیان را به سزای نیت پلید خود برساند که البته این کار زشت فقط یکی از جرمهای کوچک ابوسفیان بوده است و با همه جنايات ابوسفيان حضرت در آخر كار او را هم بخشيدند!!
اما این که گفته وی در برگشت چند نفر بیگناه دیگر را کشته تنها به قاضی رفتن است زیرا عمرو سه نفر را در این مسیر کشت که ویژگیهای زیر را داشتند:
1ـ فردی از قریش که از معاندان بود و اگر مخفیگاه آنان را میدید و امکان فرار مییافت گروه جستجوگر را که در همان نزدیکی بودند خبر میداد و اینها خود گرفتار و کشته میشدند و جان چند مسلمان فدای یک مشرک معاند شده اسرار مسلمین لو میرفت.
2ـ نفر دوم فردی بود که در برابر اینها به پیامبر اسلام توهین و او را هجو میکرد.
3ـ فرد سوم از نیروهای اعزامی قریش بود که به جاسوسی و تفحص در منطقه مشغول بودند که عمرو آنها را دعوت به تسلیم کرد اما یکی تسلیم نشد بلکه درگیر و کشته گردید و دیگری تسلیم شد و او هم وی را دست بسته نزد حضرت آورد.
اما این که گفته وقتی حضرت او را دید چنان خندید که دندان حضرت نمایان شد سخنی برخلاف مسلمات تاریخ است زیرا ازاخلاقهای مسلم حضرت این بوده که در تمام عمرش یک بار خنده صدادار کرد (و آن موقعی بود که زنی نسیبه نام در جنگ احد پیاده و بدون زره مرد مشرکی سواره و غرق زره و سلاح را که ضارب پسرش بود از پا درآورد) دیگر هیچ گاه حضرت خنده صدادار نکرد بلکه تبسم میفرمود. البته در مآخذ آمده که رسول خدا كه عمر را ديد خندید و بیتردید این تبسم در لحظه ورود بوده آن هم به خاطر خوشحالی از سلامت یافتن یاورش و قبل از شنیدن گزارش عملکرد او. اما وی گفته پیامبر چنان بخندید که دندانهای او نمایان شد تا خواننده تصور کند حضرت با شنیدن گزارش کارش خوشحال شده و قهقهه زده در حالی که قصه عکس این است.
یادآوری میکنیم تاریخ طبری که مؤلف 23 سال، جریان را از او نقل کرده معروف به کثرت نقل اسرائیلیات در میان محققان است و از جمله رجال نقل او سیف ابن عمرو است که به کذب و جعل شهرت دارد و افرادی مثل دکتر طه حسین، دکتر جواد علی محقق عراقی و محمود فردوس العزم و نیز علامه عسکری براین حقیقت تأکید کردهاند و البته امثال همین راوی دروغگو هم باب طبع معاندان اسلام هستند!
مؤلف گفته که ابوعزّه جمحی که در احد اسیر شده و پیامبر او را امان داده بود در مدینه زندگی میکرد به حضرت گفت مرا ببخش یا آزاد کن و حضرت بیدرنگ به زبیر دستور داد گردنش را بزند!
قصّه این فرد این بود که وی در جنگ بدر اسیر شده بود و از رسول خدا درخواست کرد که بر او منت نهاده آزادش کند و حضرت نیز این درخواست را پذیرفت به شرط این که دیگر با مشرکین همدستی نکند و علیه او نجنگد او قبول کرد و آزاد شد اما عهد را شکست و با مشرکین همکاری و در جنگ احد نیز شرکت نمود که نتیجهاش زخمی عمیق بر پیکر مسلمین و خاندان پیامبر بود این آدم در لحظه اسارت مجدّد در جنگ اُحد با پررویی تمام این بار هم درخواست سابق (آزادی) را تکرار نمود رسول خدا(ص) به او فرمود «مؤمن از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشود» و نیز فرمود رهایت نمیکنم که در مکه گونههای خود را بگیری (مسخره کنی) و بگویی دوبار محمد را فریب دادم.
و البته این از هنرهای مؤلف 23 سال است که در چند عبارت مختصر با مهارت چند حقیقت راقلب کند. وی گفته ابوغزه از اسرای بدر بوده و امان یافته و در مدینه زندگی میکرده است!
گویا وی انتظار داشته که رسول خدا در مقابل این همه جنایت از یهود و مشرکین همه جنایتکاران را ببخشد تا تعدادی هم که اندکی دلهره داشتند ترسشان ریخته و دستشان برای قتل عام هر مسلمانی باز شود و در مقابل ربودن اصحابش و اعدام آنها در مکه و اقدامهای متعدد برای ترور خود حضرت و نقشه یهود برای نفوذ به شهر و ربودن نوامیس مسلمین و فرزندان آنها یا قتل عام مردم مدینه و سرودن شعرهای زشت عیه اسلام و قرآن و پیامبر و کشتن مبلغان قرآن و نمایندگان رسول گرامی و تشکیل حلقههای توطئه جهت براندازی اسلام و مسلمين، حضرت در مقابل اینها دستی هم به سر جنایتکاران کشیده با هدیه و بدرقه آزادشان کند! آیا در این صورت دیگر اثری از اسلام و حتی پیامبر و نسلش باقی میماند؟
یهودیانی که اعتقادشان در مواجهه با مسلمانان این بود که در تورات آمده:
«هنگامی که به قصد نبرد آهنگ شهری نمودی نخست آنها را به صلح دعوت نما و اگر آنها از در جنگ وارد شدند شهر را محاصره کن و همین که بر شهر مسلط گشتی همه مردان را از دم تیغ بگذران ولی زنها و کودکان و حیوانات و هرچه در شهر موجود است را برای خود به عنوان غنیمت بردار».
آیا پیامبر میتوانست در مقابل همچو قوم خطرناکی که اعتقادشان چنین بوده و با تحریک مشرکان جنگهای خونین علیه مسلمین به راه انداختند و نیز در مقابل مشرکانی که از اینها هم بیرحمتر بودند راه مسامحه را پیش بگیرد و در این صورت آیا این کار بزرگترین جفا در حق اصحاب و حتی خانواده خودش نبود؟ و آیا دیگر اسلام و مسلمانی به جا میماند؟!
اما خبر سویلم:
عدهای از منافقان در خانهاش اجتماع کرده بودند و جهت بازداشتن مردم از جنگ تبوک و همراهی با پیامبر اسلام توطئه میچیدند. حضرت امر فرمود که طلحه ابن عبیدالله خانه را آتش زند و او چنین کرد منافقان همه از دیوار فرار کردند فقط پای ضحاک ابن خلیفه هنگام جستن از دیوار شکست. اما مؤلف 23 سال مدعی شده که فقط یکی توانست فرار کند (یعنی همه کشته شدند) و این خیانتی آشکار درتحریف تاریخ است.
* دو نکته:
1ـ در آن زمان مثل امروز مواد آتشزا در دسترس نبوده و این طور نبوده است که بشود در چند لحظه خانهای را طعمه حریق ساخت این کار معمولاً با آتش زدن درب خانه صورت میگرفته و جنبه ایجاد ترس در منافقین داشته کما این که همین شد.
2ـ مؤلف گفته پیامبر با رومیان جنگ به راه انداخت و هر عاقلی میداند در فصل تابستان آن هم در عربستان کسی هوس حمله به یک ارتش چند صدهزار نفری نمیکند بلکه به شهادت تاریخ بلاخلاف خبر صفآرایی و تعرض رومیان به پیامبر رسید و حضرت به جهت دفاع لشکری آراست و چون هم محصولات رسیده بودند و هم هوا بسیار داغ بود و هم مسیر سخت و طولانی و دشمن بسیار قوی بسیاری از مسلمین تمایلی به رفتن نداشتند منافقین هم این فرصت را مغتنم شمرده سعی کردند لشکر اسلام را متفرق کنند تا لشکر دشمن راحت به سرزمینهای اسلامی دسترسی پیدا کرده نهایتاً کار مسلمین را بسازد و مسلمین در این غزوه آنقدر اذیت شدند که آن را جیش العسره (ارتش سختی) نامیدند و نیز در همین نبرد منافقان قصد ترور پیامبر را داشتند و انصافاً این که پیامبر فقط به برهم زدن جلسه آنها اکتفا کرد و بعداز فرار آنها را تعقیب نکرد کرامتی است که در هیچ جای دنیا مانندش پیدا نمیشود چرا که امروز در عصر دموکراسی و ادعای آزادی کمتر از این حرکات نیز معارضت با امنیت ملّی تلقی شده و در تمام کشورهای جهان مشمول اشد مجازات است که اشد مجازات در اکثریت قاطع کشورهای جهان اعدام و در معدودی حبس ابد میباشد.
مؤلف در ادعای دیگرش گفته که پیامبر اسلام به اصحابش فرمود که هرکدام از مردان یهودی را دیدید او را بکشید؟ محیصه ابن مسعود از جا جست و تاجری یهودی را کشت و هیچ کس هم او را جز برادر قاتل ملامت نکرد!
مستند این مدعاروایتی درنهایت ضعف است هم ازجهت سندوهم ازجهت متن وبرای آن دلایل متعددی وجود دارد از جمله:
اولاً: خبر را ابن اسحاق با ذکر سندی که فردی مجهول در آن است نقل کرده لذا خبر ضعیف و از نوع اخبار مجهول محسوب است.
ثانیاً: جالب است که راوی این خبر بردهای ناشناخته از قوم بنی حارثه است که وی از دختر محیصه و او از پدرش نقل کرده است (راوی خود جناب قاتل است)!
ثالثاً: اگر پیامبر(ص) چنین دستوری داده بود با توجه به این که یهودان در دسترس مسلمین بودند باید یک یهودیکشی گستردهای به راه میافتاد و اصلاً این حرف صدور اعدام حکم دسته جمعی مردان یهود است لاجرم نبایستی یهودیی زنده میماند در حالی که از قطعیات تاریخ این بوده که یهود تا آخر عمر پیامبر در اطراف مدینه زندگی میکردند و با مسلمین روابط تجاری داشتند و یهود خیبر بعداز آن همه جنگافروزی بعداز شکست و تسلیم امان داده شده و حتی زمینهای مزروعی آنان نیز در اختیارشان ماند و آیات عفو از بدیهای یهود مثل آیه «فاعف عنهم واصفح» (آنها را عفو کن و درگذر) در آخرین روزهای عمر پیامبر یعنی در اوج قدرت او و اوج ذلت یهود نازل شده است و این حقایق قطعی چگونه با ادعاهای مؤلف جور میآید؟
لذا وقتی این اخبار بیسند و بیاساس در مقابل مسلمات سیره نبوی قرار میگیرند جز عنوان جعل و کذب عنوان دیگری را برنمیتابند و از آن جمله است بسیاری از حرفهای بیاساسی که مستند مؤلف 23 سال در این کتاب خاصه در این قسمت قرارگرفته است.
نکته جالب این است که هرکس را که امکان داشته دستاویزی برای سخنان مؤلف 23 سال باشد فردی روشنفکر و دارای کمال معرفی شده وهرکس این ویژگی را نداشته و طرفدار خاندان نبوت بوده است ازسوی وی مورد طعن و ناسزا قرار گرفته است از جمله وی ابوالعلاء را شاعر بزرگ عرب فیلسوف و روشنفکر جهان نامیده در حالی که ادیبان زبان عرب هرگز ابوالعلاء را در شمار شعرای رسمی و معروف به حساب نمیآورند بله گاهی ابیاتی میسروده است و نیز هیچ فیلسوفی از فلاسفه اسلامی ابوالعلاء را در عداد فلاسفه و حکماء طراز اول و صاحبنظر به حساب نیاورده و در هیچ کتاب فلسفه اسلامی نشانی از آراء وی دیده نمیشود و حتی در جهان عرب نیز ابوالعلاء از خوشفکران دست اول محسوب نیست چه رسد به روشنفکر جهانی! بله وي مردي اديب و مؤمن به اسلام و اهل علم بوده است.
جالبتر این که وی عمر را مردی روشنفکر معرفی نموده است در حالی که شغل وی قبل از اسلام چوبداری (خریدوفروش دام) بوده وی نیز مثل سایر عرب امی (درس نخوانده) و فقط چند سالی در خدمت رسول گرامی اسلام بوده است و مرحوم علامه امینی در الغدیر در باب «نوادر الاثر فی علم عمر» یکصد مورد را از منابع خوداهل سنت نقل کرده که وی حتی به احکام شرعی نیز تسلط کامل نداشته است
از این حرفها مضحک تر تخطئه علی(ع) و ایراد بر آن حضرت و دادن نسبتهای ناروا به ایشان است در حالی که:
ـ علی در میان اصحاب بلاغت به امیرالفصحاء معروف است.
ـ حاجظ عالم فرزانه اهل سنت گفته «علی سه جمله حکیمانه فرمود که با آن چشم بلاغت را از حدقه درآورده است....»!
ـ عمر بارها گفت «اگر علی نبود عمر هلاک میشد» که چهل مورد آن را اهل سنت خود نقل کردهاند و نیز گفت «در هیچ مشکلی قرار نگرفتم مگر این که علی به دادم رسید».
ـ و علی ابرمردی که حتی غیر پیروانش نیز او را به عظمت ستوده و در تعظیم شخصیت بیمانندش کتابها نوشتهاند.
ـ و او کسی است که نهجالبلاغهاش خورشید بيبديل آسمان بلاغت و چون آفتابی است که خود سند گویای خود است و چون خاری در چشم حسودان و معاندان نشسته و بسیاری از عالمان اهل سنت (از جمله ابن ابیالحدید در طی ده سال) شرحها برآن نوشتهاند.
و به راستی که حق ستیزی آتشی است که گرفتارانِ آن در این دنیا هم در آن غوطهورند «لهم فیها زفیر و شهیق خالدین فیها ما دامت السموات والارض».
از هنرهای نویسنده 23 سال این است که نه تنها در کتمان کرامتهای نبوی تبحرداشته بلکه در بد جلوه دادن بهترین زیباییهای اخلاق و حلم و گذشت رسول خدا(ص) نیز خبره بوده است.
من جمله ازسخنان وی حرفهایی است که در مورد عبدالله ابی رئیس منافقان مدینه آورده است همان کسی که دائم رسول خدا را آزار میداد و همان فردی که تهمت فحشاء به همسر رسول خدا زده آن را در شهر پخش نمود اما هرگز کوچکترین مجازاتی از سوی پیامبر ندید نه او و نه سایر سران منافقان مثل جلاس ابن سوید و امثالهم تا جایی که پسرش حاضر شد پدر خود را بکشد اما رسول خدا فرمود رهایش کنید.
عبدالله ابی منفورترین فرد مدینه بود و حتی اعضای خانوادهاش حاضر به حمایت او نبودند.
لکن نویسنده وانمود کرده که چون پیامبر دید در مورد وی مسلمانها دو دسته شدهاند از کشتن وی صرف نظر نمود و آیة 88 سوره نساء را شاهد قول خود آورده است که مسلمانها دو دسته شدند عدهای موافق و عدهای مخالف بودند و پیامبر(ص) نتوانست او را بکشد و نجات یافت!
اگر به تفاسیر شیعه و سنی مراجعه کنید مفسران شیعه و سنی چنین شأن نزولی را ذکر نکرده و آیه را مربوط به عبدالله ابی ندانستهاند در تفاسیر امعتبرهل سنت پنج احتمال برای شأن نزول آیه آمده و در تفاسیر شیعه دو وجه اما هیچ نشانی و اسمی از عبدالله ابی وجود ندارد! (رجوع کنید به المیزان، ج5، ص58، ذیل آیه بحثِ روایتی و مجمع البیان ج3، ذیل آیه و تفسیر ابن ابی حاتم، ج4، ذیل آیه 88 نساء).
برای خواننده محترم بارها اثبات کردیم که عده ای از مستشرقان غربی که علم مخالفت بااسلام رابرافراشته اندونیزمریدان ونسخه برداران از اقاویل آنها جز دروغ و ترجمه و تفسیرهای غلط و اسرائیلیات و روایات ضعیف و متروک دستاویزی نداشته تا علیه رسول گرامی اسلام به مخاطب خود تحویل دهند. پیامبری که سرسختترین دشمنانش را میبخشید، هند، جونده جگر عمویش حمزه که از اعضاء بدن حمزه و دیگر یارانش گلوبندی برای خود و کنیزانش درست کرده بود را بخشید و غلام حبشی سیاه یعنی وحشی که قاتل عمویش بود را عفو کرد و حتی از 9جنایتکاری که در مکه حکم اعدامشان را صادر کرده بود اکثر آنها را هم بخشید از جمله هبارابن اسود که با زدن نیزه به محمل زینب دختر باردار پیامبر باعث افتادن او و سقط جنین و بعد از آن مرگ او شد را عفو نمود و حتی عدهای از اصحاب که هبار را به خاطر این عمل زشت سبّ و دشنام میدادند از دشنام او نهی فرمود و پیامبری که اهل مکه را بعداز آن همه ناجوانمردی و کشتن یاران و اهل بیتش در روز فتح بخشید و حتی در غنایم شریک ساخت و به همین سبب بعضی از یارانش آشفته و معترض شدند، خشن و خونریز جلوه دادن همچو انسانی کار کسی نیست جز افرادی که وجدان و انصاف راارزش تلقی نمی کنند.
ای کاش امثال مؤلف 23 سال حداقل به اندازه مستشرقان غربی انصاف می دادند که یک بُعد از مثلث پیروزی اسلام را اخلاق کریمه رسول مکرم اسلام دانستهاند و ما سخنان جمعي از آنان را در مبحث «جوابية: محمد بشر است» قبلاً بيان كرديم.
و نیز قبلاً گفتار محقق انگليسي [جرج برنارد شاو] را بیان داشتیم که میگوید:
«... من شريعت محمد(ص) را عميقاً تحت بررسي قرار داده با موشكافي در آن تأمّل نمودم نظرم اين است كه در ميان اديان جهان، اسلام از عوامل بغض و كينه دور است...»
پیامبری که اسیران جنگ بدر را که برای نابودیش آمده بودند ابتدا با فدیه آزاد کرد و آنان که فدیه نداشتند ولی سواد داشتند را پس از باسواد کردن ده مسلمان آزاد نمود (و جالب است که در تاریخ اسلام آمده این معلمان اسیر گاه بچهها را در کلاس درس تنبیه میکردند (کتک میزدند) ولی مسلمین به خاطر حرمتی که برای علم و معلم قائل بودند تحمل مینمودند!) و مابقی اسراء را که نه مالی داشتند نه علمی مجاناً آزاد نمود و در نقلهای پیدرپی و گوناگون این حقیقت مسجل شده که به خاطر سفارش پیامبر، اصحابِ حضرت شکم اسیران را قبل از خود سیر میکردند و گاه خود گرسنه میماندند. به عنوان نمونه ابوعزیز یکی از اسرای مشرکین که در جنگ بدر پرچمدار سپاه کفر بود میگوید: «وقتی ناهار و شام سپاه اسلام را میدادند از سهمیه خود نان را به ما داده و خود خرما میخوردند. اگر در دست یکی از مردان مسلمان نانی بود و بر من عبور میکرد به من میداد و چون من رد میکردم به اسیر بعدی میبخشید زیرا پیامبر مدام به رعایت اسیران سفارش کرده بود!!
از جملة توصیههای حضرت به سپاه اسلام این بود «... لاتغلّوا ولا تغدرو ولا تمثلوا ولاتقتلوا ولیداً» خیانت روا مدارید ناجوانمردی ننمایید. اعضای کشتگان را نبرّید، خردسالی را نکشید.
و نیز هرگاه افرادی را به مأموریت میفرستاد میفرمود: «بشارت دهید نه نفرت و آسان بگیرید و سخت گیر نباشید».
و نیز ابن عباس نقل کرده که به سپاه اسلام موقع عزیمت به جهاد توصیه میفرمود: «ناجوانمردی نکنید و خیانت نورزید، اعضای کشتگان را جدا ننماید»
و این شاگرد مکتب رسول خدا(ص) علی(ع) است که وقتی شنید سپاهش به سپاه معاويه دشنام میدهند ناراحت شد و فرمود: «دوست ندارم شما را دشنام دهنده ببینم... بلکه دعاکنید که خدایا خونهای ما و آنها را از ریختن حفظ کن...».
و نیز به سپاهش توصیه فرمود: «وقتی به خواست خدا دشمن شکست خورد فرد فراری از دشمن را نکشید و فرد ناتوان را آسیب نزنید و مجروح را به قتل نرسانید زنان را با اذیت ناراحت نکنید حتی اگر به شما و رؤسای شما دشنام دهند!...».وطبعاخود حضرت درصدرروسابود ومورددشنام واقع می شد
پیامبری که شاگردش علی چنین باشد خود چگونه است؟ آیا اینها ویژگیهای حکومت جائر و زورگو است؟
جالب است که آقای بهرام چوبینه مقدمه نویس کتاب که ازسبک نوشتارش بهایی بودنش ظهور دارد. مشت مرادش آقای دشتی را باز و اعتراف کرده که مؤلف 23 سال از شیفتگان سردار سپه (رضاخان) بوده و با وی روابط صمیمی داشته. لاجرم مؤلف 23 سال که از پیامبر اسلام جز کشتن و بستن چیزی ندیده! لابد تمام عفو و محبت را در وجود رضاخان میرپنج دیده و از همین رو شیفته او و خاندان مهربانش شده بود كه آزارشان به موري هم نرسيده ولی با پیامبر اسلام به خاطر خشونتش دشمن گرديده است!
وقتی ابوالعاص که داماد رسول خدا بود اسیر شد دختر پیامبر که در مکه بود برای آزادی شوهرش گلوبندی را فدیه فرستاد که مال مادرش خدیجه بود چون چشم رسول گرامی به گلوبند همسر وفادارش خدیجه افتاد اشک در چشمانش حلقه زد و حالش منقلب گردید سپس به اصحاب خود فرمود که این گلوبند متعلق به شماست اگر اجازه دهید آن را برگردانم و ابوالعاص را مجاناً آزاد سازم و اگر خواهید با سایر غنایم بین خود تقسیم کنید!!
پیامبری که در اوج قدرت حتی هنگامی که تمام عربستان و یمن تحت سیطره او درآمد شعارش این بود که الفقر فخری (افتخار من فقر است) و زندگی فقیرانهای داشت و حاضر نبود که هیچ کس بار زندگی او را به دوش کشد و میفرمود: «نفرین باد بر کسی که بارش را روی دوش دیگران بیاندازد».
آیا این انسان بزرگ منش و بیمانند چنان است که مؤلف 23 سال معرفی کرده؟ چگونه رسول مکرم اسلام مردم را به زور شمشیر مسلمان میکرد که مسیحیان نجران جرأت به خود دادند که بعداز فتح مکه و در اوج قدرت اسلام جلو مسلمین برای نابودی پیامبر و عزیزانش دعا کنند (مباهله) و حضرت این پیشنها را پذیرفت و کسی حتی یک سیلی هم به آنها نزد ودرقلمرو حاکمیت اسلام زندگی میکردند؟!
چگونه ادعای زوری بودن اسلام درست است که رسول خدا هیچ اسیری را از اسیران بدر را به شرط اسلام آزاد نکرد حتی دامادش ابوالعاص را؟ بلکه به او گوشزد فرمود که طبق دستور خدا زن مسلمان نمیتواند همسر کافر باشد و دختر من مسلمان است و اگر بخواهی به آیین خود بمانی به شرط این که دخترم را به مدینه برگردانی تو را رها میکنم و او حاضر به اسلام نشده و شرط دوم را پذیرفت و بدان عمل کرد.
گاندی رهبربزرگ هند میگوید:
«این شمشیرنبودکه درآن روزهامردم زیادی راتسلیم اسلام کرد»
وکارن آرمسترانگ محقق اتریشی میگوید:
«لغت اسلام که به معنای تسلیم بودن دربرابرخداوند است ازریشه سلام به معنی صلح گرفته شده است.محمدمردجهادبودولی یک صلح طلب واقعی هم بود.زیراجان واعتقاد نزدیکترین یاران خودرادرجریان صلح بامکه گروگذاشت تااین اتحاد بدون خونریزی بانجام رسد.اوبجای خونریزی وقتل عام درفکرمذاکره وصلح بود...نبایداجازه دادمتعصبین خیره سرباتحریف زندگی پیامبر(اسلام)بنفع خودازآن سوء استفاده کنند.»
البته مؤلف، رمانهای دیگری هم پرداخته که ارزش جواب دادن ندارد و همین مقدار برای اثبات نادرستی ادعاهای او کافی است. آری این حقیقتی مسلم و محتوم است که «جاءالحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقاً» سران کفر و شرک که در غرب نشسته و برای خاموش کردن شعلههای خدایی اسلام عده ای قلم بدست گماشته امثال رشدی که ازمنطق ، فحاشی رابلدند جلو میفرستند تا با قلم مسموم خود با اسلام بستیزند کارشان مانند این است که لشکر خفاش را به جنگ خورشید فرستادهاند اینها بدانند که جعل و نشر اکاذیب و تحریف و افسانهسرایی و عوامفریبی و اغوای افکار عمومی و توهینهای ناروا به خاتم انبیاء و اشرف مخلوقات، تنها اثرش تسریع در رسوایی و نابودی خود آنهاست واین سنت لا یتغیرالهی است. و جز مردم محروم ازخرد چه گروهی قصد مبارزه با اراده و قضای الهی را مینمایند؟! و به زودی شعلههای اسلام بنیان آنها را خواهد سوخت.
«بل نقذف بالحق علی الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق و لکم الویل مما تصفون»
بلكه حق را بر (صف) باطل خواهيم زد تا دماغش را به خاك (ذلت) بمالد و بنا گاه باطل زائل گردد و واي بر شما (تبهكاران مشرك) از آنچه ميسُراييد.
ادامه دارد.............
یزدفردا
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
یکشنبه 24,نوامبر,2024